سه شنبه 08 مهر 1399 , 10:45
جنگ تمام شد و هیچکس از خانمها تقدیر نکرد!
خانمها قطعاتی که استخوان داشت را آب زده و غسل داده و در همان مکان به تدریج شروع به دفن کردن میکنند و اینگونه عجیبترین مزار کشورمان در آن مکان ایجاد میشود.
فاش نیوز - در ماههای ابتدایی جنگ، آتشی به شکل منظم (هفتگی) در سهراه اهواز خرمشهر به پا شد و مردم را نگران کرد. با مراجعهی نیروهای انقلابی، مشخص شد این اقدام توسط بچههای سپاه به قصد سوزاندن لباسهای پاره، خونی یا مستعمل رزمندگان به پا شده بود. با دیدن این وضعیت، تعدادی از خانمهای اهوازی به این رفتار اعتراض کرده و خواستار تحویل این لباسها (و اقلام دیگر) میشوند تا آنها را شستشو داده، وصله، رفو و رنگ کرده و بازسازی نمایند.
مستندساز یاسر عرب
خبر این اقدام به سرعت در شهر پیچیده و مادر شهید حسین علمالهدی سرپرستی را بر عهده میگیرد. کار به سرعت بالا گرفته و مکانی که عموم مردم آن زمان به نام «چایخانه» میشناسند، (در کنار کارون) برای کار خانمها و تقسیم اقلام بین آنها انتخاب میشود. این مکان قبل از انقلاب عشرتکده بود و در حین کار به احترام حضور مادر شهید حسین علمالهدی تغییر اسم داد.
خودشان میگویند در شروع کار سه اسم برای دستههای عملیاتیمان انتخاب کردیم:
1/ نیروی زمینی (تفکیک لباسها و اقلام) 2/ نیروی دریایی (خونشویی و شستوشو) 3/ نیروی هوایی (پهن کردن روی پشت بامهای چایخانه).
میخندید که «واحد دنداپزشکی هم داشتیم! خانمهایی که دانه دانه دندانههای زیپهای خراب را ترمیم میکردند و برای دوختِ مجدد، به خیاط خانه میفرستادند.» حجم وسایلی که برای بازسازی میآمد، انقدر زیاد شد که برخی مسئول جوراب شدند و فقط روزی یک وانت جوراب پاره، بازسازی میشد!
وقتی حجم لباسها بسیار زیاد بود، بعضا آنها را در دیگهای بزرگ میریختند و با پا، اول خیسشان میدادند، تا خون خشک شدهشان باز شود. یک روز پای یکی از خانمها میبُرد و با بیرون ریختن محتویات، با نیمهی کاسهی سر یکی از شهدا مواجه میشوند و بعد هر روز قطعه ای از بدن شهدا درون لباسها پیدا میشود! خانمها قطعاتی که استخوان داشت را آب زده و غسل داده و در همان مکان به تدریج شروع به دفن کردن میکنند و اینگونه عجیبترین مزار کشورمان در آن مکان ایجاد میشود. قبرستانی از بدن انسانها! (400 قطعه)
کدام روایت را برایت بگویم؟ داستان مادری که هنگام شستوشوی لباسها، پیراهن گلدوزی شدهی فرزند خودش را پیدا میکند و میفهمد که به شهادت رسیده! یا آن یکی که خبر میشود فرزندش شهید شده و میگوید «لباسها مانده. کار دارم. خودتان بروید تشییعش کنید» یا آن یکی را که آب برد!
آمادهای برویم فصل بعد؟
تعدادی از خانمها ناگهان فوت میکنند. آنها نمیدانند لباسها شیمیایی بوده و هنگام شستن لباسها شیمیایی شدهاند. تا اینکه چند روز بعد، عوارض پوستی خودش را نشان میدهد! برخی از خانمها هنوز گرفتار این عوارض هستند.
در این میان اما بودند خانمهایی که در طی این سالها با بیماری شیمیایی دست و پنجه نرم کردند اما مورد بیتوجهی مسئولین قرار گرفتند! نمونهاش خانم کبری افسری بود که تا هنگام فوت، جانباز اعلام نشد اما بعد از فوت شهید اعلام شد! قبل شهادت توفیق دیدار او را داشتم.
از یکی از خانمها پرسیدم «مادر جان! شما آن زمان چطور میفهمیدید لباسهایی که شستهاید، دیگر شیمیایی نیستند و رزمندگان با پوشیدن اینها آسیب نمیبینند؟» گفت: «بعد خشک شدن، یکی یکی لباسها را به پوست صورتمان میسابیدیم. اگر پوستمان نمیسوخت، میفهمدیم لباس شیمیایی نیست!»
چه حسی دارد ضعف شدید از گرسنگی؟
چه حسی دارد وقتی ببینی خانمها برای شام، دل و جگر گرفته اند؟ چه حسی دارد وقتی مشتاقانه برای شستشو و کباب کردنش پا پیش بگذاری؟ و چه حسی دارد وقتی بفهمی این دل و جگر یکی از شهدا است!
یکی از خانمها 30 سال است گوشت نخورده!
خسته شدید؟
ما از خواندن سرفصلهای حجمِ کار این بانوان خسته میشویم و آنها اما هشت سال در گرمای اهواز (که نمیدانیم چیست؟) پس چگونه طاقت آورده اند؟
بگذار با تصویر این مادر شهید «نابینا» که وظیفهی شستشوی لباسها را بر عهده داشته، فصلی عوض کنیم!
از دلاوریهای زینبگونهی این بانوان، یکی دیگر ماجرای «کاروان زینب» است. خانمها بین کارها دلجویی از جانبازان و سر زدن به رزمندگان بستری درون بیمارستان را نیز جلو برده و وظیفه سنگین رساندن خبر شهادت رزمندگان به خانوادهی آنها را نیز عهدهدار میشوند!
داستانهای هشت سال کار این خانمها در «پایگاه شهید علم الهدی/ ستاد بازسازی اقلام جبهه جنوب/ چایخانه» آن هم در زیر بمباران آنقدر زیاد است که درونش گم میشویم...
خلاصه کار انقدر بالا میگیرد که رئیسجمهور وقت (آیت الله خامنه ای)، شخصاً برای تشکر از ایشان به پایگاه میرود!
سخن بسیار است و باید کوتاهش کنم!
جنگ تمام شده و پایگاه، یکی دو سال بعد تعطیل میشود. اما از خانمها «هیچ» تقدیری صورت نمیگیرد. تا روزی که بنده برای مستند سازی رفتم، «هیچ کجا» اسمشان نبود الا در دفتر حضرت حق! بانوانی که صلوات را ارجح میدانستند به سنوات!
به لطف خدا! من فیلم مستندی از این ماجرا ساخته ام.
این فیلم مستند «ننه قربون» نام دارد. خانمی که در اخلاق و معنویت، زبانزد بانوان بوده و 8 سال به جای دستگاه «بالا بر»، روی پشت بام ایستاده و لباس بالا کشیده و اینک جز تصویر زیر هیچ نام و نشانی از او باقی نیست.
یاسر عرب
/ تمام.