چهارشنبه 30 مهر 1399 , 15:20
گفتوگو با جانباز و برادر شهید، «سید رضا طوفانی»
در همسایگی ننه علی و فرزند شهیدش
میگوید مردم بدانند که شهدا نگاهشان میکنند و در روز قیامت باید جواب شهدا را بدهند. خودش رزمنده دوران دفاع مقدس است که زخم هشت سال جنگ تحمیلی را بر بدن دارد؛ اما وقتی از جنگ و شهدا سخنی به میان میآید...
فاش نیوز - میگوید مردم بدانند که شهدا نگاهشان میکنند و در روز قیامت باید جواب شهدا را بدهند. خودش رزمنده دوران دفاع مقدس است که زخم هشت سال جنگ تحمیلی را بر بدن دارد؛ اما وقتی از جنگ و شهدا سخنی به میان میآید، خود را در مقابل خون آنها مسئول و پاسخگو میداند و بر ادامهی راه شهیدان تاکید میکند. وی برادر شهید و جانباز است. همان شهیدی که در دهه 60 به دست منافقین کوردل به شهادت رسید.
در اینجا گفتوگو با «سیدرضا طوفانی» را با هم میخوانیم.
لطفاً خودتان را معرفی کنید؟
- سیدرضا طوفانی هستم.
اهل کجا هستید؟
- من بچهی تهران هستم، بازنشستهی موسسهی فارابی.
در کدام منطقه تهران زندگی میکنید؟
خیابان ایرانمهر، میدان شهدا، پشت کارخانهی برق، کوچهی افشار، پلاک 23
آیا محل سکونت شما 17 شهریور است؟
- بله. من خودم کارمند بنیاد سینما فارابی هستم. 35 سال صادقانه کار کردم و الان هم 3 سال است که بازنشسته شدم.
کجا مجروح شدید؟
- در عملیات والفجر مقدماتی.
متولد چه سالی هستید؟
- متولد 1346 هستم.
یعنی 15 سال داشتید که به جبهه رفتید؟
- بله.
نحوه اعزام شما چگونه بود؟
- از طرف بسیج مسجد بابالحوائج به جبهه اعزام شدم.
چه یگان عملیاتی بودید؟
- الان حضور ذهن ندارم و یادم نیست.
نحوه مجروحیت شما چگونه بود و چه اتفاقی افتاد؟
- موج انفجار من را گرفت.
پدر و مادرتان زنده هستند؟
- پدرم سال 1386 به رحمت خدا رفتند و در قطعه ی 45 مدفون شد. مادرم هنوز در قید حیات هستند و قلبش با باتری کار میکند.
از خانوادهی شما چه کسانی به جبهه رفتند؟
- سیدمحسن رفته است، خودم رفتهام. سال 1365 مجروح شدم و 35 درصد جانبازی دارم.
لطفاً از برادر شهیدتان سید ابراهیم(امیر) بگوئید؟
- ما امیر صدایش میکردیم؛ ابراهیم اسم عمویم بود که روی او گذاشته شده بود.
آیا در سال 60 شهید شدند؟
- بله؛ به دست منافقین به شهادت رسید.
اهل کجا بود؟
- اهل تهران بود. میدان 17 شهریور. دقیقاً پشت کارخانهی برق.
نام برادر دیگرتان چیست؟
- سیدمحسن؛ که سال 1364 مجروح شد.
کجا مجروح شد؟
- حقیقتش به خاطر ندارم اما میدانم سرباز بود.
درصد هم دارد؟
- بله؛ درصدش را نمیدانم. اما متولد 1340 است.
سید ابراهیم چندمین فرزند خانواده بود؟
- از برادرها دومین فرزند بود و من برادر کوچکش هستم. در مجموع ما 5 برادر و 5 خواهر هستیم.
نام او ابراهیم بود ولی امیر صدایش میکردید؟
-بله؛ ما امیر صدایش میکردیم، اسم عمویم را رویش گذاشته بودیم.
یعنی در شناسنامه ابراهیم است؟
- بله.
چه اتفاقی برایش افتاد؟
- در میدان حر کمیتهای بود که الان ساختمان آن تبدیل به ستاد اجرایی نیروی انتظامی شده است. ایشان مرخصی بودند. آن زمان فرماندهشان یک حاج آقای روحانی بودند. ایشان به صورت داوطلب میروند زیر پل گیشا یکی از رفقایش که تیر خورده بوده است را نجات دهند.
چه کسی تیر زده بود؟
- با منافقین زیر پل گیشا درگیر شده بودند. اگر شما یادتان باشد، در سال 1360 منافقین، سپاهیها و کمیتهایها را به شهادت میرساندند. یکی از دوستانش تعریف میکرد. نمیدانم؛ اینطور که بیان میکنند میگویند که وقتی ایشان میرسد با آر.پی.جی میزند و نصف ساختمان را میزند. تیر ژ3 را که میدانید چطور است؟ سرب زیادی دارد. تیر ژ3 را که میزنند میخورد به پهلویش و از آن طرف میترکاند و میآید بیرون.
آیا منافقین زده بودند؟
- بله؛ آن موقع آقای خلخالی گفته بود که خانوادهی شهدا بیایند که میخواهیم منافقین را اعدام کنیم.
آیا منافقین را گرفتند؟
- بله؛ بعد از چند وقت آنها را گرفتند و مادرم آن شب رفته بود. حاج حسین برادر بزرگ ما میآید به پدرم میگوید که هر چه به کمیته زنگ میزنم و سراغ امیر را میگیرم جواب نمیدهند! میگویند رفته است مأموریت؛ برادر بزرگم خبر داشت.
به پدرم میگوید: بابا برویم یک فرش بخریم. پدرم میگوید: حاج حسین! تو که خودت همیشه فرش میخری و آقای خودت هستی؛ خودت برو. وقتی میروند سر خیابان، به پدرم میگوید: یک چیزی بگویم، ناراحت نمی شوی؟ پدرم میگوید نه. میگوید پسرت تیر خورده و در بیمارستان هزار تختخواب(امام خمینی) بستری است.
پدرم میگوید کی؟ میگوید: سید امیر. وقتی برادرم این حرف را به پدرم میزند، پدرم با سر به زمین میخورد و سرش میشکند. خلاصه به بیمارستان هزار تختخوابی میروند. پدرم تا او را میبیند، میگوید: سیدحسین! امیر روز چهارشنبه در هنگام نماز مغرب و عشا به شهادت میرسد.
چه کسی این را گفته بود؟
- این حرف را پدرم به حاج حسین، برادربزرگم گفته بود.
از کجا این موضوع را میدانسته است؟
- حاج حسین در جریان بوده است چون محافظ آقای عسگر اولادی بود.
از کجا میدانست که شهید میشود؟
- به پدرم الهام میشد.
یعنی به پدرتان الهام شده بوده که پسرش شهید میشود؟
- بله.
آیا قاتلها را هم گرفتند و اعدام کردند؟
- بله. قرار بود که خانوادههای شهدا بروند و مادر من رفتند و میگفت چه این فرد را بکشند، چه نکشند، دیگر بچهی من زنده نمیشود. نکته جالب قضیه اینجا است که سید امیر با لب تشنه به شهادت رسید.
لطفاً نحوه شهادت ایشان را توضیح دهید؟
- پزشکان از آب و دارو محرومش کرده بودند و فقط با سرم بود. میدانید که روده وقتی داغان میشود، فقط سرم میزنند. برادرم به پدرم اشاره میکند که دهانت را باز کن و بیا جلو. پدرم که میرود جلو زبانش را در دهان پدرم قرار میدهد، چون عطش زیاد داشته است.
پدر خدا بیامرزم تعریف میکرد که وقتی خودم را عقب کشیدم، نشان داد که خنک شده است. بعد به برادرم حاج حسین میگوید یک لیوان بردار بیار، لیوان آب را که میآورند، یک لحظه در دست خودش نگه میدارد و بروی صورت رفیقش میپاشد و میگوید: او لب تشنه شهید شد؛ من هم لب تشنه شهید میشوم و برادر من با لب تشنه به شهادت رسید.
آیا ایشان پاسدار کمیته بود و به دست منافقین به شهادت رسید؟
- بله اگر شما به میدان حر بروید ساختمان قدیم کمیته که الان تبدیل به ستاد اجرایی نیروی انتظامی تبدیل شده است را مشاهده خواهید کرد و نیروی انتظامی در حال حاضر به مناسبتهای مختلف آنجا مراسم برگزار میکند.
آیا خیابانی به نام شهید نامگذاری شده است؟
- بله یک خیابان به نامش کردند به نام سید ابراهیم.
آدرس این خیابان در کجا است؟
- میدان شهدا که تشریف ببرید، پشت کارخانهی برق، میشود اقبال لاهوری، پارک خیام. از بالا که بیایید، نوشته شده است خیابان شهید سید ابراهیم.
آیا برادرتان هنگام شهادت مجرد بود؟
- بله؛ ایشان مجرد بودند.
لطفاً اگرخاطرهای از ایشان دارید تعریف کنید؟
- همهاش برای ما خاطره است. همهی شهدا برای ما خاطره هستند. من از سال 60 به بهشت زهرا میآیم و از برادرم چیزی جز خوبی به یاد ندارم چرا که در میان برادرهایم تک بود. شهدایی که شما ملاحظه میکنید، تک تک آنها برای ما یک برادر بودند. اگر درک کنیم این شهدا چگونه جانشان را فدا کردند، خیلی مهم است و همین یک جمله برای شناختن آنها کفایت میکند.
به نظر میرسد که خیلی با دل و جرأت بود؟
- پاک و قد بلند و رشید بود؛ کسی بود که یک زمانی یک کیف پر از طلا پیدا کرده بود و به مادرم داده بود تا آن را قایم کند. پدرم به مادرم گفت: امیر یواشکی به شما چه میگوید؟ مادرم گفت: هیچ چیز. به مادرم گفته بود که حاج خانم سر جدم قسم، به پهلوی شکستهی خانم فاطمه زهرا(س) امیر چه می گوید؟ میگفت: امیر اینجوری. بعد پدرم امیر را صدا میکند و میگوید: امیر بیا این طلاها را بیاور و ما را خانهدار کن و از این حرف ها...!
اما امیر میگفت: آقاجون باشد، مساله ای نیست، من این طلاها را به شما میدهم ولی شما روز قیامت جواب حضرت زهرا را میتوانید بدهید؟!
در مورد ننه علی هم یک چیزی گفتید؛ چه بود؟
- ننه علی خدا رحمتش کند؛ اینجا یک صندوقی بود. پدر من اینجا کمد درست کرده بود. آبگوشت درست میکرد و هر روز خانوادهی شهدا جمع میشدند. اگر شما آن زمان تشریف میآوردید، انگشتانتان را هم میخوردید، آنها در اینجا صفا میکردند. ما حتی سال تحویل اینجا بودیم، اصلاً صفایی داشت حاج آقا.
من با پدرم خیلی به بهشت زهرا میآمدم. وقتهایی که ننه علی در اینجا بود، پدرم میرفت و دعوتش میکرد و میگفت: بیا اینجا ننه... و او کیف میکرد.
ننه علی شب و روز اینجا بود؟
- بله؛ میخواستند اتاقک او را خراب کنند، اما به دستور مقام معظم رهبری که گفتند تا زمانی که نفس دارد، نباید خراب کنید از تخریب خودداری کردند. ننه علی که به رحمت خدا رفت، همان جا کنار قبر بچهاش دفنش کردند.
لطفاً یک جمله خطاب به شهدا بگویید.
- شهدا که به قول معروف زندهاند. مردم بدانند که این شهدا نگاهشان میکنند و در روز قیامت باید جواب شهدا را بدهند. من از مسئولان میخواهم که واقعاً به داد این جوانها برسند؛ همین.
|گفتوگو از سید محمد جوزی
سیدمحمدجوزی سلام شما درزمان جنگ برای درمان المان تشریف داشتی احساس میکنم انجا دیدم