چهارشنبه 07 آبان 1399 , 18:35
قابل توجه بنیاد قم
تا صبح داد میزد و نوحه می خواند!
دوباره رفتیم بنیاد شهید قم، آنها گفتند باید از کمیسیون ماده ۱۶شکایت کنید تا رأی آنجا شکسته شود. ما هم از کمیسیون ماده ۱۶ شکایت کردیم که بعد از حدود یک سال به نفع ما رأی صادر شد.
همسر جانباز اعصاب و روان - همسرم بنام قنبر شاهمرادی متولد ۱۳۴۴ که ایشان سال ۶۳ و ۶۴ سرباز ارتش بودند از تیپ ۵۵ هوابرد شیراز که دو سالش هم در خط منطقه جنگی بوده است. در حین خدمت مقدس سربازی دچار موج گرفتگی شدید میشود که به بیمارستان ۵۸۰ ارتش دزفول منتقل و بستری میشود. تقریباً بعد از یک هفته از بیمارستان دزفول میفرستند بیمارستان ۵۰۵ ارتش در تهران.
به گفته خودش آن زمان به فکر درست کردن پرونده جانبازی نبوده و نمیدانسته در آینده بیماری اعصاب و روان گریبانش را میگیرد و زمینگیر میشود! سال ۶۶ با من ازدواج کرد و هرگز حرفی از اینکه در جبهه او را موج انفجار گرفته نزد.
از آن زمان، سال به سال حالش بدتر میشد به طوری که بعضی اوقات دیگه قابل کنترل نبود و صدای تمام مردم شهر را در میآورد، ضمن اینکه مرا بهشدت آزار میداد. شبها تا خود صبح عزاداری میکرد و سینه میزد و نوحههای آهنگران را میخواند. از جبهه حرف میزد و مرا مجبور میکرد به صحبتهایش گوش کنم. از هواپیماهایی که دم به دقیقه بمباران میکردند، از جنازههای سوختهی رزمندگان و همقطاران، از همه چی میگفت و من فقط سرم را دو دستی میگرفتم. برخی مواقع از بس داد میزد، اگه به او و صحبتهایش توجهی نمیکردم، اذیتم میکرد. آن موقع من دو تا بچه کوچک داشتم.
گاهی به قدری حالش بد میشد که آنهایی که مرا میشناختند، میگفتند مگر از جانت سیر شدهای؟ هر سال دو هفته بستری میشد و هر بار، به دفعات به او شوک میدادند تا بلکه آرام بشود. مشت مشت قرص میخورد! بیشتر از ده سال است که دنبال جانبازیاش هستیم. ایثارگران ارتش ما را فرستاد بیمارستان دزفول. آنها گفتند اینجا منطقه جنگی بوده و بمباران شده و مدارک سوخته و از بین رفته است. با مدارکی که در یگان داشت، ارتش برایش کمیسیون گذاشت و ۲۳درصد جانبازی داده شد. معرفی نامه دادند به بنیاد شهید قم تا در کمیسیون تعیین و احراز بنیاد تعیین تکلیف بشود تا بلکه حمایت بشویم.
همسرم چندین سال است که کلاً از کار افتاده شده و صبح تا شب خواب است. سالهاست که پرونده جانبازی همسرم را مثل توپ فوتبال بین بنیاد شهید قم و ...پاس میدهند. بالاخره بعد از اینکه نتیجه نگرفتیم، به ما گفتند اگر بروید کمیسیون ماده ۱۶، کارتان درست میشود، خودشان هم نامه نوشتند و گفتند ببرید آنجا و ما هم بردیم. بعد از یک سال که جواب نامه آمد، عنوان کرده بودند به علت نداشتن مدارک همزمان، جانباز نیست!!
دوباره رفتیم بنیاد شهید قم، آنها گفتند باید از کمیسیون ماده ۱۶شکایت کنید تا رأی آنجا شکسته شود. ما هم از کمیسیون ماده ۱۶ شکایت کردیم که بعد از حدود یک سال به نفع ما رأی صادر شد. با اینهمه رفت و آمد و اذیت و آزار و شش ماه در نوبت کمیسیون احراز بودن، متاسفانه درصد همسرم را صفر کردند و حق من و بچههایمان را به همین راحتی ضایع کردند. به خدا روا نیست که ما اینقدر عذاب بکشیم. از یک طرف هرینههای درمان همسرم، مخارج زندگی، گرانی و ... زندگی را خیلی سخت کرده است. حتی نامه به مجلس و نماینده قم دادیم تا پیگیری بشود ولی متاسفانه هیچ کس هیچ کاری نکرد!
دراین دوسه سال مخصوصا امسال... که شهادت جانبازان رکورد زده و...این همه جانباز شهید شدند و..خدا رحمتشان کند... احتمالا بنیاد شهید . حداقل یک جای خالی دارد پرونده ی جانبازی همسر عزیز شمارا بتواند احیاکند...
اگر برحق باشید و ٱنها خودرا بخواب شیطانی زده باشند به شما بشارت میدهم که این عالی جنابان حتما در توقف گاه عظیم ... در پیشگاه خدا.. تقاص پس خواهند داد و در ٱنجا... اینها هستند که باید دنبال پرونده شان بدوند و از شما التماس کنند ..
شما تلاش خود را کنید و پیگیری مستمر داشته باشید و انشالله درست شود و اگر نشد به همان خدای قیامت بسپارید ... ماهم برایتان دعا می کنیم ...
و رسیدگی به امور مسلمین نصف دین است...
شیخ بهایی یک سخنی مهم از امام حسین ع را جهت حل کردن مشکل خلق به شکل زیبایی اورده است..که طولانیست و من فقط دو بیت را مینگارم .. همه روز روزه بودن. همه شب نماز خواندن.. همه ساله حج نمودن سفر حجاز کردن.. بخدا ثمر انقدر نباشد که به روی نامیدی دربسته باز کردن ..
ااگر این عالیجنابان و مسولین ذی ربط در قلب خود نه به زبان
پیروان واقعی حضرت ابا عبدالله امام حسین ع باشند و مرید ایشان... طبق حدیث امام ع عمل خواهند کرد وگرنه با امام حسین ع محشور نخواهند شد ... و احتمالا در صف عدم پرداخت حق الناس هم برزخ و هم قیامت تاریکی خواهند داشت...
خانم محترم بدان
ما که با جانباز ازدواج نکردیم هر ثانیه ای که ما را رنج می دهند به خودمان می گوییم ای کاش با جانباز ازدواج کرده بودیم !
حتی یک ریال از بنیاد هم نمی گرفتیم !
گرچه بنیاد وظیفه اش این است به جانباز خدمات بدهد و ضامن آنها شده !
اما حالا منظورم این است به حرف آن ابله هایی که به شما می گویند مگر از جانت سیر شدی نکته ای برایت بگوئیم
تو خبر نداری . من همین چند شب پیش از ظلم و جفای غیر جانبازان شبانه از خانه خارج شدم . با اینکه خیلی ترسیده بودم اما کنار شهدای گمنام پناه بردم . در حالی که روزگاری خودم خانه داشتم با ترفند و دروغ از چنگ من درآوردند . والا الان در خانه شیک و تمیز خودم بودم
بعد منو در یک چهاردیواری مخروبه با قسط و قرض زیاد که خودم دارم پرداخت می کنم محبوس کردند و پیش دیگران گفتند ما برایش یه آجر رو آجر گذاشتیم ! ???
اگر سماجت می کردم با جانبازی ازدواج می کردیم مالمان در راه خدا خرج می شد آن قدر صبر و بردباری داشتیم که جانباز راه خدا را بدرستی تر و خشک کنیم ! ولی من فقط رفتم تو حمام گریه کردم و مادرم آمد از تو سوراخ در به من گفت چته ? گفتم هیچی ?
من برای هیچی گزیه می کردم که همه چیزش را بخاطر اسلام داده بود ! اما جرات نکردم به زبان بیاورم !
اما حالا عین کلفتی زیر دست کسانی شدیم که اگه چشم و لب خود را ازک بزک نکنند پا تو خیابان نمی گذارند . جرات اعتراض نداریم چون هر بار به دروغ حرفهایی پشت سر ما می زنند !
آیا تو می دانی برای اینکه منو از انجام فعالیتهای اسلامی منصرف کنند با دایی ام دست به یکی کردند و آمدند گفتند تو را با مردی تو خیابان دیدیم ??? تف
مثل شیر رفتم تو دلشان . تا چند ماه قبل را لحظه به لحظه برایشان گفتم و شاهد معتبر آوردم که دروغ می گویند ! گفتم به همه می گویم چه دروغی هستید تعصب کور شما بدرد سطل آشغال می خورد و بعد دیدم سالها بعد به اینها می گویند طرفداران اسلام طالبانی ? آن وقت به دروغ خود را طالب رفتن به سوریه معرفی کرده بودند
فکر می کنید من آن زمان چند ساله بودم ? ۱۳ ساله و در زمان جنگ تحمیلی بود !
از ترس رنگشان باخته بودند !
چرا من آن روزها اینقدر صبور بودم ? چرا چرا چرا چرا
خدا کجایی ?
خدا خدا خدا خدا
بعدشم وقتی مرحله ورود به ۴۰ سالگی را در پیش رو داشتم
نمی دانی چطور امنیت و شرف منو بخطر انداختند که مجبور شدم خانه امن خودم از دست بدهم !
گرچه خدا حالا حسابشان رسیده ! برو بچه های خودشان را ببینید . من کجایم با دل شکسته و آنها کجایند با طوماری از دروغ ها که در پرونده اعمالشان ثبت شده !?
اینقدر بی شرف بودند ? اما ما آبروداری کردیم برایشان ? حالا رنج می کشیم از دست صبری که برای نامردها صرف کردیم . تو که مردت مرد مرد است . جوانمرد است . دیگه نگو بهم نگفت جانباز است. به من نگفت نگفت . لابد آن روزها حالش اینقدر بد نبوده . کاش ما هم با یک جانباز بدحال ازدواج کرده بودیم و این همه خدمت را برای او انجام می دادیم !
من با کسانی زندگی می کنم که شعور و فهم زندگی اجتماعی و انجام تعهدات انسانی ندارند !
حالا خودت بگو وضع کدام ما بدتر است ? تو یا من ?
اگه بنیاد حق تو و جانباز و بچه هایت را می خورد آتش جهنم تو دلش جمع می کند اما شما لطفا آرامش خودت حفظ کن . نذار به جانباز فشار روحی وارد شود . بذار یه خونه از خودم تهیه کنم برای تفریح بیایید خانه من . ببین چقدر حالت خوب می شود . اگر کمکی هم از دستم بر بیاید کوتاهی نمی کنم .
از اول عشق ما پر بود از سختی و مشکل ها
چقدر غصه !!