شناسه خبر : 78581
یکشنبه 02 آذر 1399 , 15:10
اشتراک گذاری در :
عکس روز

گزارشی از حضور سردار شهید شعبان نصیری در سومالی

ما از ایران آمده بودیم و اکثرِ خانواده‌ی دزدانِ دریایی در پرتلند بودند و احتمال می‌دادند به جبرانِ قصه‌ی ارتش ایران، ما را گروگان بگیرند...

فاش نیوز - سال‌ها از آن سالی که رفتیم گذشته است. در این مدت خیلی از خاطرات را فراموش کرده‌ایم و یا تغییراتی در ذهن‌مان ایجاد شده که اجازه نمی‌دهد به آن خاطرات دسترسی مناسبی داشته باشیم. شاید نیاز باشد خاطرات را مجدد با دیگران بازبینی کنیم. مثلاً در بعضی از نوشته‌های ماه شعبان احساس می‌کنم کمی دخل و تصرف شده است. باید به‌مرور مطالب یادآوری شود تا به ذهن بیاید. گاهی اوقات به سلمان می گویم: مثلاً در سومالی پدرت فلان موضوع را هم گفته بود.
چرا به سومالی رفتیم؟
قصه‌ی سومالی قصه‌ی درازی است. آن زمان یمن، شمالی داشت و جنوبی. غربی‌ها برای تسلط بر باب‌المندب و یمن شمالی و جنوبی جیبوتی را نیاز داشتند. جیبوتی را از سومالی جدا کردند تا بتوانند باب‌المندب را در اختیار داشته باشند. اریتره، مسیر دریایی دریای سرخ بوده و با جدا کردن آن، راه دریایی اتیوپی را هم بستند. اریتره و جیبوتی جدا شدند تا دسترسی‌ها از بین برود. سومالی در گذشته به ببر آفریقا معروف بوده است؛ به‌شدت مردم قوی داشته است، ارتش قدرتمند داشته است. ژن‌های غالب همه سومالیایی هستنند. مردم مقیم آن جا صددرصد سومالیایی هستند و قریب به اتفاق مسلمان.

اما اتیوپی و کنیا شرایط متفاوتی دارند. کنیا بین دوازده تا بیست درصد مسلمان و اتیوپی تقریباً فاقد مسلمان است. فکر می‌کردند قدرت سومالی باعث تسلط سومالی مسلمان بر کشورهای مسیحی خواهد شد؛ این قدرت را قرار بود از آن بگیرند، شاید آمار چندصد یهودی یا چند هزار یهودی آمار یهودی‌های مقیم سومالی بوده باشد و تقریباً مسیحی نداشته است. مستعمره هم که بوده است. دوره‌ای مستعمره ایتالیا و یا فرانسه بوده است. هنوز کلمات ایتالیایی در این کشور به کار برده می‌شود.

در حال حاضر بخش‌هایی از سومالی اشغالی در اختیار کنیا و اتیوپی است و دعواهایی هم با هم دارند. سال‌ها سومالی گرفتار خشک‌سالی و قحطی پشت‌سرهم بوده است. البته این به این معنا نیست که در اتیوپی یا کنیا قحطی و خشک‌سالی نبوده؛ ولی آنها دارای حاکمیت مرکزی قوی بوده‌اند و شاید خیلی اجازه‌ی انتشار این مطالب را نمی‌دادند. شرایط در سومالی شرایط خاصی بوده و الشباب، شاخه‌ی آفریقایی القاعده که یک گروهک تروریستی است، در سومالی فعال است. فردی می‌گفت: در پروازی به موگادیشو، خودم بن‌لادن را با همراهانش دیده‌ام.

موگادیشو، پایتخت است و به‌جز شهر موگادیشو، جنوب موگادیشو، دراختیار الشباب است؛ حتی بخش‌هایی از خیابان‌ها و محلات شهر هم در اختیار این گروهک تروریستی است. قبل از سفر اول ما، یک انتحاری مقابل هلال‌احمر ایران خود را منفجر کرد. امنیتی آن جا وجود نداشت و فقط روزها می‌توانستیم تردد کنیم. شاید هم جلوه دادن ناامنی برای درآمدزایی بیشتر برای گروه‌های امنیتی بوده است که ناچار شوی با آن ها قرارداد ببنندی و به آنها هزینه بدهی تا از جانت محافظت کنند. در مقر ما و محل اقامت‌مان تا صبح در را به روی ما قفل می‌کردند؛ حتی اجازه نداشتیم به محوطه‌ی حیاط داخلی بیاییم. بدون محافظ اجازه‌ی تردد نداشتیم.

امن‌ترین جای سومالی، سومالی‌لند بود. در سومالی‌لند محافظ نداشتیم. بدون محافظ و بدون هزینه برای پول سکیوریتی شب‌هنگام هم می‌توانستیم از هتل بیرون بیاییم و تردد کنیم. چرا که اصلاً در هتل بودیم؛ و در یک جای حفاظت‌شده مانند مقر نبودیم. پرت‌لند خراب‌تر از سومالی‌لند بود، ولی در ناامنی به موگادیشو نمی‌رسید. گلبلوک هم دوباره خطرناک‌تر می‌شد. هرقدر از شمال به جنوب می‌آمدی، که در بالا سومالی‌لند بود و بعد پرت‌لند و بعد گلمدوک و بعد موگادیشو، ضریب ناامنی بیشتر نوسان پیدا می‌کرد.

در جنوب و پایتخت اوج ناامنی بود، زمانی آن‌جا رفته بودیم که ارتش جمهوری اسلامی ایران چند تن از دزدان دریایی را دستگیر کرده بود. دزدان دریایی خود و خانواده‌هایشان اهل پرت‌لند بودند. دولت از ترس برخورد و گروگان‌گیری توسط قبایل، اجازه‌ی ورود ما را به جایی نمی‌داد؛ چراکه  احتمال داشت آن‌ها هم برای جبران، گروگان‌گیری کنند و ما را اسیر بگیرند.
نصف ایالت گلمدوک در دست پرتلندی‌ها بود و نصفش در دست گلمدوکی‌ها. از شمال تا جنوب سومالی، از لبه‌ی مرزی جیبوتی تا جنوب این کشور، حدود 3330 کیلومتر نوار ساحلی وجود دارد و عرض کشور حدود 300 کیلومتر است.

حدود سال 89-90 در ایران اعلام شد که در سومالی قحطی شده است و مردم آن جا به کمک نیاز دارند. در قطر و ترکیه هم مطرح شده بود. اروپایی‌ها و آمریکایی‌ها کمک کرده بودند؛ ژاپنی‌ها هم کمک کرده بودند. حتی کمک‌های ترکیه به سومالی بیشتر از کمک های ایران بود.

حاج حمید گفت: ظاهراً قحطی تمام شدنی نیست. نمی‌شود فقط پول برای مردم این کشور فرستاد. باید فکری کرد تا آن ها خودشان درآمدزایی کنند.

لایه‌ی دوم که هیچ‌وقت جایی بیان نمی‌کردم، درصد بسیار کم شیعیانی بود که در دوره‌ی شیعه‌کشی در سومالی از آن جا فرار کرده بودند و فقط همین‌ها باقی مانده بودند. حوزه یکی از کارهایش پرورش طلبه است. نقص این فعالیت حوزه این است که طلبه‌ها وابستگی مالی دارند و فقط می‌توانند به کار درس و بحث حوضه بپردازند. باید مدام از جای دیگری تغذیه شوند؛ چون فقط طلبه‌اند و کار ندارند. گفتیم که عوض این کار، کاری کنیم افرادی را آموزش فنی و حرفه‌ای دهیم. ما در فنی و حرفه‌ای در دنیا موفقیم. خواهرخوانده‌ی فنی و حرفه‌ای آلمان هستیم و توان بالایی داریم. گفتیم که هم فنی یاد می‌دهیم و هم اهداف تئوری بزرگ شیعه را به آنها آموزش می‌دهیم و معرفی می‌کنیم.

این حرف‌ها را اصلاً تا مدت‌ها بیان نمی‌کردم؛ ولی این دومین موضوع بود؛ ترویج فرهنگ شیعه.

سومین موضوع این است که وقتی با دو آدم خاص سفر می‌روی، قاعدتاً چیزهای دیگری هم بوده که من هیچ اطلاعی ندارم و نپرسیدم و ضرورتی نداشت. گفتم: اگر دستگیر شدم شاید زیرشکنجه اعتراف کنم؛ پس بهتر است چیزهایی را که نباید بدانم، ندانم که مبادا در دستگیری و گروگان‌گیری اعتراف کنم و به ضررمان تمام شود. علی‌رغم روحیه‌ی کنجکاوی‌ام، آن جا این روحیه را فراموش کردم؛ دنبال کنجکاوی نبودم. ارتباط با شباب آنجا انجام شد؛ چرا و چقدر نمی‌دانم. حتی در یک جلسه می‌رفتم در اتاق می‌خوابیدم تا نشنوم که چه می‌گویند؛ و گوش نکردم که چه می‌گویند. سه نفر بودیم؛ من حاج شعبان و حاج حمید.

بعد از سفر ما، از ایران ایراد گرفتند که چرا رفتید ستاد توانمندسازی مردم سومالی را راه اندازی کردید. ستاد توانمندسازی مردم سومالی را راه‌اندازی کردیم که بعداً نشد پیگیری کنیم. پایگاه اینترنتی زدیم به نام «سومالی هیپر»؛ یعنی کمک‌ کننده به سومالی. اواخر دولت احمدی‌نژاد بود. این جا دیگر به افزایش دلار خوردیم. در سفر اول دلار 1800 تومان را 2000 تومان محاسبه می‌کردیم که تخمین‌مان برای حساب و کتاب‌ها درست دربیاید. تنش داخل کشور مسئله‌ی بعدی بود. سیستم اداری ما خیلی فشل بود؛ مثلاً مسئولی در دولت نامه می‌زد تا کار انجام شود و اصلاً اجرا نمی‌کردند. بعدها حاج حمید احساس کرد این مسیر، مسیر درستی نیست و باید مسیری تجاری ایجاد شود و از درآمد آن بقیه‌ی کارها انجام شود. با بعضی تجار ارتباط برقرار کردیم. از دو طرف چند لنج هم بار بردند. به دلایلی مثل تغییر دولت کار متوقف شد.

در سومالی ما را رسماً به دفتر نخست وزیر بردند. فردی در  دفتر رسماً می‌خواست از ما پول بگیرد و ما خودمان را در گفت‌وگوها به آن راه می‌زدیم. طرف در دفتر نخست وزیر بود و زن و بچه‌اش در استرالیا بودند و دنبال رشوه بود؛ و ما خودمان را به آن راه می‌زدیم. طوری وانمود می‌کردیم که مثلاً مترجم درست ترجمه نمی‌کند و ما نمی‌فهمیم. علت اصلی سفر ما بحث قحطی بود و دنبال این بودیم که دیگر به جای کمکِ مالی، دنبالِ درآمدزایی برای مردم باشیم و آموزش فنی و حرفه‌ای به آن ها یاد بدهیم .
مدتِ سفر اول که من رفتم 21 روز بود. سفر دوم 28 روز. سفر سوم را من نرفتم؛ نمی‌دانم کدام سفر حاج شعبان پول بلیط خودش را پرداخت. سفرِ اول را در ساختمان کمیته‌ی امداد امام خمینی ره در سومالی مستقر بودیم. من به عنوان خبرنگار و با دوربین عکاسی و فیلم‌برداری بودم. همیشه می‌خواستم بدون محافظ بیرون بروم. وقتی می‌خواستیم از محل اقامت خارج شویم، محل اقامتی که شب تا صبح تقریبا در آن زندانی بودیم و به بهانه یا دلیل مسائل امنیتی حتی در را به روی ما قفل می‌کردند. ما حتی نمی توانستیم به داخل محوطه‌ی حیاط برویم. هنگام خروج، اول درِ ماشین را باز می‌کردند، ما را داخل ماشین می‌کردند و بعد درب حیاط مقر را باز می‌کردند. یک بار برای کنجکاوی و برای اینکه ببینم واقعا قصه چیست و حتی نشان بدهم که واقعا خیلی هم وضعیت ناامن نیست، آن قدر معطل کردم و در ماشین ننشستم، طوری که انگار خبر ندارم، تا درب حیاط باز شد، کانه مثلا من خبر نداشتم؛ دوربین را روشن کردم و قبل از ماشین، از درب حیاط مقر خارج شدم؛ البته یکی سیکوریتی‌ها و امنیتی‌ها دنبال من افتاد و مثلا من را مراقبت می‌کرد. حاج حمید اول ایراد گرفت، ولی بعد آرام گفت: کار خوبی کردی. یادداشت‌های سفر را حاج شعبان می‌نوشت، من هم می‌نوشتم.

شاید قصه‌ی سومالی این بود که قبل از سفرِ ما یک خانم، با هزینه‌ی شخصی رفته بود آنجا عکاسی کرده بود و عکس گرفته بود و درخواست کمک از ما داشت. احساس می‌کنم سفر آن خانم و عکس‌هایش جرقه‌ای را در حاجی ایجاد کرده بود. سلمان می‌گفت: حاج شعبان اصلا اهل غر زدن نبود.
سفرِسومالی سفرِ سختی بود. حاج حمید، در قصه‌ی سفر سومالی به من گفت: فکر نمی‌کردم دوام بیاوری. فکر می‌کردم نیمه‌ی سفر برمی‌گردی. در آن سفر حاج شعبان هیچ‌وقت اعتراض نکرد. هیچ‌وقت غر نزد. حتی از آنچه کاملا بدش می‌آید و با ذائقه‌اش سازگار نیست چیزی ابراز نکرد. بعدها فهمیدم که او از تن ماهی متنفر بود و این بهترین غذای ما در سومالی بود؛ و او هیچ‌وقت ابراز نمی‌کرد. هیچ‌وقت بروز نمی‌داد. حتی سر میز می‌آمد و کنار هم نمی‌رفت. حاجی حتی می‌آمد سر سفره می‌نشست.
یک روز کاریِ ما این‌طور بود؛ بعضی روزها بازدید بود. مثلا در موگادیشو با هماهنگی کمیته‌ی امداد و هلال احمر برای بازدید از کمپ آواره‌ها و قحطی‌زده‌ها می‌رفتیم. در سفر اول فقط یک بار با سازمان‌های زیر مجموعه‌ی سازمان ملل متحد جلسه داشتیم. بعضی از افراد خودشان می‌آمدند سراغمان. دوربین می‌کاشتیم و جلو دوربین حرف می‌زدیم. همه‌ی تصاویر هم دست سلمان است. فکر می‌کنم آقا شعبان کتابی برای سومالی نوشت و احتمالاً هم چاپ کرده باشد، یا قرار بود چاپ کند. بعدش حاج شعبان رفته بود برای بچه‌ها‌ی جایی که به او انتقاد کرده بودند از این سفر، سخنرانی کرده بود. همان موقع روح‌الله را پیش حاج حمید بردند که با حاج حمید حرف بزند و یک هارد را به روح‌الله دادم که یادم نیست آن را برگرداند یا نه؛ و تمام تصاویر سفر در آن هارد است.
سفر اول، سفر شناسایی بود؛ هرچند یک سری ارتباط داشتند، ما بیش از سومالیایی‌ها در سومالی چرخیدیم. ارتباط گیری‌ها عمدتاً در سفر اول انجام شد. قرار شد بحث عمده در ایران انجام شود. تغییرات دولت، گرانی ارز و نگاه دولت جدید که دیگر اصلاً به فکر مستضعفینِ دنیا نبود، باعث شد این کارها و پیگیری‌های ما به فنا رود.


قصه محاصره
قصه‌ی محاصره در سومالی نمی‌توان گفت که این معنا وجود داشت. چیزی به نام محاصره یا شبیه آن، در گلمدوک اتفاق افتاد؛ البته با این عنوان نبود؛ نمی‌خواهم موضوع را بزرگ کنم. ترجیحم این است اصلا موضوع دراماتیک نشود. سفردوم ما در بیستم، بیست و یکم فروردین بود. یادم می‌آید حدود هفته‌ی اول یا دوم اردیبهشت 91 بود که این اتفاق افتاد. ما سفرها را با نام سفر اول و سفر دوم بین خودمان معروف و نام‌گذاری کردیم. در گلمدوک، نصفِ شهر دست ایالت گلمدوک است و خانه‌ی رئیس جمهور، در قسمت جنوبی است و منطقه‌ی گلمدوکی‌ها.
قسمت جنوبی گلمدوک در اختیار پرتلندی‌هاست. فرودگاه در قسمت مربوط به پرتلند است که خیابان و ساختار شهری آنچنانی ندارد..
سفر دوم ما همزمان با زمانی شد که ارتش جمهوری اسلامی ایران چند دزد دریایی را که به کشتی ایران تعرض کرده بودند بازداشت کرده و به ایران آورده بود. آن زمان حکمرانی پرتلند اجازه‌ی ورودِ ما را نداد؛ شاید از ترس اینکه ما از ایران آمده بودیم و اکثرِ خانواده‌ی دزدانِ دریایی در پرتلند بودند و احتمال می‌دادند به جبرانِ قصه‌ی ارتش ایران، ما را گروگان بگیرند. قرار نبود در گلمدوک خیلی بمانیم؛ اما به جای دو روز یک هفته ماندیم. ادعا می کردند به خاطرِ بارش باران، پروازها کنسل می‌شود. فرودگاهی که فقط در هر روز یک پرواز داشت و آنها هم برای ما کنسل شد، تا یک هفته‌ای طول کشید. روزِ بازگشت ما از فرودگاه گلمدوک، اسکورتی معادل اسکورت یک رئیس جمهور آمد. بیش از 10 ماشین آمریکایی جی ام سی برای  حفاظت آمد. البته یکی از وزرای گلمدوک هم می‌خواست به سفر برود و او هم در اسکورت ما بود. آنجا صحبت شد بین گلمدوک و پرتلند درگیری بوده است؛ من هم واکنشی انجام ندادم و خیلی عادی بودم.
مثلا در گلمدوک می‌گفتند: آمریکایی‌ها اینجا فرودگاه دارند. کنجکاو شدیم برویم ببینیم خب اگر فرودگاهی هست، شاید بشود از آنجا پرواز کرد. یک ماشین اسکورت اضافه کردند. تیربار و مسلسل آورند، مقدار زیادی اسلحه آوردند. رفتیم منطقه‌ای را در بیابان نشان ما دادند گفتند: گاهی اوقات اینجا هلی‌کوپترها و هواپیماهای آمریکایی می‌نشینند؛ یک باند خاکی وسط این فرودگاه بیابانی درست کرده بودند. بعد فهمیدیم فرودگاهی که از آن یاد می‌کنند همین است.
شاید تعبیر محاصره‌ی ما در سومالی همان روزهایی است که در گلمدوک  نمی‌توانستیم از آن خارج شویم.

اگر تصاویرِ مستندی هم دیده باشید آنجایی است که حاج حمید و حاج شعبان در مقابل دوربین صحبت می‌کنند؛ آنجایی که حاج‌شعبان می‌گوید خدا حواسش به ما هست و در خودرو در منطقه‌ی بارانی، در حال حرکت حرف می‌زند. شاید اینکه ما در گلمدوک مانده بودیم تعبیر به محاصره شده باشد. گلمدوک شهری است که به لحاظ شهری دهات هم نیست؛ یک کپرنشینی است. خانه بود، هتل بود، کپر نبود، اما عملاً کپرنشینی بود. مسافرخانه‌های خیابان لاله زارِ سابق از هتل آنجا بهتر بود. چهار نفر در یک اطاق می‌خوابیدیم؛ حتی اگر دو اطاق داشتیم، شاید به اندازه‌ی یک حمام رفتن از اطاق دیگر استفاده می‌کردیم.
علاقه‌ای ندارم این عنوان را بزرگ کنم که ما در گلمدوک در محاصره بودیم. ما در گلمدوک هتل را جا به جا کردیم؛ چون خیلی گران بود. هتل دیگری رفتیم که ارزان‌تر بود. به محض ورود به هتل جدید، من با اینکه نظامی نبودم و سر رشته‌ای نداشتم، به خاطر امنیتمان رفتم فضا را بررسی کردم؛ راه‌های ورودی، راه‌های خروجی، ارتفاع پنجره‌ی اطاق اگر خواستیم در هنگام فرار، خودمان را از بالا به پایین پرتاب کنیم و بتوانیم موقع بحران فرار کنیم؛ یعنی شرایط امنیتی و خاص در آنجا بود.
بعد از سفر دوم نزد
یکی از مسئولان فرهنگی جمهوری اسلامی رفتیم. من بودم، حاج حمید بود، حاج شعبان بود، مسئولی بود که در همه جای دنیا ارتباطات فرهنگی داشت و سازمان او هم ارتباط خاص با این موضوعات داشت. از اول تا آخر جلسه در جواب به سوالات ما، فقط دنبال این بود صراحتاً یا کنایتاً به ما بفهماند که اگر رفتید سومالی و کشته شدید من جوابِ مسئولین ایرانی را چه بدهم. خیلی ناراحت شدیم. حاج حمید هم بسیار ناراحت شده بود؛ با ناراحتی از جلسه‌ای خارج شدیم که در آن ما تلاش می‌کردیم همکاری یک نهاد فرهنگی بین‌المللی ایرانی و دارای ارتباط در سراسر دنیا را جلب کنیم ولی رئیس آن نهاد یا مجموعه همه‌ی حرفش جان ما بود و اینکه چطور جواب خونمان را به مسئولان بدهد.    
 


از جلسه که خارج شدیم همه ناراحت بودیم؛ با برافروختگی رو به حاج حمید کردم و گفتم: مگر نه اینکه شیعه در طول تاریخ با خون خود حقانیت خود را ثابت کرده و مگر نه اینکه شهید اول، شهید ثانی و شهید ثالث از آن ماست و هزاران شهید مقاوم شیعه در راه اعتلای فرهنگ علوی به شهادت رسیده‌اند. اصلاً اگر ما بخواهیم کشته شویم باید که را ببینیم و آیا برای کشته شدن در جمهوری اسلامی هم باید از آقایان اجازه گرفت؟ آنها چرا اینطور با ما برخورد کردند؟ خیلی ناراحت شدیم که چرا برای کار داوطلبانه برای مردم کشوری که نیاز به کمک همه‌ی دنیا دارند، اینقدر مورد سرزنش قرار بگیریم و همان کسانی که باید حمایت کنند اجازه‌ی کار را به ما نمی‌دهند.
بعدها فهمیدیم راه ورود به هر کشوری تجارت است. همانطور که در سومالی به هر کلوچه‌ای می‌گفتند شیرین عسل؛ چون شیرین عسل را به عنوان یک خوراکی و شیرینی خوردنی خوشمزه دیده بودند، هر آنچه دیگر شبیه آن می‌دیدند، به جای کلوچه به آن می‌گفتند شیرین عسل.
در این سفر به چیز دیگری هم رسیدیم؛ اینکه هرقدر انسان به مدیریت‌ها و مخصوصا مدیریت‌های فرهنگی نقد داشته باشد، وقتی خودش در آن جایگاه قرار می‌گیرد، تازه می‌فهمد که چه خبر است.

| علی معتوق

اینستاگرام
سلام من فرزند جانبازان و آزاده و ایثارگران هستم چرا کار برای ما نمیکنی
چرا جواب نامه بیناد شهید را نمیده تو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
اینو بگوچرابه زودی بچه های جنگ بفراموشی سپردشدندآیا این بوداجرای بیکم و کاست وصایای حضرت امام راحل که فرمودندنگذارید این پیشکسوتان جهاد شهادت درپیچ خم زندگی روز مره خود بفراموشی سپرده شوندچرآنهایی که مسلمان نیستندبرای(بازماندگان جنگ جهانی دوم جنگ هیروشیماوناکازاکی)چه ارزشهایی وچه احتراماتی برای آنها قایلندکه قریب ۱۰۰سال ازآن جنگها میگذردنوه هایشان دارن از امتیازات پدربزرگانشان استفاده میبرندامادرکشورهنوزتیکه استخوانهای شهدای ماتفحض میشوندفقط شعاراست درعمل همه چیردرحدحرف است هنوزماجانبازان برای دارودرمانهای خوددرجا می‌زنیم بیمه دی پول داروی چری خون بنده را که یک داروی ایرانیست تأییدنمیکننددارویی بنام روپیکسون۱۰ که دکتر براساس آزمایش برایم نجویزنموده بودآزاد خریدم اما میلیاردهادلارپول توسط یک عده مافیاازایران خارج میشود، أیابچه های مردم شهیدوجانبازشدندیک عده آزمون آنها سوء استفاده کندپول بیت المال راازایران خارج کندبفرستندخارج ازکشوربرای بچه های خودمه درآنجاراحت زنگی کنندپس این همه شهیدوجانبازان اسیربرای چه بودفقط شعارامیدواریم خدا نبخشه کسانی را که خون شهداراپایمال میکنندیادم است که حضرت امام میفرمودبکشیدماراهرچه مارابکشیداسلام زنده میماندولی من هم میگویم هرچقدربرماظلم شوددراون دنیا ازماکمترسوال میشودشاید هم ازماسوالی نشودچون واقعا ما در خانه خود مظلوم واقع شدیم ولی یقینآازمسعولان کشور سوالهای بیشتری خواهدشدشهدا یقه انیهاکه درحق خون پاک شهداماکوتاهی کردن سوالهای بیشتری خواهدشدواما اونجادیگرنمتوان کلیدقلابی بدست بگیرنددروغ بگوینداونجا حرسات محشراست تمام پیامبران واعمه اطهارحضوردارندوای بحال آنانیکه حقوق مردم راپایمال کردندوای بحال آنها من میگویم ازهمین الان بیایید ازملت عذر خواهی کنیدبیاییدتوبه کنیدوالااونجا دیگه قدرت،شمشیر،اصلحه،هیچکدام بدردنمی خوردبایدپاسخگو باشید
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi