شناسه خبر : 78797
شنبه 24 آبان 1399 , 09:02
اشتراک گذاری در :
عکس روز

محمد شهادت را آخرین ماموریتش می‌دانست

مادر شهید «محمد کامران» گفت: با رفتنش به سپاه می‌ترسیدم سختی کار باعث شود جا بزند، اما اینطور نشد، علاقه‌ای که داشت جلودارش نبود، اتفاقا او به ما گفت کار سخت و پر ماموریت آخرش شهادت است، اگر راضی هستیم برود و ما هم اجازه دادیم، از آنجا که اسم برادر شهیدم را روی محمد گذاشتم می‌دانستم مثل او می‎شود.

 

درس نخوانده شاگرد اول مدرسه شد/ از دایی شهیدش نام و مرام او را به ارث بردشهید مدافع حرم محمد کامران، متولد سال ۱۳۶۷ و ساکن تهران، سال ۱۳۹۴ در سوریه به شهادت رسید. او از پاسداران جوان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود که داوطلبانه برای نبرد با دشمن تکفیری به جبهه سوریه رفته بود.

مادر شهید محمد کامران و خواهر شهید محمد خدامی در گفت‌وگو با خبرنگار دفاع‌پرس با اشاره به انتخاب فرزندش برای حضور در سپاه پاسداران و خدمت به نظام مقدس جمهوری اسلامی اظهار داشت: خیلی سپاه را دوست داشت، همیشه می‌گفت دوست دارم به سپاه بروم، دیپلم که گرفت حرف ما این بود که اگر اول درست را بخوانی بیشتر می‌توانی کمک کنی و با مدرک به سپاه برو، دانشگاه قبول شد و همزمان در دانشگاه امام حسین (ع) نیز پذیرفته شد، چون سپاه را دوست داشت به دانشگاه امام حسین (ع) رفت. با رفتن به سپاه به آرزویش رسید.

وی افزود: از کودکی همه اسباب‌بازی‌هایش تفنگ و ادوات جنگی بود. وقتی بزرگ‌تر شد و به مدرسه رفت، کلاس قرآن و بسیجش ترک نشد. با اینکه مسیر زیادی را تا کلاس طی می‌کرد، اما با شوق در آن شرکت داشت و رهایش نکرد.

مادر شهید ادامه داد: با رفتنش به سپاه می‌ترسیدم سختی کار باعث شود جا بزند، اما اینطور نشد، علاقه‌ای که داشت جلودارش نبود، اتفاقا او به ما گفت کار سخت و پر ماموریت آخرش شهادت است، اگر راضی هستیم برود و ما هم اجازه دادیم، از آنجا که اسم برادر شهیدم را روی محمد گذاشتم می‌دانستم مثل او می‎شود.

وی افزود: خیلی وقت‌ها حرف از شهادت می‌زد. یکبار هم بی تابی و مخالفت نکردم، می‌گفت دعا کنید بتوانم راه دایی را ادامه بدهم، چون اسمش را روی من گذاشتید مدیون خون شهدا نشوم. همانطور که دوست داشت شد و آخر به دایی شهیدش پیوست.

این مادر شهید درباره خصوصیات فرزندش به ذکر خاطره‌ای از کودکی وی پرداخت و یادآور شد: وقتی آمدیم تهران راهنمایی بود. یک روز از مدرسه تماس گرفتند، خواستند بروم مدرسه. از محمد پرسیدم تو خبر داری چه شده؟ گفتم احتمالا، چون چند ماه درس نخواندی می‌خواهند تنبیه کنند، چقدر گفتم تکالیف مدرسه‌ات را انجام بده، چیزی نگفت فقط لبخند زد. وارد دفتر مدرسه که شدم کمی منتظر ماندم تا سر مدیر خلوت شد، قبل از اینکه مدیر صحبت کند، خودم گفتم: می‌دانم ماجرا چیست، می‌خواهید بگویید محمد درس نمی‌خواند و برای همین دنبالم فرستادید، چون در این سه چهار ماه یکبار ندیدم مشقی بنویسد، از وقتی می‌آید خانه کیف و کتابش را می‌گذارد گوشه اتاق. مدیر با خنده گفت شما داخل مدرسه شدید در و دیوار را ندیدید؟ گفتم انقدر ناراحت بودم که فقط آمدم دفتر، گفت برو بیرون و نگاهی کن، ببین دور تا دورمدرسه عکس محمد را چسبانده‌اند، محمد همه تکالیفش را انجام می‌دهد چطور می‌گویید درس نمی‌خواند؟ او شاگرد ممتاز شده، گفت بیایید تا کارنامه‌اش را بگیرید.

مادر شهید کامران ادامه داد: سه زبان بلد بود، عربی را به لهجه‌های مختلف صحبت می‌کرد. بار‌ها به ماموریت خارج از کشور رفت. چندباری که به سوریه رفت ما خبر نداشتیم، ممنوع بود چیزی به ما بگوید، بار سوم از ما پرسید راضی هستیم به سوریه برود؟ مخالفتی نداشتیم، گفتم اینکه مدافع حضرت زینب (س) باشی برای من ارزشمند است.

وی درباره ازدواج فرزندش گفت: با ۱۴ سکه عقد کرد، گفت نه از همسرم جهاز می‌خواهم و نه توقعی دارم، همسرش هم با شرایط محمد کنار آمد و سخت نگرفت، با سلام و صلوات عقد کردند و برای عروسی یک شام مختصری دادیم، حتی اجازه نداد خانمش به آرایشگاه برود، آرایشگر را آورد خانه، بعد هم سه روزی رفتند مشهد و آمدند سر خانه و زندگی‌شان.

مادر شهید در پایان به حساسیت‌های فرزندش اشاره کرد و گفت: سفارشش به نماز اول وقت و خمس بود. خیلی حواسش به حلال و حرام بود. وقتی به سپاه رفت گاهی به پدرش که آهنگر بود کمک می‌کرد.

منبع: دفاع پرس
اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi