چهارشنبه 19 آذر 1399 , 11:02
شدم یک همیشه بی اعصاب!
محمود - حقیر متولد سال 42 هستم. از سال 60 به مناطق جنگی کردستان، جنوب، لبنان، سوریه، اعزام شدم. پس از بازگشت از سوریه و لبنان مجدداً به جبهه جنوب رفتم که سر جمع جبهههای بنده 36 ماه شد.
از روزی که از جبهه آمدم دیگر اعصاب نداشتم، یعنی داخل منزل هر روز دعوا داشتم. اعصابم خراب شده بود. در عملیات خیبر شیمیایی شده بودم ولی کو گوش شنوا؟ قبول نمیکردند.
از زمان بازگشت از جنگ، یک روز خوش ندیدم. به هر کجا رفتم، در آنجا یک درگیری داشتم. برگشتم نه بیمه، نه حقوق. خلاصه به جایی نرسیدیم.
ما اگر گوشت انقلاب را بخوریم استخوان آن را بیرون پرت نخواهیم انداخت، چون گوشت و خونمان با انقلاب مخلوط شده است.
درست است که برادران مسئول کم لطفی کردند، ولی ما نباید رهبر را تنها بگذاریم، خدا را خوش نمیآید. ولی عزیزان سپاه، بنده که 36 ماه حضور در جبهه دارم، 5 درصد هم می دادید، دل من به آن خوش میشد. میگفتم پس به فکر من هم هستند.
به خدا رفتم بنیاد ناخواسته صدایم بالا رفت. تماس گرفتند با 110 مرا دادگاهی کردن. سه میلیون تومان جریمه نوشتند. از آن روز به بعد دیگر پیگیر پرونده هم نشدم. گفتم چون اعصاب ندارم، خدای نکرده کار میدهم دست خودم، رها کردم.
حالا هم اگر توانم برسد، به همسر و بچهها میگویم، به انقلاب یاری بدهیم، به طور مثال روز 22 بهمن خودم میروم راهپیمایی، یا رهبر بخواهد میروم. دیگر از دستمان کاری ساخته نیست، عوارض شیمیایی، موجه انفجار، مشکل درست کرده برایم.
کارم در جنگ راننده لودر و بیلمکانیکی بود. تمام آن کانالهای ورود به جزیره مجنون را تمام بنده و چهار نفر راننده دیگر زدیم. فقط شبها کار میکردیم، و تا روشن شدن هوا همهی خاک را صاف میکردیم، و اسیری میکشیدیم که دشمن شناسایی نکند.
روزها خواب و شبها کار، یک ماه کار کردیم تمام شد، تا عملیات خیبر شروع شد. ولی حالا کار ما افتاده دست چه بگم! ببخشید سرتان را درد آوردم.
خدا نگهدار