شناسه خبر : 79959
شنبه 13 دي 1399 , 16:50
اشتراک گذاری در :
عکس روز

بعد دو بار اسارت، حالا برو توی نوبت!

جلال خزایی - حضور ریاست محترم کمیسیون ماده 16 ریاست محترم

اینجانب در تاریخ 61/1/18 به خدمت سربازی اعزام شدم. درست در زمانی که برادر کوچکترم به نام شهید حسن رضا خزایی در جبهه بر اثر ترکش خمپاره مجروح و در بیمارستانی در اهواز بستری بودن و خودم نیز بیش از ده پانزده روز از ازدواجم نگذشته بود به خدمت سربازی اعزام شدم. زیرا دفاع از تمامیت ارزی این آب و خاک را جزء وظیفه دینی خود دانسته و دل بستگی های دنیوی باعث نشد تا از وظیفه خود سرپیچی نمایم.

پس از سه ماه آموزشی در پادگان جهل دختر شاهرود به لشگر 64 ارومیه اعزام شدم و از آنجا به منطقه عملیاتی مهاباد در تیپ 3مهاباد گردان 115 گروهان 1دسته 1 در پایگاهی به نام درمان مشغول خدمت شدم. در زمستانی سرد که از بس برف بارش کرده بود که چندین روز تلاش تا ما را با خودرو به نزدیکی ان پایگاه ببرن، برف راه نداد تا آخرش ما رو با بالگرد بردن.

 در همان زمستان مورد حمله ضد انقلاب قرار گرفتیم. بعد از چهار ساعت درگیری بر اثر موج انفجار بیهوش به زمین افتادم. زمانی به هوش آمدم که پایگاه کامل در تصرف ضد انقلاب قرار داشت و صد نفر از 120نفر سربازان همرزمم به درجه رفیع شهادت نایل آمده بودن و مابقی به شدت زخمی بودن. در خاتمه سربازانی که قادر به راه رفتن نبودند، را در برابر چشمانم تیر خلاص زدند.

 در خاتمه 12 نفر باقی مانده اسیر ضد انقلاب شدیم. مدت سی چهل روزی در اسارت بودیم تا اینکه طی عملیاتی بین ارتش وسپاه انجام شد ومنطقه از وجود ضد انقلاب پاک سازی شد وفرصتی پیش امد تا ما از اسارت آزاد شویم. بعد از یکی دو روز در پادگان ما را به مرخصی فرستادن.

 زمانی که به خانه رسیدم برادرم نیز شهید شده بود. پس از پایان مرخصی، اتوبوس سوار شدم به سمت کردستان حرکت کردم. به شهر میاندواب در فاصله 70کیلومتری شهر مهاباد که رسیدیم در آخرین دژبانی شهر به دلیل نامساعد بودن هوا، اتوبوس را به داخل شهر برگشت دادن. بعد از یک ساعتی که گذشت برای رفتن به مهاباد خودرویی را سوار شدم که 3نفر مسافر داشت. راننده نیمی از جاده را به سمت مهاباد طی کرده بود که ناهنگام مسیر خودرو را به سمت یکی از روستاهای اطراف جاده تغییر داد.

در آن لحظه متوجه شدم که تمام سرنشینان خودرو افراد ضد انقلاب می باشند و من را شناسایی کرده اند. شروع به داد و فریاد کردم. یکی از آن سرنشینان اسلحه ای از کمرش بیرون کشید و تهدید به مرگم نمود. به ناچار سکوت کردم. بعدازساعتی به روستایی رسیدیم که مقر ضد انقلاب بود. در همان بدر ورود انقدر کتکم زدن که تا مدت بیست روز قادر به راه رفتن نبودم. برای بار دوم اسیر شدم بدون آنکه کسی از اسارتم خبری داشته باشد.

 اسارت بار دوم مدت یک سال طول کشید تا اینکه یک شب از راه فاضلاب موفق به فرار شدم. با هزاران مشکلات خودم را به خانه رساندم. وقتی وارد خانه شدم حتی همسرم من را نمی شناخت بر اثر شکنجه زمان اسارت وموج گرفتگی دیگر توان پادگان رفتن را نداشتم. مدت چندین ماه در خانه ماندم و باز به مهاباد رفتم ولی یگانی که در ان خدمت می کردم برای ماموریت به سردشت رفته بود.

کسی حرف هایم را باور نداشت که بار دوم اسیر شدم. چند روزی در پادگان ماندم. به دلیل ضعف اعصاب و فشارهای روحی روانی باز به خانه برگشتم وبه کلی خانه نشین شدم.

مخارج خانواده ام را مرحوم پدرم تامین می کرد تا زمانی که ان بزرگوار دار فانی را وداع نمود و ان کمک معیشت ما قطع شد. از سال 85چندین بار برای دریافت پرونده م به ایثارگران لشگر 64 مراجعه نمودم. ولی هربار در جوابم گفتن طی این سالیان پرونده شما گم شده تا اینکه طی چند شکایت نامه به دفتر مقام معظم رهبری درخواست کمک کردم.

 با کمک دفتر آقا پرونده ام پیدا شد ولی تنها اسارت بار اول در پرونده ام ثبت شده. به دلیل نداشتن مدرک اسارت بار دوم و موج گرفتگی در پروندم وجود نداره بجای اسارت بار دوم برام ترک منطقه ثبت کردن.

حال بعد از نزدیک به چهل سال تحمل درد و رنج تازه پرونده م را به ایثارگران فرستادن تا تو نوبت رسیدگی بشه. جانبازی که به هر دلیل پرونده وصورت سانحه اش گم شده، حال که بعد از این همه سال با اعصاب و روانی تخریب پرونده اش پیدا بشه تاکی به فریام برسن خدا میداند.

مشکلات چندین دهه یک جانباز اعصاب و روان را با چند صفحه کاغذ نتوان توضیح داد. جانبازی که همه سرمایه خود را فدای آرمان های این نظام مقدس نموده و سلیان به دلیل مغفودی پرونده ش باید از حقوق حقه خود محروم باشد جانبازان اعصاب و روانی که طی این همه سال با پرخاشگری های عصبی خود باعث تخریب روح و روان دیگر افراد خانواده شده، جانبازی که با بالا رفتن سنش دیگر تحمل کمترین ناراحتی را ندارد و با کوچکترین ناراحتی از خود واکنش نشان داده.

 نمی دانم از کدامین چالش زندگی جانباز اعصاب و روان بگویم. جانبازانی که طی این سالیان ناراحتی امروز همسرانشان نیز به بیماری روحی روانی گرفتار شده اند. آنچه ماحصل هشت سال دفاع مقدس برای افرادی نظیر این حقیر مانده، سایه شوم بیماری اعصاب و روانی ست که اثر خود را نیز گذاشته و آنچه که امروز مسئولین از آن اطلاع ندارن، درد و رنجی ست که بیماران موجی با آن گرفتارند.

درست است جنگ تمام شده ولی جنگ داخل خانه بیمار موجی هرروز ابعاد تازه تری به خود می گیرد، ما با مسایلی گرفتاریم که از گفتنش شرم دارم.

درخاتمه از ریاست محترم عاجزانه درخواست دارم به پرونده این حقیر رسیدگی از هزاران مشگل یک درصد را نگفته ام. ما جانبازان بین حق و قانون گرفتار شدیم.  درخاتمه از ریاست محترم خوان رسیدگی هرجه زودتر به پروندام میباشم.

با کمال تشکر شماره پروندام که ارجاع شده به ایثارگران1965/1/252

اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi