سه شنبه 21 بهمن 1399 , 16:05
گفتوگو با همسر عاشق جانباز شهید «مهران عبدالمناف»
سالها عاشقانه از زبان لیلی!
کلمه به کلمهی جملات او، مملو از عشق و وفاداری است؛ به طوری که اهالی قطعهی ۵۰ گلزار شهدای بهشت زهرا (س) بر این حقیقت معترفاند...
فاش نیوز - بانو "مریم بختیاری" همسر جانباز نخاعی گردنی شهید، سردار مهران عبدالمناف را شاید بتوان نمونهی بارزی از باوفاترین و صبورترین همسران جانباز برشمرد. چرا که "عشق" اولین و آخرین آهنگ زندگی آنان بود. دنیای شیرین اما پرمخاطرهی این بانو در پس سالها زندگی با شهید عبدالمناف و تعهد و وفاداری وی نسبت به همسر شهیدش، چه در زمان حیات و چه پس از شهادت ایشان، میتواند الگوی بسیار مناسبی برای زنان و دختران امروز سرزمینمان باشد.
کلمه به کلمهی جملات بانو، مملو از عشق و وفاداری است؛ به طوری که اهالی قطعهی 50 گلزار شهدای بهشت زهرا(س) و همچنین دوستان و همرزمانی که سالهاست غروب هر پنجشنبه بر عهد دیرینهی خود بر سر مزار شهید حاضر میشوند، نیز بر این حقیقت معترفاند که ایشان در گرمای طاقتفرسای تابستان و سرمای استخوانسوز زمستان، بر عهد خود همچنان پایبند است و همواره مزار شهید، میعادگاه این زوج عاشق است.
در آستانهی شب ولادت حضرت فاطمه س و روز زن و به پاس ارج نهادن به مقام شامخ مادران و همسران جانبازان و شهدا، خانم بختیاری دعوت را اجابت میکند تا گفت و گوی مختصری در باب زندگی و ارتباط عاشقانهی وی با همسرش، جانباز شهید «مهران عبدالمناف» داشته باشیم.
*خانم بختیاری! لطفا از نحوهی آشنایی خود با شهید عبدالمناف برای ما بگویید.
- بنده در سال 1365 زمانی که برای دیدار از جانبازان به آسایشگاه... رفته بودم، این دیدار و ملاقات های بعدی باعث آشنایی بیشتر ما شده و ارتباطات شکل گرفت و سرانجام به ازدواجمان منجر شد.
*با چه انگیزهای با جانباز ازدواج کردید؟
- زمانی که بنده با ایشان آشنا شدم، زمان جنگ بود و من 18-19 سال بیشتر نداشتم. مشتاق بودم که در جبهه حضور داشته باشم و هرکاری که از دستم برمیآید، برای کشورم انجام دهم اما امکان حضور نبود. بنابراین دنبال این بودم که کاری انجام بدهم که از دست دیگران ساخته نباشد. بنابراین تصمیم گرفتم با یک جانباز ازدواج کنم.
*قبل از ازدواج با شهید عبدالمناف، از نزدیک با نحوه زندگی یک جانباز و مشکلات آنان آشنایی داشتید؟
- خیر. من هیچ آشناییای با زندگی جانبازان نداشتم. البته زندگی با یک جانباز نخاعی گردنی، مسلما بسیار سخت بوده. با توجه به این که من و مهران واقعا تنهای تنها بودیم و از سوی خانوادههایمان حمایت نمیشدیم، به هرحال من سعی میکردم به بهترین شکل و بهترین نحو ممکن از پس کارهای محوله بربیاییم. از سویی مهران مرتب نگران بود که به من آسیبی نرسد و یا اینکه عنوان میکرد نیازی نیست این همه وقت برای من بگذارید. در صورتی که من به ایشان میگفتم زمانی که من کارهای شما را انجام میدهم و شما احساس راحتی میکنید، آن وقت است که من هم احساس راحتی بیشتری میکنم و خوشحال میشوم. بنابراین سعی و تلاش، هر دو دست در دست هم داد تا از پس مشکلات بربیاییم و زندگی بسیار ایده آلی داشته باشیم و من از زندگیام بسیار راضی بودم.
* زندگیتان چگونه میگذشت؟
- از زمان آشنایی با ایشان و به مرور زمان، به قدری اخلاق و منش ایشان مرا تحت تاثیر قرارداده بود که به هیچ عنوان شرایط ایشان را که به لحاظ جسمانی محدودیتها و معذوریتهایی به همراه داشت را نمیدیدم. البته به مرور زمان این مشکلات برای من هم سخت بود اما اخلاق خوب، مهربانیها و درک ایشان از مشکلات و اینکه با تمام وجود مرا درک میکردند، همه چیز را تحت الشعاع قرار میداد. به همین دلیل من مشکلی با قطع نخاع گردنی بودن ایشان نداشتم به طوری که با گذشت 28 سال اززندگی مشترکمان، الان که فکرش را میکنم بسیار خوب گذشت.
*اگر خاطرهای از ازدواجتان دارید، بیان بفرمایید.
- روز ازدواجمان برای من سراسر خاطره هست و امروز زیبایی خاطرات خوش آن روزها، برای من باقی مانده است. چیز خاصی را مدنظر ندارم که عنوان کنم، جز اینکه احساس پیروزی و حس بسیار خوشایندی برایم بود؛ زیرا آنچه مورد هدفم بود را به دست آورده بودم.
*از ابعاد شخصیتی با مهران عزیز و زندگی مشترکتان، کمی برایمان بگویید.
- مهران یکی از بهترین مردهایی بود که خدا میتوانست خلق کند و من خدا را بسیار شاکر هستم که خداوند این توان را به من داد و مرا برای زندگی با چنین فرشتهای انتخاب کرد.
در مدت 28 سال زندگی مشترک با ایشان، فکر میکنم یکی از خوشبختترین انسانهای روی کره زمین بودم و از این بابت که خداوند به من این توفیق را ارزانی کرد، بسیار سپاسگزارم.
مهران روح بسیار بزرگی داشت و بسیار مهربان بود. هیچوقت خاطرات خوبی که از ایشان دارم را از یاد نمیبرم. البته من ارتباط زیادی با جانبازان ندارم. یک بار که بهشت زهرا و سر مزار مهران بودم، دوسه مرتبه یکی از جانبازان سر مزار مهران تشریف آوردند. من ایشان را نمیشناختم اما ایشان برایم نقل کردند: من در تمام طول آشناییام با این شهید، سه مرتبه بیشتر ایشان را ندیده بودم. بار اول که هیچ، بار دوم از ایشان پرسیدم از زندگیات راضی هستی؟ ایشان گفته بود بله. دفعهی سوم که ایشان را مجدد دیدم، پرسیدم واقعا شما از زندگی راضی هستی؟ ایشان به من گفتند: از جنوبیترین شهر کشور (هرمزگان) تا شمالیترین شهر کشور از تمام جانبازانی که ممکن هست وجود داشته باشند سوال کنید که کدام خوشبختترین هستند، مطمئن هستم که من نفر اول همه آنها هستم.
این خاطره خوبی بود که آن دوست جانباز، از مهرانم برای من نقل کردند و اینکه مهران تا این حد از زندگیش راضی بوده، من را خوشحال میکرد چرا که تمام سعی و تلاشم را کرده بودم و ایشان هم از بنده راضی بودند.
*خاطرهای از ایشان برایمان نقل بفرمایید.
- مهران روزی فقط یک وعده غذا میخوردند و آن هم شام بود. ایشان دلمه بسیار دوست داشتند. یک بارکه آن را آماده میکردم، از مواد داخل دلمه زیاد آمد و برگ دلمه کم بود. به مهران که گفتم، رفتم داخل حیاط و حدود ده عدد برگ مو چیدم تا مواد را تمام کنم. ایشان گفت: به چه اجازهای رفتید حیاط و آنها را چیدید؟ میدانید این ساختمان 12 واحدی است و باید از یازده واحد بقیه اجازه میگرفتید؟ گفتم اینجا مشاع هست و ده عدد برگ که چیز زیادی نیست. ایشان گفت من امشب غذا نمیخورم و واقعا هرکاری که کردم ایشان غذا بخورند، قبول نکردند و گفتند من به شرطی غذا میخورم که همین الان بروید درب این یازده واحد را بزنید و از آنها طلب حلالیت کنید (این کار که میسر نبود) و یا آن را دور بریزید!! حتی خواستم غذای دیگری برایشان بیاورم، گفتند: من اصلا امشب شام نمیخورم و بابت این موضوع آن شب اصلا شام نخوردند.
*شهادت ایشان چه زمانی اتفاق افتاد؟
- ما متاسفانه مهران عزیز را در دوم تیرماه سال 1393 بر اثر عوارض ناشی از جانبازی در بیمارستان خاتم از دست دادیم. روحشان شاد. من هرگز خوبیها و مهربانیهایشان از ذهن و خاطر ما نمیرود و لحظهای نیست که به یاد ایشان نباشم.
*علت این که شما هرساله تولد ایشان را به بهترین نحو گرامی میدارید چیست؟
- مهران جان برای من فوقالعاده ارزشمند هست و دلم میخواهد هر کاری که از دستم برمیآید، برای شادی روحشان انجام بدهم. تولد ایشان که به جای خود برای من بسیار روز مهمی است. دوست دارم تمام دوستان ایشان را که برایشان بسیار احترام قائل هستم، در آن روز به یاد مهران در کنار ما باشند. هر ساله توفیق انجام این امر برایمان مهیا شده که در کنار مزارشان، زیارت عاشورا خوانده و بعد هم کیکی بریده شده و پذیرایی مختصری صورت میگیرد و برگزاری تمامی این مراسم برای این هست که تمام ارادت خودم را به مهران جان، بازگو کنم.
*اگر بخواهید شهید مهران عبدالمناف را در چند جمله توصیف کنید، چه میگویید؟
از نظر من مهران تنها موجودی بود که خداوند میتوانست روی زمین خلق کند زیرا تمام ویژگیهای انسانیت در وجود ایشان به ظهور رسیده بود. نهایت اخلاق، مهربانی، شجاعت، اقتدار و شرافت و در یک جمله میتوانم بگویم مهران "احسنالخالقین" بود.
*سخن پایانیتان را هم میشنویم.
- با تشکر ویژه از دوستان که به یاد شهدا بوده و هستید. این دعوت یک اتفاق فوقالعاده بود. چرا که 18 دی تولد مهران بود و من همانند سالهای پیش نتوانستم در سالن همایشهای بهشت زهرا تولدی برای ایشان بگیرم و از این موضوع بسیار ناراحت بودم. حتی سر مزار ایشان گفتم: مهران جان! امسال تولدمان دونفره هست ولی از زمانی که این موضوع را با مهران در میان گذاشتم، تمام دوستان جانبار ایشان محبت داشتند، سر مزار تشریف آوردند، کیک و پذیرایی مختصری داشتیم. اینها همه پاسخگوی حرف من به مهران بود که با دلخوری گفتم: امسال من و تو تنهایی و دونفره تولدت را جشن میگیریم. قلبا از یکایک بزرگواران گروه دعوت ممنونم که به یاد مهران عزیزم بوده و هستید.
|به کوشش صنوبر محمدی
قطعا چنین انسانهای وارسته ای که بدون هیچ چشمداشت مادی قدم در اینگونه راه دشوار میگذارند، جزو اولیای خداون هستند.
درود و صلوات پیامبر عزیز اسلام بر شهدا، خصوصا شهید مهران عبدالمناف و همسر باوفایشان.