30 فروردين 1403 / ۰۹ شوال ۱۴۴۵
شناسه خبر : 80773
سه شنبه 21 بهمن 1399 , 11:51
سه شنبه 21 بهمن 1399 , 11:51
پربیننده های امروز
مقاله و یادداشت
تفکر انقلابی و روحیه جهادی اساس تفکر بچه های انقلاب است
داریوش بهمن یار
روحیۀ ملی، عزت نفس، پهپاد و موشک نقطهزن
سید مهدی حسینی
وعده صادق!
امانالله دهقان فرد
دیوار خیبر فرو ریخت؛ پیدا و پنهان عملیات ایران
محمد ایمانی
پاسخ موشکی به موشهای صهیونیست
سیدحسین اخلاقیدوست
شگفتانه حمله تاریخساز!
محمدکاظم انبارلویی
ایران کلید حل معماهای محال است
احمدرضا بهمنیار
دیجیتالیسم، عیدانه و عقل فطری
سید مهدی حسینی
فقط کمی صبر کنید!
جعفر بلوری
ادبیات ایثار و شهادت
گزارش و گفت و گو
گلایه جانباز اعصاب که کم نیست!
فاطمه - همسرم رزمنده 18 ماه جبهه داره که از ناحیه ریه، پوست، اعصاب آسیب دیده دوباره به کمسیون رفته قبولش نکردن. گوشش شنوایی نداره. ریه هاش خرابه و با کپسول اکسیژن براش وصل می کنیم. اعصابش خیلی خرابه قرص اعصاب دیگه جواب نمیده. همش خواب چهار تا بچه دارم همشون ناراحتی اعصاب دارند.
هیچ کدام نتوانستن درسشان را تمام کنند. کاش از اول شهید می شدند. این همه خودشان خانوادهای زجر نمی کشیدن. همسر من صورت سانحه مدارک بالینی داره بازم قبولش نکردن.
این مسئولین در پیشگاه خدا باید جواب ما را بدن ما حلال نمی کنیم.
واگذار می کنیم به خدا
جانبازان اعصاب و روان از خونه میزنن بیرون و پس از یک هفته پلیس میاره تحویلش میده آنوقت کمسیون پزشکی بنیاد بهش دادن 20درصد
زیر پل تو ترمینال و جاهای پرت تو این سرما میخابه
زیر پل تو ترمینال و جاهای پرت تو این سرما میخابه
دقیقا شرایطی که گفتید مثل پدر من هست ما تازه یه ساله حقوق معسر میگیریم باز تشکر از سپاه شهریار و شهر ری که این حقوق و برامون جور کردن چون صورت سانحه نداشتیم بابای منم بچه که بودم شنوایی خیلی کم بود باید داد میزدم که الان دیگه اصلا نمیشنوه کار کردم براش سمعک خریدم نمی زنه میگفت جبهه اینجوری شدم الان ده ساله من و مادرم روانپزشک میریم هر ساعت دعوا اس تو خونه تو ساختون زد و خورد خانوادگی شدید داشتیم با اهالی کوچه مغازه دار ها دعوا میکنه همش میره تو آشغالا رو میگرده نون خشک جمع می کنه یه زمان دانشجو بودم تو اینترنت و کوچه خیابون ها آگهی میزدیم میرفتیم با بابام تو خونه های مردم تخت کمد تعمیر میکردیم اونجا هم همش دعوا راه مینداخت کلی ازمون شکایت شد دیگه این حقوق جور شد راحت شدیم ولی خب الان که دام تایپ می کنم فلوکستین الپرازولام خوردم ولی گردن و کمرم دست چپم میسوزه دریچه های قلبم از تپش قلب زیاد گشاد شده مادرم رنگ پوستش ریخته خودشم به ما میگه روانی یخچال فریزیر ماشین لباسشویی حتی اتو هم نداریم همشون سوختن با دست لباس هارو خود میشورم یه دونه رون مرغ میگریم خدا کاش کمکمون کنید بیاید بابامو ببرید آسایشگاه دکتر اعصاب میگه باد بابام بره آسایشگاه تا ما خوب شیم دادشم شدید پرخاشگر شده میترسم بهم دیگه چاقو بزنن نجاتمون بدید لطفا
دقیقا شرایطی که گفتید مثل پدر من هست ما تازه یه ساله حقوق معسر میگیریم باز تشکر از سپاه شهریار و شهر ری که این حقوق و برامون جور کردن چون صورت سانحه نداشتیم بابای منم بچه که بودم شنوایی خیلی کم بود باید داد میزدم که الان دیگه اصلا نمیشنوه کار کردم براش سمعک خریدم نمی زنه میگفت جبهه اینجوری شدم
دقیقا شرایطی که گفتید مثل پدر من هست ما تازه یه ساله حقوق معسر میگیریم باز تشکر از سپاه شهریار و شهر ری که این حقوق و برامون جور کردن چون صورت سانحه نداشتیم بابای منم بچه که بودم شنوایی خیلی کم بود باید داد میزدم که الان دیگه اصلا نمیشنوه کار کردم براش سمعک خریدم نمی زنه میگفت جبهه اینجوری شدم الان ده ساله من و مادرم روانپزشک میریم هر ساعت دعوا اس تو خونه تو ساختون زد و خورد خانوادگی شدید داشتیم با اهالی کوچه مغازه دار ها دعوا میکنه همش میره تو آشغالا رو میگرده نون خشک جمع می کنه شبها تو خواب داد میزنه هم چین که صداش تا راه پله ها میره .یه زمان دانشجو بودم تو اینترنت و کوچه خیابون ها آگهی میزدیم میرفتیم با بابام تو خونه های مردم تخت کمد تعمیر میکردیم اونجا هم همش دعوا راه مینداخت کلی ازمون شکایت شد دیگه این حقوق جور شد راحت شدیم ولی خب الان که دام تایپ می کنم فلوکستین الپرازولام خوردم ولی گردن و کمرم دست چپم میسوزه دریچه های قلبم از تپش قلب زیاد گشاد شده مادرم رنگ پوستش ریخته خودشم به ما میگه روانی یخچال فریزیر ماشین لباسشویی حتی اتو هم نداریم همشون سوختن با دست لباس هارو خود میشورم یه دونه رون مرغ میگریم خدا کاش کمکمون کنید بیاید بابامو ببرید آسایشگاه دکتر اعصاب میگه باد بابام بره آسایشگاه تا ما خوب شیم دادشم شدید پرخاشگر شده میترسم بهم دیگه چاقو بزنن نجاتمون بدید لطفا
نظری بگذارید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
زنگ خاطره
نمونه شوخیهای شهید خرازی با بچههای لشکر
غلامحسین هاشمی
کمپوتی که مزهاش جاودانه شد!
محمد مجیدی
تقابل گشت ثارالله(ع) و القارعه با دسیسههای منافقین
سید مجتبی گنجی
سادهترین روش مبارزه که بعثیها را به ستوه آورد
محسن جامبزرگی
معرفی کتاب
بخدا اگر رسیدگی نکنید اگر پدرم هم جلوگیری کند خودم عکس های که داره ضایعات جمع میکنه میزارم اینیستا... بعضی شب ها آنقدر گریه می کند میگه مردم فکر می کنن من گدا هستم پول میدن. خبر ندارن من فرمانده گردان بودم. آخه یکمیلیون و سیصد را قبض آب و برق و گاز بده یا سبزی و نون