شناسه خبر : 81251
پنجشنبه 14 اسفند 1399 , 17:05
اشتراک گذاری در :
عکس روز

در سی‌وچهارمین‌ سالروز عروج آسمانی شهید مهدی تیموری

اسفند بوی شهادتش را می‌دهد

هجده روز قبل از شهادت، صدایت را روی نوار کاست ضبط کرده بودی و گفته بودی که اگر شهید شدی، از جنازه‌ات عکس نگیریم...

فاش‌نیوز - سفارش‌ها را در گوش نوار کاست نجوا کردی تا صدایت در این عالم ماندگار شود

هجده روز قبل از شهادت صدایت را روی نوار کاست ضبط کرده بودی و گفته بودی که اگر شهید شدی از جنازه‌ات عکس نگیریم و هزینه آن را برای جبهه خرج کنیم و خواسته بودی تو را در کنار شهید نصرالله پالیزار به خاک بسپاریم...

هنوز هم رَد گرمای آغوشت و آن قد و بالا را در آینه ماشین خاطره می‌کنم و سال‌های بی‌شماری است که با هر بار گذر از پادگان ولیعصر(عج) نقشِ تصویر و آن جمله "اولین کسی که وارد بهشت می‌شود، شهید است" از ذهنم می‌گذرد و هر بار انگار در سال ۶۵ قدم می‌گذارم و روزهای بهمن را ورق می‌زنم تا به چهاردم اسفند برسم...

من همان برادری هستم که آب و قرآن میان دستان مادر و آن سال‌های فراق نبودنت را در خطوط عمیق پیشانی و در تار و پود گیسوان مادری خاطره کردم، که پنج سال است میهمان تو شده است.

من همان برادری هستم که آن خداحافظی آخر و چشمانی که به سمت شهادت می‌دوید را در ذهنم نگین کرده‌ام...

و امروز بعد سی‌ و چهار سال، صدای معصومانت را از دلِ کاست رنگ پریده بیرون کشیدم و طنین مهربانی‌ات را در اعماق سینه نشاندم و آن موج مهربانی را در دل دنیای مجازی و کاغذی به یادگار رساندم.

صدای به یادگار مانده‌ از آرزویی خبر می‌داد. گفته بودی که در کنار شهید نصرالله پالیزار به خانه ابدی ات سپرده شوی و من امروز، بعد از سی‌ و چهار بهارِ بدون تو، روایت شهادتت را با خاطره‌ای از عباس پالیزار به جان کاغذ می‌نشانم....

یک شب قبل از حرکت از قرارگاه کوثر به سمت خط مقدم (شلمچه) و سه‌راه شهادت، کنار من و مجید و مصطفی خورانی نشسته بود.

مجید مرادی خواب دیده بود که همه جا به رنگ سرخ در آمده است. تو هم از خوابی مگو گفتی، آن شب بوسه بر قرآن را بدرقه راهمان کردیم و دل به دل آرزوهایمان سپردیم.

کمی مانده به خط مقدم، سنگری را جان‌پناه کردیم و چمباتمه منتظر ماندیم. سنگر از رفت‌وآمد‌های رزمندگان به باتلاقی می‌ماند، من و تو و مصطفی از فرط سرما گرمای آغوش یکدیگر را مامن کردیم. نه امکان ایستادن بود و نه امکان نشستن. پاهایمان را قسم دادیم که سختی را به جان بخرد و سرما را نفرین کردیم که به جانمان ننشیند.

آفتاب هنوز در آسمان جان نگرفته بود که فرمان حرکت آمد. انگار حرکت در مسیر دریاچه ماهی، حرکت در مسیر آرزوهایمان بود.

حتی بمب ‌های شیمیایی هم، در دلمان هراس نمی‌انداحت. ماسک‌ها را سپر کردیم و پای پیاده به خط زدیم. انگار غربت گردان علی‌اصغر(ع) غربت کاروان عاشورا را داشت. با مشقت و با توسل به نام صاحبش خود را در دل بعثی‌ها انداخته بودیم.

تانک‌ها به تعداد نفرات ما بود و قطار کشان قناسه ها و تک‌تیراندازها روبرویمان صف کشیده بودند. تیربارچی ها هم، ناجوانمردانه چشم‌هایشان را تیز کرده بودند و خمپاره های شصت مانند رگبار بهار می‌بارید...

غول های آهنی که رسیدند؛ نبرد گوشت و آهن آغاز شد. دستان ما خالی بود و تنها سلاح‌مان همان کلاش و آرپی‌جی و کوله مهمات بود.‌ باید بگویم دستان تازه جوان شده‌‌ی تو به آرپی جی جان می‌داد و انگار شکار تانک‌ها با پوست و خونت عجین شده بود.

بعد از این‌که آرپی‌جی مصطفی به غول‌های آهنی و نامردانش نخورد و قناسه به جای قلبش در دستش فرود آمد و او را به زمین انداخت، جسارت کردی و با تقوایی که‌ در قلب و چشمانت موج‌ می‌زد، توسل کردی و دستت را به آرپی‌جی رساندی.

تیرهای نامردان به رگبار می‌بارید اما نجوای الله اکبر قدرت را در جانمان دو چندان می‌کرد.

نمی دانم چه شد. وقتی به خود آمدم تنها برای حمایت از تو، اندک توانی داشتم. من در خون غلت می‌زدم و تو با آرپی‌جی غول‌های آهنی را شکار می‌کردی. عجب شکارچی خوبی...

در کسری از ثانیه اتفاق افتاد. به قول قدیمی‌ترها به یک چشم بر هم زدن. من در خون جان‌ می‌کندم و تو در مسیر آسمان سفر می‌کردی. عجب لحظه‌ی عجیب و غریبی...

قناسه در پهلویت جا خوش کرده بود. انگار خواب مجید مرادی تعبیر شده بود و دریای شلمچه با حماسه رزمندگان لشکر ۱۰ سیدالشهدا، به سرخی نشسته بود...

سی و چهار زمستان است که شمع‌های میلادت، در انتظار خاموش شدن مانده‌اند و سال های زیادی است که زمستان را بی تو بهار کرده‌ایم و اسفند برایمان بوی شهادت گرفته است. بی‌شک شکارچیانی همانند تو غول‌های آهنی را در آتش به خاک نشاندند تا دست ناجوانمردان از جانِ این خطه و بوم دور شود...

در سی‌وچهارمین‌سالروز عروج آسمانی شهید مهدی تیموری، خاطره لحظه شهادت این شهید بسیجی در لشکر ۱۰ سیدالشهدا را مرور کردیم.

 این شهید معزز متولد ۱۳ مهر ۱۳۴۷ و ساکن شهرک ولیعصر تهران است که ۱۴ اسفند ۱۳۶۵ در سن هجده سالگی به فیض شهادت نائل آمد.

 شهید تیموری از اعضای فعال بسیج مسجد امام هادی در منطقه ۱۸ تهران و از دوستان شهید نصرالله پالیزار، حسن گوردزی. اسدالله بهرامی و علی‌رضا اکرمی و دیگر شهدای معزز است.

 

یادش گرامی...

 

لیلا سلیمانی جدیدی

اینستاگرام
❣السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی و یا خلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القرآن اِمامَ الاِنسُ و الجّانّ و رحمة الله وبركاته.
خوش به حال شهدا
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi