چهارشنبه 01 ارديبهشت 1400 , 11:00
بنیاد چرا بهتر نمی شود؟!
رضـــا امیریان فارسانی - در همه دنیا مرسوم است که هر کاری اگر دنبال موفقیتش هستی باید به اهلش سپرده شود. در جامعه ما هر وقت پیشنهادی از کسی میخواهی در رابطه با کاری طرف مقابل میگوید به اهل فنش مراجعه کن تا بهتر بتوانی موفقیت حصول کنی این یک قاعده است و یک راه حل در جهت موفقیت در روند امور است.
در بنیاد شهید و امور ایثارگران اینگونه نیست. افرادی در سطوح مختلف کرسیهای خدماتی را اشغال کردهاند که هیچگونه آشنایی با امور شاهد ندارند. نمی دانند که فرزند شهید کیست. جانباز کیست. نوع برخورد با آنها را نمیداند و این طبیعی است چرا که وقتی درد نکشیدهباشی نمیدانی دردمند چه توقعی دارد در جهت درمان دردش.
در زمان ریاست آقای شهیدی دو بار حقیر از چهارمحال و بختیاری تا تهران آمدم و هربار ششصد کیلومتر بیشتر راه کوبیدم و به عنوان شخصی که مراجعه کرده به دستگاه متولی رسیدگی کنندهاش جهت طرح مشکلش و رسیدگی به آن تا پشت درب اتاق آقای شهیدی رفتم ولی نگذاشتند حتی ایشان را رویت کنم چه رسد به طرح مسئله. این کار یعنی عدم رسیدگی به مشکلات یعنی عدم رسیدگی به امورات.
حقیر در جایگاهی نیستم که بخواهم تفاوت بین افراد را تشریح کنم ولی آنچه مشاهداتم بوده را به سمع مبارک میرسانم. در زمان سردار حسین دهقان هم یک بار افتخار دیدار داشتم که صادقانه با نگاه انقلابی و شهدایی سردار دهقان مواجه شدم و دستور رسیدگی دادند علاوه بر پاراف نامه و دستور رسیدگی گوشی تلفن را برداشتند و با معاونت صحبت کردند و تیکه کلامشان این بود که فرزند شهید و جانباز ما از شهرستان آمده تا قبل از اتمام وقت اداری مشکلاتش رسیدگی حل و راهی شود. چرا اینگونه شد و رسیدگی شد به امورات حقیر. بعنوان ارباب رجوع جواب ساده است و هر عزیزی میداند که حسین دهقان همنشین شهدا بوده است.
امروز حدود یک سالی از حضور سعید اوحدی در بنیاد شهید میگذرد. حاج سعید خودشان از خانواده معظم شهدا است ضمن اینکه جانباز و آزاده هم هستند وقتی این سه را با هم جمع کنی عصارهاش میشود یک ایثارگر واقعی و حقیقی ولی آنچه از بطن کار برمیآید و آنچه مشهود و ملموس است عدم تغیرات در سیستم اجرای بنیاد است.
هنوز بنیاد دنبال درصد است و هنوز همسانسازی در بنیاد انجام نشده است ما نمیگوئیم جانبازان هفتاد درصد با جانبازان ده درصد یکی هستند اینطور نیست. البته جانبازی که چهل سال روی ویلچر نشسته ارجحیت دارد به جانباز پانزده درصد. اما آیا هر دو از جامعه هدف نیستند؟ نباید هر دو را در یک سطح خدمات داد. مثلا جانباز پانزده درصد که سه فرزند کارشناس دارد و همه میدانیم که همین اعمال درصدها در خدمات با مشکلات زیادی توانسته شهریه و هزینه ایاب و ذهاب فرزندان را تامین کند.
حالا با درج پنج درصد سهمیه استخدامی و حجم زیاد فرزندان جانباز زیر بیستوپنج درصد تکلیفش چیست؟ چه کاری باید انجام بدهد که فرزندانش در سیوسه سالگی نه شغلی و نه زندگیی ندارند. آیا به نظر اینها درد نیستند آیا درد نیست همین فرزند کارشناس روانشناسی با تحصیلات بیستساله خدمه حلیمفروشی باشد.
کار عیب نیست کار مختص مرد است اما آیا شئونات خانوادگی این کارشناس منتصب به خانواده شهید و جانباز رعایت شده است آیا میتوان به این فرزند گفت: لباست منظم باشد و سعی کن در گرمترین وقت روز هم کت را از تنت در نیاور.
من نمیدانم آقایان به کجا فکر میکنند و قانون در میآورند ولی این را خوب میدانم که عدالتی در ساختار کاری بنیاد و جامعه مورد هدفش نیست و این را قادرم با مستندات و استدلال ثابت کنم.
لذا یک بار دیگر از جناب آقای اوحدی درخواست دارم به این موضوع توجهی ویژه داشته باشند. ایام به سرعت در حال گذر است و وقتی افراد این جامعه یکییکی رخت بر بستند و از دنیا رفتند چه در غالب شهید و چه در غالب غیر شهید دیگر هیچ لطفی ندارد خدماتی که صد درصدی هم باشند.
من الله التوفیقکم
در زمان بنیاد مستضعفان و جانبازان ، بنده مشکل حادی داشتم که از دست مدیران بنیاد استان مازندران ، نیز خارج بود . در آنزمان آقای محمد سعیدی کیاء ، ریاست بخش اقتصادی ، بنیاد مستضعفان و جانبازان کشور، با ریاست کلی آقای محسن رفیقدوست را عهده دار بودند.
بواسطه توصیه یکی از دوستان ، آقای سعیدی کیاء در آنزمان روزهای یکشنبه ، ملاقات عمومی داشتند و من به اتفاق همسرم ، در یک روزی از ملاقاتهای عمومی ، با ایشان ملاقات نمودیم و همان ملاقات اول متوجه شدیم ، گذشته از توصیه ، همین که ایثارگر بودیم ، برای آقای سعیدی کیاء کافی بود و بسیار گرم ما را تحویل گرفته و تو صورتم گفت : شما خیلی با عزت هستید و قهرمان این کشور و انقلاب ، نگاه تحسین آمیزشان را هرگز یادم نمی رود ، در ضمن در برخوردی که رودرو با ایشان داشتم ، متوجه رنگ خاص سبز چشم آقای سعیدی کیاء شدم ، که در تلویزیون و عکسهای ایشان قابل تشخیص نبود.
پس از اینکه مشکلم را مطرح نمودم ، از بنده تقاضای مدرکی کردند که همرایم نبود و قرار شد در ملاقاتی دیگر خدمتشان برسیم.
حدود دو هفته بعد با دفتر آقای سعیدی کیاء تماس گرفته و تقاضای هماهنگی ، جهت ملاقات و ارائه مدارک نمودم ، که دفتر دار ایشان آقای (الف) گوشی نگرفته و شخصی دیگر بود ، این فرد اذعان داشت آقای سعیدی کیاء صرفا" ریاست بخش اقتصادی بنیاد را بعهده دارند و هیچ ارتباطی با جانبازان ندارند ، هر چه استدلال آوردیم و توضیح دادیم این فرد ، قانع نشدند و موفق به گرفتن وقت ملاقات نشدیم.
در روز شنبه رفتم نزد آقای صفری ، مدیر کل وقت بنیاد استان مازندران، آقای صفری سالهای مدیدی بود که از نزدیک با خانواده ما آشنائی داشتند و حتی خاطرات زیادی از مبارزات با ضد انقلاب در اوایل انقلاب با ما داشتند ، پس از شنیدن ماجرا ، همان لحظه با دفتر آقای سعیدی کیاء تماس گرفته ، هماهنگی نمودند برای فردای آنروز که یکشنبه بود ، وقت گرفتند.
هنگام ملاقات با آقای سعیدی کیاء این موضوع را تعریف کردم ، پس از آن بلافاصله آقای (الف) را به حضور خواندند و در برابر ما ایشان را نکوهش کردند ، که چرا به ما وقت ملاقات ندادند ! آقای (الف) کلی معذرت خواهی کردند و ابراز داشتند ، حتما" تشابه اسمی پیش آمده و سو تفاهم شده .
بعدا از رویت مدارک ، بنده را به خدمت ، مدیرکل حوزه ریاست بنیاد مستضعفان و جانبازان ، معرفی و تلفنی با ایشان هماهنگ نمودند و اذعان داشتند ، مشکلتان حل می شود که در نهایت نیز حل شد ، اما آخرین لحظه خداحافظی ، پرسیدند شما فرزندی ندارید! و ما گفتیم فرزند یکساله ای داریم ، در برابر ما گفتند ، دست خالی که بد است ! یکی از تابلوهای اتاق شخصی خود را که (آیه سوره ون یکاد) بر آن نقش بسته بود ، از روی دیوار اتاق خود ، برداشته و بعنوان یادگاری برای فرزندم ، به ما دادند . یعنی در واقع اینکه آقای سعیدی کیاء ضمن اینکه مشکل لاینحل ، ما را مرتفع نمودند ، نوع برخورد ایشان و تواضع بی نظیریشان ، در جان و دل ما باقی ماند.
صحنه تاسف بار آخر، پس از پایان این ملاقات ، هنگام خداحافظی در اتاق آقای (الف) که دوباره از ما پوزش می خواست ، فردی که به ما اجازه ملاقات را نداده بود و پشت تلفن نشسته بود را دیدم ، در کمال تاسف باید بگویم این فرد خودش (جانباز) بوده و قبلا" این فرد را در ساختمان مرکزی بنیاد ، در خیابان طالقانی تهران نیز، دیده بودم و در آخرین لحظه خداحافظی فقط سرم را به نشانه ، اندوه و تاسف برای این فرد تکان دادم و این فرد جانباز که مشخص بود ، یک چشمش پروتز بود ، غرق در عرق ، شرم خود شده بود !!(دیگر از که بنالیم؟)
والسلام.
قرار بود و بارها اعلان شد که جانبازان شیمیایی با هر درصدی پس از کادر درمان در معرض خطر ترین قشر جامعه در برابر این ویروس چموش و منحوس هستند.
در سال ۹۹ ده ها خبر و قول در این زمینه داده شد که یکی پس از دیگری به ورطه فراموشی و بدقولی گرفتار شد.
واکسیناسیون حق تمام اقشار جامعه است و در تمام کشورها اولویت بندی شده است،اما یک سوال اساسی وجود دارد که جانباز شیمیایی که با یک سرماخوردگی کوچک به سخت ترین مشکلات دچار می شود بیشتر در معرض خطر است یا کارگران عزیز شهرداری که عمدتا قشر جوان و سالم هستند؟
به نظر می رسد وزارت بهداشت و در اصل بنیاد هیچ برنامه و توجهی به این امر مهم ندارد....
تعدادی عزیزان شیمیایی که به واسطه این بیماری بدرود حیات گفته و یا می گویند روبروز بیشتر می شود و بنیاد بتید مهمترین اولویت خود را واکسیناسیون این قشر و البته تمام جانبازان نماید....
جانباز شیمیایی با کمترین مقدار ریه در حال زندگی است و در صورت ابتلا قطعا وضعیت خطرناکی پیدا می کند...
کسی نمی داند!!!! شاید هم عزیزان دولت و بنیاد از ما خسته شده اند و با این عدم توجه قصد دارند از دست ما زودتر راحت شوند.
فاش نیوزی های سنگ صبور، تشکر از انعکاس این گلایه ها.
از پنجهء کفش تو اگر شصت تو پیداست
ازماست که برماست
گروصلهءشلوارتوازدور هویداست
ازماست که برماست
بقال سرکوچه تورا گربزند گول ،باحیله وبامبول
یعنی عوض خامه برایت بکشد ماست
از ماست که بر ماست
ای دوست همان بهتراگرچشم بپوشی،ازمیوه فروشی
اینها که تو بینی همه از بحر تماشاست
از ماست که بر ماست
چون دید کت پارهء من دوختنی نیست ،گفت این چه لباسی است
گفتم که قبای قدک کهنهء باباست
از ماست که بر ماست
والسلام