چهارشنبه 22 ارديبهشت 1400 , 09:30
دل نوشته ای برای همسرم
شراب بودن با تو
خجالتی ندارم که بگویم عاشقت هستم و با تمام وجودم دوستت دارم و فقط از تو مثل همیشه، دل عاشقت را میخواهم. عشق به تو حکم آن شرابی را دارد که هر چه قدر قدیمی تر باشد، مستی اش بیشتر است.
فاش نیوز - همسر عزیزم، چقدر زود گذشت، آره سی سال پیش را میگویم، که به هم عقد دلدادگی بستیم و قسم خوردیم، در غم و غصه، جشن و شادی در کنار هم باشیم.
یادم نمیرود آن عصری که، برای اولین بار دیدمت، چشمانت پر از برق زندگی بود و میخواستی باورت کنند، من باورت کردم، تو هم به زعم برخی از مخالفت های اطرافیانت، من را پذیرفتی، حالا نوبت من بود که خودم را ثابت کنم که مرد زندگی تو هستم.
بعد از مدتی تمام مخالفان هم، به رای تو و تصمیم تو، باور پیدا کردند و دیگر همه چیز مثل یک خواب رویائی، ادامه پیدا کرد و هرگز کابوس نشد، پسرمان به دنیا آمد، من و تو، طعم پدری و طعم زیبای مادری را با هم تجربه کردیم.
ولی همهی چیزها همیشه، خوب پیش نمیروند. آن شبی که درد داشتی، اما تحمل کردی و دم نزدی. ساعت چهار صبح از شدت درد افتادی و من بیدار شدم. آن موقع پسرمان فقط پنج سال داشت، همان لحظه رفتیم بیمارستان، پس از عکس و آزمایش یک راست رفتی اتاق عمل، وقتی آمدی و خطر کاملا" رفع شد، نفسی به راحتی کشیدم و خدا را شکر کردم.
هنگام بستری فقط نگران خانه بودی، ولی من به تو آرامش قلب میدادم که فقط خوب بشو، دیگر چیزی بالاتر از این نیست. وقتی بستگان به ملاقاتت میآمدند، جلوی همه لبخند میزدم که هیچ مشکلی نداریم، ولی خودت من را میشناختی که هرگز در برابر مشکلات، زانو نزده و اخم نمیکردم. وقتی شبها تک و تنها در خانه بودم، فقط جای تو خالی بود.
مرخص شدی و دکتر گفت: استراحت مطلق، من هم با جان و دل پذیرفتم، آنهائی که میتوانستند کمک کنند، نکردند، قضاوتشان نمیکنم، آنها هم مشکلات خودشان را داشتند، ولی وقتی دیگران آمدند جلو، دست رد به سینه همه آنها زدم و گفتم، نیازی به کمک نداریم و به فرزند پنج سالهام گفتم، پسرم، مامان حالش خوب نیست و خودت باید کارهای خودت رو انجام بدی.
پسرمان پذیرفت و چقدر درد داشت زمانی که دست فرزندمان سوخت، تو به دستش پماد میزدی و پسرمان گریه میکرد، نه بابت درد سوختگی، میگفت حالا چطور کارهایم را انجام بدهم! توی چشم پسرم نگاه کردم و گفتم پسرم، نگاه کن من هم با یک دست کار میکنم، پس تو هم میتونی! پسرمان در همان سن، حرف من را گرفت و متوجه شد و دیگر اشکی نریخت، ولی پس از دو روز که باند دستش را برداشتیم، شدت تاول سوختگی را دیدم، متوجه شدم واقعا" پسرمان چه دردی داشت و حرفی نمیزد و آن را تحسین کردم.
وقتی از بیرون میآمدم، تمام مشکلات و سختیها را پشت در میگذاشتم و در کنارت، به تو قوت قلب میدادم که مشکلی نداریم و هر وقت در نگاهت، آن حس قدرشناسیات را میدیدم که چطور از من، بابت این شرایط تشکر میکردی، تمام غم و غصههایم را فراموش میکردم و انرژی مضاعف میگرفتم، همین نگاهت برای من، یک دنیا آرامش و قوت قلب داشت.
بالاخره خوب شدی، خب زندگی، همینه در همیشه روی یک پاشنه نمیچرخد و روزهای سخت هم تمام میشوند و دوباره زندگی ما جان دیگهای گرفت، ولی همسر مهربانم، زندگی همین هست، تا روزهای سخت نباشد، روزهای شیرین معنا ندارد و حتی این سختیها ما را آبدیده کرد و پسرمان یاد گرفت چطور همیشه روی پای خود بایستد و به کسی تکیه نکند، حتی به پدر و مادر خود و همگان از نحوه تربیت فرزندمان، ما را تحسین کردند.
تو به من یاد دادی چگونه، بدون توقع عاشق باشم و بی چشمداشت مهر بورزم، همسرم از قلب بزرگت آموختم ارزش گذشت را و وقتی که عدهای به تو بدی کردند، در عوض برخورد، به آنها بیشتر محبت کردی و همان عده شرمنده نجابت اخلاقت شدند و من اینها رو از تو آموختم و یاد گرفتم. تمام دوستان، بستگان و آشنایان که تو را دیدند، تو را تحسین کردند و به من میگفتند، قدر همسرت را بدان و من هم دانستم. تو گلی هستی در شوره زار و مرواریدی که قلبت را به من سپردی و من آن صدف بودم که امانت دار این مروارید بودم.
حالا پسرمان ازدواج کرده و این چند صباح هم میگذرد و میرود، باز هم من هستم با تو، هنوز مثل روز اولی که با هم پیمان بستیم دوستت دارم، الان هر دو به میانسالی رسیدهایم و بیشتر به خودمان نیاز داریم.، همسر عزیزم، همسر فداکارم، بابت این همه مهری که به من دادی، از تو ممنونم و هیچوقت از کنارم نرو. بعد از خدا تو برایم میمونی که به تو تکیه کنم و این سالهای باقی مانده از زندگیمان، فقط تو را میخواهم.
خجالتی ندارم که بگویم عاشقت هستم و با تمام وجودم دوستت دارم و فقط از تو مثل همیشه، دل عاشقت را میخواهم. عشق به تو حکم آن شرابی را دارد که هر چه قدر قدیمی تر باشد، مستی اش بیشتر است.
به من آرامش قلبی اهدا کن تا هر دو به آرامشی که داریم، امتداد بدهیم، تا ابد. همسر عزیزم
تقدیم به همسر عزیزم :
همه چی آرومه. تو به من دل بستی این چقدر خوبه که. در کنارم هستی
همه چی آرومه. غصه ها خوابیدن شک نداری دیگه. تو به احساس من
همه چی آرومه. من چقدر خوشحالم پیشم هستی حالا.به خودم می بالم
تشنه چشماتم. منو سیرابم کن منو با لالائی. دوباره خوابم کن
بگو این آرامش. تا ابد پابرجاست حالا که برق عشق. در نگاهت پیداست
همه چی آرومه. تو به من دل بستی این چقدر خوبه که. در کنارم هستی
| مرتضی قنبری وفا
عکسها را خود سایت انتخاب کرد و گذاشت ، همینجا از سلیقه آنان سپاسگذار بابت این عکسهای زیبا و متن جذاب آنان !
برای همه دوستان و عزیزان کاربر مخاطب ، یک دل عاشق ، آرزومندم !
مهرتان همیشه پاینده ، سرافراز باشید ...!!!
با تجدید احترام .
توو مایه های عشق و عاشقی و فدات شم و میمیرم برات کوکب جون !
بالا میری شمسی خانم ، پایین میایی قمر الموک ، چپ میری عمه ملیحه ، راست میری زن دایی جوون .... از روغن لادن گرفته تا روغن غنچه قنج میرن واسه هم !!!
قنبرم که معلوم نیست چه روحیه ایی داره !
یه روز سامورایه ، یه روز با حاجی تخیلی ش درگیره ، یه روز قربون صدقه سوم شخص مفرد میره ، یه روز رفته گل بچینه ،
دادا یسره بنویس بادا بادا مبارک بادا ....
رهی بر چنین نکته بگذاشتی
«پدر کُشتی و تخمِ کین کاشتی
پدر کُشته را کی بود آشتی ؟»
امروز امتحانات نوه مون تمام شد
خیلی دور من هستند
خودم مواظب نکاتی در برخورد با آنها هستم
حالا فرصتی شد که از شما بخواهم شما هم تجربیات ارزنده خودتان برایمان بنویسید ... چکار کردید که روحیه بچه تان آن طور شد ...
من هم خیلی از توجهات نوه هامون راضی هستم .
هر چه بدانم بهتر است .
متاسفانه این عامو رفت رو اعصاب همه مون
اگه حرف بی ربط نمی زد می گفتم شوخی می کنه
ولی خط آخرش ایجاب می کرد یه جیغ بنفش سرش بزنم که تکرار نکنه
ولی حالا قهر کرده و نوشته پدرمو کشتی ؟
من از فاش چندین بار خواستم کامنتهای تنش آفرین زیر مطالب خوب نگذارد . خودش هم می داند این جا چقدر برایم ارزش دارد . ولی فکر کنم اینقدر که عامو را دوست دارد برای من احترام قایل نیست . کامنتهایی که منو آزار می دهد علیه من چاپ می کند ولی جوابهای منو چاپ نمی کنند ...
دیکه چکار کنیم در همین شرایط باید کار فرهنگی انجام بدم ... از مطلب زیبایتان بازم تشکر می نمایم
جوابی که از بنده خواستید ، فرستادم که به علت طولانی بودن آن مدیران محترم سایت ، آن را در یک مطلب جداگانه درج نمودند و سئوال شما را بی جواب نگذاشتم
تا خدای نکرده حمل بر بی احترامی به شما نباشد.
با تشکر از توجه شما به بنده ، از شما درخواست دارم در مطلب (هنر نمائی ایران در برابر شاخ صهیونیستی) در ستون مقاله و یاداشت ، مراجعه و نظر خودتان را در این موضوع ، ابراز بفرمائید . چون برای نظر شما خیلی احترام قائلم .
با سپاس و تجدید احترام . برادر کوچک شما
منم می تونم از این ببعد درباره #همسرم# بنویسم حالا دیگه ...
چه روح لطیفی دارید ... کارتان قابل تقدیره ...
حاجی لطفا شما هم بیا بنویس ... خیلی دلم می خواهد شما را بشناسم .
قول می دهم بعد من میام یه مطلبی ارسال می نمایم که خودتون خواننده های سایتت یک ماه سه وعده بخوانید و اشک بریزید از بس حالتون منقلب می کنه
مثل اون شهری که خودت می دونی کجاست ...
دستت درد نکنه آقای باوفا ..
خیلی قشنگ نوشتید ...
عکس ها هم قشنگ بود جیک تو جیکتون عالی بود ..
فقط نوک پرنده ها رو باش