شناسه خبر : 83729
پنجشنبه 17 تير 1400 , 13:45
اشتراک گذاری در :
عکس روز

یار و یاور انقلابی من در زمان مجروحیت

حاج حسن از هر فرصتی استفاده می کرد و به بیمارستان نزد من می آمد و به تمام مجروحین و جانبازان اتاق سرکشی می کرد و هر مجروحی مشکلی داشت، تا جائی که در توانش بود شخصا" به مرتفع کردن آن می پرداخت...

فاش نیوز - مدتی پیش مطلبی داشتم با عنوان تجربه های یک جانباز با داروهای اعصاب، که در آن روزی که مجروح شدم را بیان کردم که در همان اوایل یکی از بستگانی که برای بنده خیلی زحمت کشیدند را از قلم انداختم و گذاشتم برای زمانی مناسب برای قدردانی از این فرد، که اکنون قصد دارم به ویژگی های اخلاقی این فرد بپردازم تا مخاطبان هم با افرادی مانند ایشان آشنا شوند. کمی عقب می روم.

 یکی از بستگان ما در تهران، خانواده ای بودند فوق العاده مذهبی، به نحوی که سال ها قبل از وقوع انقلاب، در محل خود محفلی را جمع کردند با عنوان (عزاداران قمربنی هاشم) که در روزهای محرم و عزا دسته عزاداری برگزار می کردند. این فامیل عیالوار بوده و چندین فرزند پسر و دختر داشته، منزل مسکونی اش متراژ زیادی نداشت و در همان متراژ، اقدام به ساخت چند طبقه خانه سنتی روی هم کرده و این طبقات به هم متصل بوده و منفک نبودند و دارای اتاق های بسیار زیادی بود.

 در زمان حضور در منطقه، چه خودم چه برادر شهیدم مصطفی، برای رفتن به مناطق چه غرب و چه جنوب که باید از تهران گذر می کردیم، حتما" در زمان حضور در تهران به خانه این فامیل رفته و حتی چند روز آنجا مانده و سپس راهی منطقه می شدیم و به لحاظ تعدد اتاق ها، هیچگاه محدودیتی از این نظر نداشتیم. این خانواده بسیار مذهبی، بسیار هوای هم را داشتند و همگی به نحوی هماهنگی می کردند، هنگام وعده غذا سفره بزرگی پهن کرده و دور هم غذا صرف می کردند و دیدن این صحنه ها برای من بسیار جالب بود.

 یکی از برادران کوچک آنان که او را (حاج حسن) خطاب می کنم، جوانی بود با ضریب هوشی فوق العاده بالا، به صورتی که در 14 سالگی با نمرات درخشان، دیپلم خود را گرفته بود و در آن زمان (سال 62) در یکی از نهادهای نظامی فعالیت امنیتی داشت و به دلیل اینکه در کنار خانواده مذهبی خود از همه مذهبی تر بود، با همان ویژگی های اخلاقی اسلامی خود توانسته بود به سرعت نردبان ترقی را طی کند. اخلاق و منش حاج حسن، زبانزد بود مانند: تکالیف شرعی، احترام فوق العاده به پدر و مادر خود و دیگران و تصمیم گیری به موقع در لحظات حساس و... هیچکس از حاج حسن، رفتاری غیر متعارف ندیده بود و همگی می دانستند او پست حساسی دارد، اما چون خودش هرگز آن را بیان نمی کرد، هیچ کس خبر نداشت و سئوال هم نمی کرد چون می دانستند خود حاج حسن تمایلی برای بیان آن ندارد. برویم سر خاطره مجروحیت بنده:

زمانی که در دی ماه 63 مجروح شدم و به تهران منتقل شدم، تنها به خانه این فامیل زنگ زدم و شرایطم را گفتم، چون خانواده خودم هم خبر نداشتند. در تهران از فرودگاه به بیمارستان سجاد منتقل و بستری شدم. پزشک محترم مغز و اعصابم، پس از دیدن شرایطم دستور دادند در اولین فرصت مورد عمل جراحی قرار بگیرم و اعلام کرد شما دیگر باید ناشتا باشید تا با عمل جراحی، قسمتی از جمجمه که مورد آسیب قرار گرفته، از خرده استخوان ها پاک شود. پرستار پرسید در تهران کسی را داری و بعد افزود به آنها بگوئید تیغ بیاورند برای تراشیدن کامل موی سر. بعد از تماس بنده، خود حاج حسن به سرعت خودش را به بالای تختم رساند و تیغ هم آورد.

در آن زمان بیمارستان سجاد بر خلاف اکنون، یکی از بهترین بیمارستان های شخصی درجه یک پایتخت بود. در کنار تخت من پیرمرد بیماری بود که خیلی روی اعصاب بود. از فردای شب بستری، ناشتا ماندم و آماده برای اتاق عمل، که متاسفانه به دلیل همکاری نکردن پرسنل بیمارستان، بنده سه شبانه روز ناشتا بودم و در زندگی خودم و حتی حضور در منطقه، آنقدر گرسنگی نکشیده بودم.

 حاج حسن پس از پایان کارهای اداری خود، زمان استراحت خود را به رسیدگی به بنده اختصاص داده بود. این پیرمرد بستری به دلیل کهولت سن و بیماری، با پوزش مزخرف می گفت و با توهین و هتاکی به انقلاب بخصوص روحانیت، بنده را خیلی شاکی کرده بود. جوانی که نوه اش بود، بالای سرش بود.

 یک شب دیگر که این پیرمرد شروع به فحاشی کرد و بنده نیز به لحاظ ضربه مغزی و ناشتا بودن دیگر آستانه تحملم سر آمده بود، به این جوان معترض شدم که پدر بزرگ خود را ساکت بکند که آن جوان به حمایت از پدر بزرگش پرداخت که: مگر بد می گوید؟! این انقلاب و روحانیت، چه بر سر مردم و کشور آورده اند! که حاج حسن گفت: برادر من اینجا جای این حرفها نیست و پدر بزرگت را آرام بکن! اما آن جوان که فکر می کرد حاج حسن کم آورده، حرفش را ادامه داد...! حاج حسن به من گفت آقا مرتضی آرام باش و ادامه نده ! در ظاهر قضایا تمام شده بود، اما آن جوان طلبکار شده بود. حدود دو ساعت بعد آن جوان کنار در اتاق ایستاده بود و حاج حسن کنار من، ناگهان پیرمرد دچار حال تهوع شد و حاج حسن سریعا" ظرف استیل تهوع را زیر دهان پیرمرد قرار داد و اجازه داد پیرمرد، بالا بیاورد. آن جوان آمد ظرف را از حاج حسن بگیرد، حاج حسن اجازه نداد و گذاشت پیرمرد تا به آخر بالا بیاورد و هنگامی که تمام شد، ظرف را به آن جوان داد و گفت حالا بفرما تمیز بکن. اگر سرعت عمل حاج حسن نبود، آن پیرمرد لباس و تخت خود را افتضاح می کرد. پس از آن، جوان آمد از حاج حسن عذرخواهی کرد. حاج حسن گفت: من رعایت شرایط شما و بیمارتان را کردم، وگرنه یک پیام می دادم شما را با دستبند به دلیل اهانت ببرند. سپس بیسیم خود را در آورد و نشان داد و ادامه داد، اینجا در بیمارستان بیسیم را خاموش می کنم، اما موضوع این است: رعایت حال این جوان (بنده) را بکن که در این سن، بخاطر من و شما جانباز شده، نیازی به احترام شما نیست، اما بی احترامی در حق این جوان نکن. آن جوان غرق در شرمندگی بود و آمد از من هم عذر خواهی کرد.

 پس از اینکه پس از بیمارستان سجاد به بیمارستان هزار تختخوابی منتقل و عمل جراحی کردم، مادرم چند ماه بالای سرم بود و عصر هر روز با یکی از خواهران، این فامیل ما، شب ها به خانه آنها می رفت، تا صبح فردایش و ما از این حیث، هیچ نگرانی نداشتیم و در بخش اعصاب مختص جانبازان بستری بودم. با این حال حاج حسن از هر فرصتی استفاده می کرد و به بیمارستان نزد من می آمد و به تمام مجروحین و جانبازان اتاق سرکشی می کرد و هر مجروحی مشکلی داشت، تا جائی که در توانش بود شخصا" به مرتفع کردن آن می پرداخت، بدون اینکه ردی از خود و مقامش باقی بگذارد و مشخص بود از ته دل به مجروحان جنگی ارادت داشته و بی ریا خدمت می کرد. پس از مرخص شدن از بیمارستان و بازگشت به ساری، خانواده ما همیشه با این خانواده در تماس بوده و هست.

حاج حسن سال ها بعد از حوزه امنیتی خارج شده و وارد فاز اجرائی سازمان نظامی خود شد و در نهایت گمنامی خدمات شایانی به کشور نمود که بنده از بیان آن معذورم، ولی اگر پست حوزه کاری اش را نام ببرم، شما دچار حیرت خواهید شد.

در این همه سال هرگز از مقام حاج حسن، تقاضای شخصی نداشتیم، چون به این خصوصیات فردی ایشان کاملا" آشنائی داشتیم که خود را درگیر مسائل شخصی و خانوادگی، هرگز نخواهد کرد و تمام توجهات خود را معطوف مسئولیت خود می کند و چون می دانم خود ایشان این مطلب بنده را مشاهده نخواهد کرد، مسئولیت و نام کامش را ذکر نکرده ام، صحبتی از باب ریاکاری در میان نخواهد بود.

 حاج حسن با داشتن چنین مسئولیت بزرگی، هیچگاه علاقه ای به رسانه ای شدن نامش نداشت مانند شهید فخری زاده یا تهرانی مقدم و مقامات ارشد نظام، چون فقط دوست داشت در سایه سکوت بی خبری، شبهای جمعه به راحتی برای دعای کمیل به مهدیه تهران برود، یا جمعه ها یک موکت زیر بغل گذاشته مانند سایر افراد، از تکالیف شرعی خود محروم نشود. خطبه عقد حاج حسن را حضرت امام (ره) جاری فرمودند. در یک محفل خودمانی بیان کرد که «ادوارد شوارد نادزه»، وزیر امور خارجه وقت شوروی سابق، در دیدار شخصی با حضرت امام (ره) آنچنان تحت تاثیر شخصیت امام قرار گرفتند که تمام بدنش به رعشه و لرزه درآمده بود، هر چند حاج حسن مستقیم بیان نکرد اما مشخص بود خودش شخصا" در این جلسه حضور داشته است.

 در این همه سال هیچ گاه با لباس نظامی ایشان را ندیدم و هنگامی که برای مثال برای فوت بستگان یا مراسم دیگر با خانواده خود به ساری می آمد، محافظان او به صورت کاملا" نامحسوس حاج حسن را پوشش می دادند و به جز افراد بسیار محدود مانند بنده، کسی اصلا" خبردار نبود. تمام بستگان فقط می دانستند حاج حسن یک پست فوق کلیدی دارد، اما احدی به جز خودم از پست او خبر نداشت و هنگام صرف غذا، با راننده و محافظش، غذا صرف می کردم و محافظانش شب برای خواب، به نهاد سازمانی خود مراجعه و صبح فردایش بازگشته و آماده خدمت بودند.

 هنگام نماز خواندن، این خانواده از فیض نماز جماعت، غافل نمی شدند و حاج حسن به عنوان پیش نماز ایستاده و حتی برادران بزرگتر از او نیز به او اقتداء می کردند و اگر ما هم حضور داشتیم، از فیض نماز جماعت بهره می بردیم. هر چند همیشه یا نماز ما در مراجعه به تهران، شکسته محسوب و یا نماز آنان در ساری شکسته محسوب می شد و ما نیز با رعایت نکات شرعی نماز جماعت، فیض نماز جماعت را می بردیم.

 پس از اینکه تمام افراد این خانواده مستقل شدند و پدر و مادرشان محروم شدند، حاج حسن در محله ای در غرب تهران خانه ای خریداری نمود و مستقر شد. سایر خانواده خانه خود را فروختند و همگی آمدند در همان محله، در نزدیکی خانه حاج حسن. همگی خانه ای در آن کوچه خریداری کردند و ظرف مدتی، دوباره این خانواده دور هم جمع شدند و به معنای واقعی، نمونه ای از اتحاد خانوادگی را نشان دادند که چطور برادران و خواهران با هم اتحاد دارند.

در انتها برای تمام سرداران گمنام نظام آرزوی سعادت دارم، هر چند آنان نیازی به این عبارات نداشته نزد خود و خدای خود سربلند و سرافراز می باشند.

والسلام

| مرتضی قنبری وفا

اینستاگرام
سلام تجربه خوبی با ما به اشتراک گذاشتید
نکات زیادی در تعاملات شما اندوختم و اموختم
این پیام قدیمی است . من دلم به همین پیامها قرص است و دارم اندوخته هایم را به عینه تجربه می کنم .

ﻛﺎﺋﻨﺎﺕ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻣﺠﺎﺯﺍﺕ ﻧﻤﻴﻜﻨﺪ
ﺑﺮﻛﺖ ﻫﻢ ﻧﻤﻴﺒﺨﺸﺪ،
ﻛﻨﺘﺮﻝ ﻫﻢ ﻧﻤﻴﻜﻨﺪ،
ﻓﻘﻂ ﻋﻤﻠﺖ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﺮﮔﺮﺩﺍﻧﺪﻩ ﻣﯿﺸﻮﺩ!

ﻛﺎﺋﻨﺎﺕ ﺑﻪ ﺍﺭﺗﻌﺎﺷﻰ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺟﺎﻧﺐ ﺷﻤﺎ ﺍﺭﺳﺎﻝ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﭘﺎﺳﺦ ﻣﯿﺪﻫﺪ
ﺷﺎﺩ ﺑﻴﺎﻧﺪﻳﺸﻰ،
ﺷﺎﺩﻣﺎﻧﻰ ﻧﺼﻴﺒﺖ ﻣﯿﺸﻮﺩ.
ﻣﻨﻔﻰ ﺑﻴﺎﻧﺪﻳﺸﻰ،
ﺁﻧﭽﻪ ﻧﺼﻴﺒﺖ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﻣﻨﻔﯽ ﺍﺳﺖ.

ﺍﻳﻦ ﺟﻬﺎﻥ ﻛﻮﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻓﻌﻞ ﻣﺎ ﻧﺪﺍ
ﺳﻮﻯ ﻣﺎ ﺁﻳﺪ ﻧﺪﺍﻫﺎ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ

ﺷﻚ ﻧﻜﻨﻴﺪ!
ﺍﻳﻦ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﻛﺎﺋﻨﺎﺕ ﺍﺳﺖ...
و ﺭﺍﺯ ﺁﺭﺍﻣﺶ، ﺩﺭ ﺭﻫﺎ ﮐﺮﺩﻥ ﺫﻫﻦ ﺍﺯ ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ ﻫﺎ و توکل و شکرگزاری از خداوند است!
قنبر مبارز عزیز و بزرگوار ، سپاس از پیام و بازخورد شما !
در کنار شما ، ما درسهای زیادی آموختیم !
شاگردی ما و استادی شما ، برای ما جای افتخار و مباهات دارد !
ما را از نکات ارزشمند خود ، بی نصیب نگذارید !
برقرار و سرافراز باشید ...!
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi