شناسه خبر : 85282
سه شنبه 30 شهريور 1400 , 12:40
اشتراک گذاری در :
عکس روز

گفت وگو با خانم دکتر طالب همسر جانباز شهید ناصر توبئی ها

عروج از آغوش حاج‌ قاسم تا باغ بهشت!

دست ها، پاها و هم بینایی شان مشکل داشت و حرکت ها را خیلی سخت انجام می دادند و تنها کمی از دست راست‌شان بهتر از همه اعضایشان بود؛ ولی چون نباید به همان عضو هم زیاد فشار می آوردند، این اواخر آن هم دردناک شده بود و اذیتش می کرد. با این وجود من هیچ‌وقت شکایت آنچنانی از ایشان نشنیدم. همیشه آرام و همیشه صبور...

فاش نیوز - برای توصیف جانباز شهید "ناصر توبئی ها" هر زبانی قاصر است. نمی دانیم او را فرمانده بی بدیل روزهای جنگ بنامیم، یا "ایوب"ی که صبری بی نهایت بر دردهای متعدد جانبازیش داشته و یا جانبازی شاکر محض که غیر از رضای دوست، در سرش اندیشه ای نبوده است. هر آنچه بوده عاشقی وارسته بوده که شهادتش از زمان جانبازی سال ها طول کشیده و با بال عشق، ذره ذره لایق جانان شده و با پرتو گرفتن از شهادت در آستان جانان پرگشوده است. چنین بود که سال 92 سجده هایش عطر پرواز می گیرد و پاهایش پر پروازش می شود.

چنانچه جانباز نخاعی، دکتر مرادی با نقل خاطره ای از شهید توبئی ها می گوید: پس از عملیات والفجر4 بنده نیز در مرکز توانبخشی جانبازان شهید مطهری اصفهان بستری بودم. شهید توبئی ها هم همانجا بستری بودند. خاطرم هست که ایشان به لحاظ اینکه هم از ناحیه سر و هم از ناحیه چشم دچار آسیب بودند درد بسیار شدیدی داشتند و از آنجایی که تخت استراحت ما نزدیک به هم بود، ایشان بسیاری از شب ها را تا به صبح از درد نمی خوابیدند و ناله های ضعیفی داشتند. اما آنچه درباره این شهید والامقام می توان گفت آن که ایشان ایوب وار زیستند و با درد بسیاری که می کشیدند، اما بسیار شاکر بودند.

جانبازنخاعی، بنائی زاده، دبیر انجمن جانبازان نخاعی اصفهان نیز درباره شهید توبئی ها می گوید: این افتخار را داشتم که در لشکر نجف با شهید توبئی ها همرزم باشم که پس از جانباز شدن ایشان، به صورت تلفنی و گاهی در مجالسی به حضور ایشان می رسیدیم و از روحیه بسیار معنوی ایشان بهره مند می شدیم.

ما نیز همگام با گروه "دعوت" در گفت وگویی هرچند مختصر، اما پرفایده با خانم دکترطالب، پای صحبت های همسر والامقام این شهید نشستیم تا از زبان ایشان، با این شهید والامقام کسب بیشتر آشنا شویم.

سرکارخانم دکترطالب لطفا از چگونگی آشنایی و ازدواج با شهید توبئی ها برایمان بگویید.

- بنده توسط دایی خودم، آقامرتضی که ایشان هم جانباز 70درصد و دوست شهید توبئی ها هم بودند به ایشان معرفی شدم. بنده آن زمان دانش آموز اول دبیرستان بودم و قصد ازدواج هم نداشتم. دایی بنده با ایشان صحبت کرده بودند که چرا ازدواج نمی کنید؛ و ایشان هم بهانه های مختلفی آورده بودند. دایی بنده هم پیشنهاد می کنند که من دو مورد را سراغ دارم؛ یکی دختردایی ام که دبیر هستند و یکی هم دختر خواهرم که بعید می دانم خانواده ایشان قبول کنند؛ چون سن و سال کمی دارند. ایشان هم برای این که قضیه منتفی شود می گوید مورد دختر خواهرتان را می پذیرم. با ایشان صحبت کنید و اصرار هم می کند که همین مورد خوب است. اگرشد که شد، اگر نه، کلا قضیه منتفی است.

بنابر این در جلسه ای که با ایشان صحبت کردم به ایشان گفتم که قصد ادامه تحصیل دارم. ایشان گفتند اگر تنها بهانه ازدواج شما ادامه تحصیل است من حاضرم و قول می دهم تا هر مقطعی که بخواهید با شما همراهی کنم.

من هم روی صحبت های ایشان فکر کردم و براساس خوابی که دیدم تصمیم به ازدواج با ایشان گرفتم. البته شاید برای کسی قابل باور نباشد که براساس یک خواب این تصمیم گرفته شده باشد و حتی این موضوع را با (شهید) سردار سلیمانی که آن زمان با هم ارتباط خانوادگی هم داشتیم مطرح کردم. ایشان گفتند چه اشکالی دارد؛ چرا که در جبهه هم با دیدن یک خواب تصمیم می گرفتیم و اتفاقات خوبی هم می افتاد. اما درخواستم این است که در مورد این خواب سئوالی پرسیده نشود.

 

مسوولیت شهید توبئی ها در جبهه چه بود؟

- ایشان در خدمت سردار قاسم سلیمانی و فرمانده گردان خط شکن لشکر 41 ثارالله کرمان بودند.

 

اطلاع دارید مجروحیت های ایشان چگونه اتفاق افتاده بود؟

- البته ایشان در عملیات های بدر و خیبرهم مجروحیت داشتند؛ اما آخرین مجروحیت ایشان در عملیات والفجر4 اتفاق افتاده بود که منجربه قطع نخاعی ایشان شده بود.
با توجه به اینکه ازدواج ما بعد از جانبازی ایشان اتفاق افتاد، اما آنطور که خانواده و مادر ایشان تعریف می کنند، ایشان درسال 62 مجروح می شوند. زمان زیادی در بیمارستان بستری بودند و یک سال حافظه نداشتند و حتی در لشکر 41 ثارالله برای ایشان مراسم هفت و چهلم هم و سالگرد هم می گیرند و زمانی که نامه ای از ایشان به کرمان می رود مردم شهر اتوبوس اتوبوس به خانه‌شان می آمدند و می گفتند ما باورمان نمی شود که ناصر زنده است.

 

لطفا از اخلاق و منش شهید توبئی ها برایمان بگویید.

- آرامش زایدالوصفی که ایشان در تمامی زمینه ها داشتند و من این آرامش را بسیار دوست داشتم. زمانی که بنده با ایشان ازدواج کردم، ایشان روحیه آرام، صبور و ملایم و همچنین روحیه معنوی بسیار بالایی داشتند؛ به طوری که فرایض دینی خود را به موقع انجام می دادند  و حتی روزهای آخر هم نمازهایشان را بجا می آوردند و در عمل به واجبات بسیار دقیق بودند.

 

مشکلات جسمانی که در این سال ها ایشان داشتند چه بود.

- ایشان از ناحیه مغزی "کوادروپلیژیا" بودند. دست ها، پاها و هم بینایی شان مشکل داشت و حرکت ها را خیلی سخت انجام می دادند و تنها کمی از دست راست‌شان بهتر از همه اعضایشان بود؛ ولی چون نباید به همان عضو هم زیاد فشار می آوردند، این اواخر آن هم دردناک شده بود و اذیتش می کرد. با این وجود من هیچ‌وقت شکایت آنچنانی از ایشان نشنیدم. همیشه آرام و همیشه صبور بودند.

 

از خاطرات جبهه هم برای شما تعریف کرده بودند؟

- البته ایشان به خاطر مشکلات کوتاهی حافظه ای که برایشان اتفاق افتاده بود، کمتر از خاطرات جبهه به یاد داشتند و از طرفی من پس از جانبازی با ایشان ازدواج کرده بودم. اما از خانواده ایشان شنیده ام زمانی که مجروح می شوند 72 ساعت را در سردخانه (به همین دلیل حافظه کوتاه مدتشان را از دست داده بودند) و در کنار شهدا بودند و جزو شهدای لشکر 41ثارالله محسوب می شوند و حتی همرزمان و دوستانشان با ایشان وداع می کنند. زمانی که ایشان را به همراه دیگر شهدا با هواپیما به سمت اصفهان پرواز می دهند در هواپیما متوجه می شوند از دهان ایشان بخار خارج می شود. بنابراین ایشان را به بیمارستان می رسانند که یک سالی به همین منوال زندگیشان می گذرد. گویا بر اثر سرمای سردخانه، خون پشت شبکه بینایی ایشان جمع شده بود و دید ایشان را دچار مشکل کرده بود که البته پزشکان متوجه مشکل بینایی ایشان نشدند. بنابراین همه تلاش خود را بر قطع نخاع بودن و حرکت دادن ایشان می گذارند. البته بعدها چندین بار چشم ایشان را جراحی کردند و تا حدودی لخته خون را برداشتند و دو سال آخر نیز به وسیله لیزر قطعات ریز لخته های خون باقی مانده را هم برداشتند و بینایی یکی از چشمانشان در دو سال آخر برگشت. البته بسیار امیدوار بودیم که بینایی چشم دیگرشان هم برگردد که میسر نشد. 

 

آیا در خلوت خود هیچگاه از این ازدواج احساس پشیمانی نکرده بودید؟

- من زمانی که با ایشان ازدواج کردم بسیار کم سن و سال بودم و براساس بی‌تجربگی، روزهای اول ازدواجمان گاهی اتفاقاتی می افتاد که ناراحت کننده بود. برای مثال یک بار پس از ازدواجمان که برای ایشان چای آوردم، نمی دانستم که ایشان دچار اسپاسم می شوند و چای باید سرد باشد. زمانی که چای را با سینی روی پایشان گذاشتم، با اسپاسم ناگهانی و با تکان شدیدی که خوردند، چای روی پا و بدنشان ریخت و سوزشی ایجاد کرد.
کارهایی که براساس بی‌تجربگی ام بود مرا بسیار اذیت می کرد. زیرا در آن سال های اول، هیچ‌گونه کلاس آموزشی و اطلاع رسانی وجود نداشت و همه براساس یک آزمون و خطا به نتایجی می رسیدیم.

 

چگونه بر این مسایل فایق آمدید؟

- بسیار زیارت عاشورا می خواندم و بسیار گریه می کردم و از خدا می خواستم که کمکم کند که اتفاقی نیفتد و مشکلی برای ایشان پیش نیاید. چون بدن بسیار حساسی نسبت به آنتی بیوتیک ها داشتند و من روحاً از اذیت شدن ایشان زجر می کشیدم و اذیت می شدم. شاید همین موارد باعث شد که  اصرار در ادامه تحصیل و یادگیری بیشتری داشتم. بنابراین کلاس های مختلفی از جمله پرستاری، تزریقات، هلال احمر و کلاس های جمعی بسیاری را گذراندم که بتوانم با توجه به شرایط ایشان، از جمله تزریقات و سونداژ را به نحو صحیحی انجام بدهم. این تنها زمان پشیمانی من و اوایل ازدواجمان بر اساس بی تجربگی ام بود.

 

گویا سردار شهید، حاج قاسم سلیمانی زمان هایی را برای دیدار و رسیدگی به جانباز شهید توبئی ها به منزل شما می آمدند؛ آن زمان را چگونه سپری می کردید؟

- ما از سال 1370 که ازدواج کردیم، از همان زمان با سردار سلیمانی ارتباط  و رفت و آمد خانوادگی داشتیم. زمانی که سردار به منزل ما تشریف می آوردند، لحظات بسیار خوب  و خوشی داشتیم. چون ایشان منبع انرژی فوق العاده ای بودند. من معمولا در آشپزخانه و یا مشغول پذیرایی بودم. ایشان با همسرم فضای فوق العاده معنوی خاصی داشتند. زمانی هم که دور هم بودیم فوق العاده بود.

 
راجع به این عکس که شهید توبئی ها در آغوش سردار سلیمانی هستند هم توضیحاتی را بفرمایید.

- من درباره این عکس بسیار توضیح داده ام. سال 1376 حاج قاسم به همراه خانواده به منزل ما تشریف آوردند و از آنجا به اتفاق، به شادگان رفتیم. فرزندان حاجی برای قایق سواری رفتند و از آنجایی که ترکش کنار نخاعشان بود و نباید بار سنگین بلند می کردند، زمانی هم که آمده بودند، دکترها یک استراحت 2-3 ماهه به ایشان داده بودند. فرزندانشان اصرار می کردند که بابا شما هم بیا قایق سوار شو. آقا ناصر به ایشان گفتند: حاجی شما برو با بچه ها سوار شو و بچه ها را ناراحت نکن. ایشان رفتند سوار شدند. بعد که برگشتند، گفتند: ناصر بدون تو صفا نداشت. دلم می خواهد شما هم باشی. همسرم انسانی بودند که هیچ‌وقت دوست نداشتند باری را روی دوش کسی بگذارند و حتی در مورد حرکت دادن ویلچرشان، دوستانشان هم شاهد هستند که حتی یک لیوان آب را به راحتی از کسی طلب نمی کردند. وقتی حاج قاسم اصرار کردند، ایشان گفتند نه. زمانی که دلیلش را از من پرسیدند، من هم گفتم ایشان معذب هستند که  کسی ایشان را بلند کند و درون قایق بگذارد. حاج قاسم بسیار ناراحت شد و گفت من خودم ایشان را بلند می کنم. اصرار از حاج قاسم و انکار از ایشان، تا اینکه حاج قاسم گفتند بیا برویم ببینیم چه می شود. همین که همگی پایین آمدیم، حاجی ناگهان ایشان را بلند کرد و گذاشت داخل قایق. همسرم خیلی  معذب و ناراحت شدند. با این وجود زمانی که خواستیم از قایق پیاده شویم، باز هم حاج قاسم دوباره ایشان را بلند کردند. من همان لحظه این عکس را گرفتم. همین که فلاش دوربین به چهره حاج قاسم خورد، با دلخوری گفتند حاج خانم خرابش کردی! گفتم نه حاج آقا؛ معلوم نیست این عکس چاپ بشود یا نه؛ و حاجی به نشانه افسوس سری تکان داد.  بعد هم این عکس چاپ شد!

 

خانم دکتر، چگونه شد که تصمیم به ادامه تحصیل گرفتید؟

- همانطور که قبلا هم عرض کردم اول دبیرستان بودم که ازدواج کردم. با توجه به شرایط جانبازی همسرم، هفت سال طول کشید تا دیپلم خود را بگیرم و این درحالی بود که ایشان یکی دوسالی در بیمارستان های تهران بستری بودند. اینطور شد که زمان گرفتن دیپلمم طول کشید. البته همزمان با تحصیل من، ایشان را هم تشویق به تحصیل می کردم؛ چرا که ایشان هم تا اول دبیرستان تحصیل کرده بودند و بعد هم وارد پلیس قضایی شده بودند که در آنجا هم گویا در شب تاسوعا و عاشورا بچه های پادگان پایکوبی راه انداخته بودند که ایشان ناراحت شده بودند و بدون دریافت هیچ مدرک تحصیلی از آنجا استعفا داده بودند.

بنابراین با تشویق های من، ایشان هم تحصیلات دبیرستان را از سرگرفتند. این درحالی بود که ایشان توانایی خواندن خط بریل را هم نداشتند و تنها با ضبط برنامه های درسی و پیاده سازی آن به صورت نوار و آمدن معلم به منزل و یا پیداکردن جزوات و غیره، ایشان در رشته ادبیات و بنده هم در رشته علوم تجربی، درس می خواندیم؛ تا اینکه من پس از گرفتن دیپلم، در رشته داروسازی پذیرفته شدم. ایشان هم چون مشکل کلیه داشتند و در تهران تحت نظر پزشک بودند، بنابراین من هم در دانشگاه شهیدبهشتی تهران ادامه تحصیل دادم؛ تا اینکه شرایط کلیه ایشان بهتر شد و با هم به اصفهان برگشتیم و من در آنجا ادامه تحصیلاتم را از سرگرفتم و پس از پایان تحصیلاتم مشغول به کار شدم.

 

با آن شدت جراحت، درمان چشم های ایشان چگونه ممکن شد؟

- البته درسال 72 با عمل جراحی برای چشمان ایشان بینایی مختصری از نور حاصل شد. البته من بازهم سال ها پیگیر درمان بینایی ایشان بودم؛ تا اینکه با یکی از دوستانم که آن زمان دانشجوی پی.اچ.دی در اسپانیا بودند هم هماهنگ کردیم و به این کشور رفتیم. در آنجا روی چشمان ایشان عمل لیزر انجام شد. زمانی هم که درسال 90 در اسپانیا این اتفاق افتاد، لخته های خون کاملا برداشته شد و بهبودی حاصل شد.

 

خاطرتان هست پس از اولین بینایی عکس العمل ایشان چه بود؟

- از این که می توانستند بچه ها را ببینند بسیار خوشحال بودند. خاطرم هست درسال 72 که جراحی کردند، به پزشک معالج خود گفتند که دلم می خواهد برای یکبار هم که شده همسرم و بچه هایم را ببینم؛ و درسال 90 هم که این امر محقق شد، گفتند من دیگر آرزویی ندارم.

 

ثمره ازدواج تان چند فرزند است؟

- حاصل ازدواج ما دو دختر به نام های نگار و بهاراند که نگار کلاس دوازدهم و بهار هم کلاس هشتم هستند.

 

از خصوصیات اخلاقی شهید توبئی ها برایمان بگویید.

- ایشان یک همراه خیلی خوب در تمام سال های زندگی من بودند و باعث رشد من شدند؛ و در مجموع بنده ای بسیار بسیار شاکر بودند که هیچ‌وقت هیچ‌کس از ایشان گله و شکایتی نشنید. بسیار رئوف بودند و دل رحیمی داشتند که با کمترین آسیبی که به یک دوست می رسید اشکشان درمی آمد.

 

توصیه شما به عنوان همسر یک جانباز شهید به  دیگر جانبازان چه می تواند باشد؟

- متأسفانه مشکلات زندگی آنقدر زیاد است که گاهی موجب تنش می شود. اما خواهشی که از جانبازان عزیز دارم این است که با وجود صبوری و بزرگواری و شرایط سخت جانبازی که دارند، به هر نحو ممکن هوای همسران و خانواده‌شان را داشته باشند؛ زیرا همسران، کسی غیر از آنها را در زندگی ندارند.

| صنوبر محمدی

اینستاگرام
سلام و درود خدا بر شهید توبیی ها و همسر فداکار ایشان.
توصیف جانباز و صابر ایوب واقعا برازنده این شهید والامقام هست.
از فاش نیوز بابت این گفت وگو ممنون هستم.
مصاحبه خیلی خوب و مناسبی بود . دست شما درد نکنه . ممنون .
سلام وصلوات براین دوشهید والامقام واجرو مقام شهید برای این بانو مکرمه همسر شهیدتوبیی ها را از خداوند خواهانیم اجرت با اباعبدالله (ع)
ای خدا
سلام بانوی من خوبی
چقدر خوب کردی این مصاحبه انجام دادی . اینقدر دوست داشتم راز این عکس بدانم .
والا ما هر چه دیدیم گروه تفرقه بود . میشه منم عضو گروه وحدت بکنید ؟ با تشکر
با اوصافی که از این شهید بزرگوار ذکرشده و سختی های بسیاری که کشیده اند نشالله که جایگاه این شهید در اعلی علیین باشه و همسر این شهید در دنیا و آخرت عاقبت بخیر و سربلند.
با سلام و احترام آیا عبارت دفاع مقدس، مقدس است همقطاران در زمانی که به دفاع از ایران برخاستیم، بزرگان جکار می‌کردند گزیده‌ای از خاطرات رییس مجلس وقت و جانشین وقت فرمانده کل قوا «شب با محسن در بلژیک تلفنی صحبت کردم. حالش خوب بود. کتاب و پوستر و نوار می خواست. محسن به خاطر عدم امنیت بعد از ترور من توسط فرقان و تهدید شدن او در محیط تحصیل و عدم تمایلش در به همراه داشتن محافظ برای ادامه تحصیل به خارج رفت. در شیراز در کنکور پذیرفته شده بود و مشغول تحصیل بود. اکنون تمایلی به زندگی در غرب ندارد و به انقلاب اسلامی سخت وفادار است و در آنجا با گروهی از دوستانش به نفع جمهوری اسلامی فعالیت دارد.» هاشمی همچنین در خاطرات 16 دی ماه همان سال نیز به این موضوع اشاره دارد: «محسن آماده برگشتن به بلژیک برای ادامه تحصیل شده. ساعت دوازده پرواز داشت. من و عفت کمی نگران امنیت او در خارج هستیم، او را شناخته اند و در جزوه ای او را اسم برده اند و اخیراً دو نفر دانشجو در آمریکا و اسپانیا توسط منافقین شهید شده اند. با او صحبت کردم که اگر احساس خطر کرد به کشور دیگری برای تحصیل منتقل شود و یا به ایران مراجعت نماید.» همقطاران به این سوال بی جواب، جواب دهید لطفا چرا و چرا بزرگان از مال و جان خود برای دفاع از ایران مایه نگذاشتند
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi