شناسه خبر : 85566
یکشنبه 04 مهر 1400 , 13:15
اشتراک گذاری در :
عکس روز

زیارت بهشت، با طعم اربعین

آرامشی که شهدا به ما بخشیده‌اند

جمله اش برای لحظه ای میخکوبم می کند. سادگی کلامش بی اختیار مرا به یاد نوجوانان و رزمندگان دهه شصتی با قواره های کوچک اما بزرگ مردانی بصیر می اندازد که با شجاعت و جسارتشان، یک وجب از خاک کشورمان را به دشمن نسپردند.

فاش نیوز - در اولین پنجشنبه هفته دفاع مقدس، میهمان کوی شهدا شدیم. خوبان و صالحانی که سال‌هاست بازار مکاره دنیا را با همه زیباییش رها کرده و با عبور از سیم خاردارهای نفس، لقای حضرت حق را برگزیده‌اند و چه زیباست، امروز هر کوچه و خیابان شهرمان با نصب تصویری از یک شهید، عِطرعاشقی به خود گرفته و سزاوار است همه روز سال، این‌گونه بماند.

تقارن روزهای به یادماندنی حفظ یاد و خاطره شهدای 8سال دفاع مقدس با اربعین سید و سالار شهیدان امام حسین(ع) و یاران باوفایش، ارزش و اعتبار بیشتری به  این ایام بخشیده است، چرا که خیلی دور نیست جوانانی که با درس آموزی در مکتب عاشورای حسین(ع) تنها با شنیدن "هل من ناصر ینصرنی" پیر سفر کرده‌مان، راهی جبهه می‌شدند و  لحظه شهادت‌شان سر بر سینه اباعبدالله الحسین(ع) جان به جانان می‌سپردند.


و چه خوب است با گرامیداشت یاد خاطره رشادت و از جان گذشتکی فرزندان این مرز و بوم، هفته دفاع مقدس را نه برای یک هفته، نه برای یک ماه بلکه، بلکه برای سال‌هایی به وسعت انقلاب و خاک پهناور کشور عزیزمان این روزها در قلب‌های تک‌تک‌مان زنده و جاودان باقی بماند.
به پاس قدردانی از آن همه ایثار و ازجان گذشتگی، یک آن دلم هوایی می‌شود و دلتنگی رهایم نمی‌کند. با نیت زیارتی این امامزادگان عشق راهی گلزار شهدای بهشت زهرا(س) می‌شوم. با قمقمه آبی که همراه دارم ابتدا وضویی می‌سازیم چرا که شرط قبولی ورود به زیارتگاه، طاهر بودن است.
در محوطه گلزار شهدا غوغایی به پاست. از هرکوی و برزن نوای کربلا و زیارتی آقا اباعبدالله(ع) و نماهنگ های دفاع مقدس گوش جان‌مان را نوازش می‌کند.


با دلی آرام، در یکی از قطعات"بهشت" گشتی می زنم. زیارتنامه ای و فاتحه ای.

نوجوان که نه، کودکی با کوله پشتی کوچکی بر پشت، چند قدم پیش از من به قطعه شهدا رسیده و با آرامش خاصی سنگ مزارها را یکی پس از دیگری با دقت شست و شو می دهد. شتابان قدم برمی دارم و لحظه ای که می خواهم تصویرش را بگیرم دستش را جلوی صورتش می گیرد و مودبانه می گوید میشه نگیرید؟

می گویم قبول! اما اینجا و این موقع از روز اینجا چه می کنی؟ می گوید برای فاتحه خوانی و  تشکر آمده ام!

جمله اش برای لحظه ای میخکوبم می کند. سادگی کلامش بی اختیار مرا به یاد نوجوانان و رزمندگان دهه شصتی با قواره های کوچک اما بزرگ مردانی بصیر می اندازد که با شجاعت و جسارتشان، یک وجب از خاک کشورمان را به دشمن نسپردند.
 اسمش را که می پرسم بازهم چانه رنی هایش شروع می شود و به هیچ عنوان قبول نمی کند که نامی گفته شود. می پذیرم و می گویم تشکر از چه کسی؟ ساده و با صدایی که هنوز  آوای کودکی در آن موج می زند می گوید: از همین شهدا. می گویم: مگر چند سال داری که اینطور از شهدا حرف می زنی، مگر اینها را می شناسی و یا زمان جنگ را دیده ای؟ می گوید ندیده ام اما در کتاب ها خوانده ام و از دیگران شنیده ام.
به اصرارم کوتاه و مختصر می گوید: من یازده ساله ودانش آموزم. سربه زیرمی اندازد و می گوید من از شهدا ممنونم که از ایران دفاع کردند و نگذاشتند هجوم دشمن ادامه پیدا کند.


بینش عمیق او نسبت به شهدا با این سن کم، عجیب بر دلم می نشیند و منقلبم می سازد. در دلم  پدر و مادری که او را اینچنین تربیت کرده ستایش می کنم و با خود می اندیشم خوش به سعادت چنین کودکی که از ابتدای زندگی قدم در مسیر شهدا گذاشته و مسیر را به درستی پیدا کرده. طعم گمنامی چنان برایش شیرین آمده که حتی اجازه نداد نامش را بدانم و حتی عکسی از او به یادگار داشته باشم.
 برای لحظه ای شرمسارانه با خود نجوا می کنم وای بر من... وای بر ما...که در پی نام و نانی، هزاران سر لگدمال می کنیم.

در ادامه ی گشت و گذار، بانویی در تنهایی وخلوت خود بر مزار شهیدی نشسته است. او که خود را "زهرا عارفی" و طلبه یکی از حوزه های علمیه خواهران معرفی می کند علت حضورش را اینگونه بیان می کند: هرزمان که برسر مزار شهدا می آیم آرامش خاص می گیرم که قابل توصیف نیست. به نظر من روح های خسته و درمانده در کنار شهدا التیام پیدا می کنند و درمان می شوند و در این آمد و رفتن ها، درسی که از شهدا آموخته ام آن است که دنیا را زیاد جدی نگیریم.  این درس را از چهره های آرام و معصوم شهدا به راحتی می شود فهمید.
این خواهر طلبه معتقد بود: تنها راه زنده نگهداشتن شهدا، حفظ نام، یاد و بعد هم راه شهداست و بعد هم عمل به وصیتنامه شهدا که در آن عشق به خدا، توسل به ایمه (ع) و بعد هم زندگی به سبک شهدا را در خودمان پیاده کنیم.
پرسشم را که با این خواهر طلبه به اربعین حسینی می کشانم تمام صورتش را غم فرامی گیرد و با چشمانی که خیلی زود به اشک می نشیند می گوید: هرچند که دلم عجیب بی تاب کربلاست، اما دوری مسافت ذره ای از عشق به آقا اباعبدالله الحسین(ع) را از دلمان کم نمی کند ومهم ترین مسئله آن است که حواسمان باشد راه و فرامین آقا اباعبدالله الحسین(ع) را عمل و ادامه دهیم و درنمازمان، دین مان، دنیای مان همانطور که ایشان خواسته اند باشیم.


"محمدصادقی" دیگر زائر کوی شهداست. وی که به تازگی خواهر زاده اش، حین آموزش نظامی به درجه رفیع شهادت نایل آمده به همراه خانواده شهید بر سر مزار او گرد آمده اند، در خصوص ویژگی های این شهید والامقام می گوید: شهید "محمدهادی امینی" جوانی با 22سال سن بسیار نجیب، سربه زیر و با اخلاق بود که هیچ وقت خنده از لبانش محو نمی شد.
وی درباره نحوه شهادت خواهرزاده خود می گوید: محمدهادی دوسالی بود که جذب سپاه پاسداران شده بود وطی آموزش هایی نظامی مورد اصابت گلوله قرار گرفت و به شهادت رسید.
محمدصادقی که خود کهنه بسیجی و آشنا با فرهنگ جبهه و جنگ است اعتقاد دارد: احترام به مقام شهدا و تجلیل از مقام آنان، کمترین و کوچکترین کاری است که می توان انجام داد و علت حضور و ماندنم در بسیج همین است که بتوانیم به وقت نیاز از وطن دفاع کنم.
از دلتنگی او برای پیاده روی اربعین که می پرسم می گوید: مگر می شود اربعین بیاید و کسی دلتنگ زیارت آقا اباعبدالله(ع) نباشد، اما چه می شود کرد که تقدیر اینگونه رقم خورده و... دیگر اشک مجالش نمی دهد.

در قطعه دیگری جوانی برسر مزار شهیدی اندوهگین نشسته است. وی خود را برادر شهید "علی اصغر کریمی" و فرزند شهید علی اکبر کریمی که گمنام است معرفی می کند.

او معتقد است شهدای مدافع حرم در تداوم راه شهدای دفاع مقدس هستند، چرا که اگر شهدای دوران دفاع مقدس نبودند ما در اینجا با آسودگی نمی توانستیم زندگی کنیم. این آرامش را شهدا به ما بخشیده اند.
این فرزند شهید که پس از 35 سال هنوز چشم انتظار خبری از پدر است با دلتنگی برایم می گویذ: نمی دانید چقدر سخت است. به قدری برایش دلتنگم که حاضرم برای دیدن او دنیا را ویران کنم بلکه یکبار او را ببینم.
از او می پرسم اگر او را ببینی چه حرفی برای گفتن داری؟ می گوید: آرزوی هر جوانی است که پدر بالای سرش باشد و زمان دامادی فرزند حضور داشته باشد. این 35 سال خدا می داند که چه روزهای سختی بر ما گذشته است. برای نمونه همین دیروز تماس گرفتند که شهید گمنام آورده اند. رفتیم داغ دلمان دوباره تازه شد ولی هیچ خبری نبود. 35 سال چشم انتظاری کم نیست. برادرم علی اصغر که شهید شد از پیکر او تنها یک پایش را برای ما آوردند.


از او بهترین مسیر تا رسیدن به شهدا را که جویا می شوم، قبل از اینکه پاسخی دهد، جوانی که کمی دورتر از ما در نزدیکی مزار شهیدی نشسته است و شاهد گفت وگویمان بود بلند می شود و نزدیک ما قرار می گیرد. برای همدردی با برادر شهید دست و بازوی او را می بوسد و می گوید: به نظر من خیلی سخت می شود راه شهدا را ادامه داد، چرا که پدران و مادران شهدا متفاوت بوده و هستند. نان حلال یکی از راه های تربیتی چنین جوانانی بوده که متاسفانه امروز کمتر کسی به آن توجه می کند.
برادر شهید در ادامه می گوید: نیازی نیست ما کاری بکنیم خون شهید در تاریخ می جوشد و خودش پیام رسان است. همین گلزار شهدا هیچوقت بی زائر نیست وهر هفته و هرروز  زائرین آن بیشتر و بیشتر می شود.


وی که  مدتی است توفیق خادمی حرم مطهر امام رضا(ع) را دارد درخصوص برادر شهید مدافع حرمش نیز می گوید: برادرم بارها از مادرم می خواست برای شهادتش دعا کند. و می گفت مادر دعا کنید مانند حضرت علی اکبر(ع) به شهادت برسم. شاید باورتان نشود مادرم هر بار که زیارت عاشورا می خواند اشک هایش را داخل لیوان می ریخت و برادرم آن را می نوشید. زمانی که به سوریه  می رفت گفت فکر نمی کنم که برگشتی درکار باشد. همان هم شد و زمانی که خبرشهادتش را برایمان آوردند گفتند پیکرش تکه تکه شده. نه سرداشت، نه دست و نه... از تمام پیکرش تنها یک پا برایمان آوردند. جالب است بدانید تولدش با تولد حضرت علی اکبر(ع) و شهادتش هم روز شهادت حضرت علی اصغر(ع) رقم خورده است.   
نحوه شهادت برادر را که جویا می شوم می گوید: در منطقه موصل که به سمت نابودی داعشی ها در حرکت بودند ناگهان متوجه می شوند صدای فریاد بچه ها از مدرسه ای به گوش می رسد که به زبان  عربی کمک می خواهند. برادرم که به زبان عربی مسلط بوده با شنیدن فریادِ استمداد کودکان، از گردان جدا می شود و می گوید اینها "رقیه" هستند، من باید برای نجات آنها بروم. داخل مدرسه که می شود و در را باز می کند انفجار شدیدی رخ می دهد. شدت انفجار به قدری شدید بوده که پیکرش به همراه بچه ها تکه تکه می شود. بچه های گردانش می گفتند ما شش ساعت تمام نمی توانستیم نزدیک محل حادثه و انفجار بشویم. از تمام پیکرش تنها یک پای او را برای ما آوردند. نصف پیکرش در نجف اشرف و نیمی هم در مدرسه ای که به شهادت رسیده جا مانده است. بسیار ناراحت کننده بوده و هست، اما مهم این است که به آرزویی که داشت رسید.

از او می خواهم از حال و هوای دلتنگی این روزهایی که منتهی به اربعین حسینی است نیز برایمان بگوید: آهی می کشد و می گوید ای کاش برادرم هم بود. من هرسال که پیاده روی اربعین به نیابت از برادر شهیدم به کربلا می رفتم یک قاب عکس از شهید حاج قاسم سلیمانی و یک قاب عکس از برادر شهیدم را در دستم داشتم. درمیان راه هرکسی از عکس ها سوال می کرد می گفتم اینها برادران من هستند.
برای من که هرسال کربلا بودم دلتنگی بیشتر است، اما ما یک کربلا هم در ایران داریم و آن هم حرم حضرت عبدالعظیم حسنی است که انشالله بتوانیم نام خود را در آن ثبت کنیم. و ادامه می دهد: اصطلاح "جامانده" لفظ درستی نیست، به اعتقاد من کسانی که در راه امام حسین(ع) باشند از حسین جا نمی مانند. هرجایی که نام امام حسین(ع) برده شود همانجا کربلاست.
با التماس دعا از این فرزند و برادر شهید در مزاری دورتر، مادرشهیدی بسیار پیر و شکسته، در صندلی بالای سر مزاری جای گرفته است و بانوی جوانتری حجله بالای سرِ مزار شهید را گردگیری و غبارروبی می کند. روی سنگ مزار نام شهید "قاسم نوری" حک شده. به آرامی در کنار مادر شهید می نشینم. چندین بار صدایش می کنم اما اصلا متوجه حضورم نمی شود.

بانوی جوانتر که درماندگی ام را می بیند با اشاره می گوید: تا شما با او صحبت می کنید من هم می آیم. از مادر می خواهم که ازفرزندش بگوید: پیرزن نایی و صدایی برای حرف زدن ندارد. تُن صدایش به قدری کوتاه و آرام است که به سختی قادر به شنیدن آن هستم، اما همین که تقاضا می کنم از فرزندش بگوید تمام توانش را جمع می کند و بریده بریده  و نفس زنان می گوید: " قاسمم.... قاسمم... سال64... غواص بود... مومن و با خدا... همه بچه هایم خوبند اما قاسمم چیز دیگری بود.


و دوباره به سنگ مزار خیره می شود.

بانوی جوانتر که گویا عروس خانواده شهید است، پس از فراغت از نظافت حجله، پتویی را کنار مزار شهید پهن می کند و با مهربانی و مراقبت بسیار، مادرشهید را روی پتو و نزدیکترین محل به سنگ مزار می نشاند. مادر که به آرامی و با طمانینه در کنار مزار قرار می گیرد. روی سنگ مزار دراز می کشد و قلبش را روی آن می گذارد و با نفس هایش تکرار می کند قاسمم... قاسممم...
 گویی دنیا بر سرم ویرانه می شود. چقدر دیدن این لحظات دل می خواهد و چیزی نمی فهمم جز شوری اشک.
مدتی کنارش می مانم. مادرم لب های سوخته و عطش زده اش را روی عکس سنگ مزار می چسباند و  آرام می گیرد.
مادر را به حال خود می گذارم و از بانوی جوانتر از ویژگی های شخصیتی شهید قاسم نوری می پرسم. او می گوید: افرادی که لیاقت شهادت پیدا می کنند از همان اول چهره و شخصیت شان نشان می دهد. این شهید از همان ابتدایی که من به عنوان عروس وارد خانواده شان شدم متوجه این موضوع شدم که رفتنی است، بسیار نجیب و سر به زیر بود.
بانو که نگاهم را به مادرشهید قاسم دنبال کرده می گوید: هرکسی که به منزل حاج خانم بباید و از شهیدش صحبت کند حالش خوب می شود. با آن که حال مساعدی ندارد و تمام ایام روی تخت دراز می کشد اما پنجشنبه ها که می رسد بی قرار می شود. ما هم بدون استثنا هر هفته با دسته گل سر مزار شهید می آییم. پزشکش گفته هرجایی که حالش خوب می شود بردنش بلامانع است.
نمی دانم چرا اما بی اختیار چادر مادر را به نشانه احترام به مقام  والای مادر و تربیت چنین فرزندی می بوسم و با التماس دعا از آنان دور می شوم.


سرمزار شهید "محمدحسین خلیلی" بانوی جوانی مشغول توزیع هدایایی است تا زائرین مزار شهید، دست خالی از بهشت نروند.
او که خود را یکی از عاشقان شهدا و اباعبدالله الحسین(ع) معرفی می کند درباره کارزیبایی که درحال انجامش است می گوید: این نذورات به نیابت از شهدا جهت سلامتی آقا امام زمان(عج) انجام می شود و این شهدا هم برادران دینی ما هستند.
این بانو، پیامی هم برای هم نسلی های خود دارد و آن خارج نشدن از مسیر شهداست. او  معتقد است: شهدا الگوی بسیار خوبی برای ما هستند و اگر ما از آنها فاصله بگیریم تمام عشق و عاشقی ها از میان خواهد رفت.
او از کرامات شهدا نسبت به زائرین نیز می گوید: من هربار که سرمزار داداش "محمدحسین" می آیم با او درد دل می کنم و حرف می زنم، غیرممکن است که جوابم را ندهد، هربار به شهید متوسل شده ام برایم راهگشا بوده.
وی پیشنهادی هم برای کسانی که ازاین وادی دورافتاده اند دارد: درخواستم از افرادی که شهدا را جدی نمی گیرند این است که یک بار امتحان کنند بخصوص در این ایام که فضای شهر و جاده ها حال و هوای اربعین دارد، حتی برای تفریح شان هم که شده سری به گلزار شهدا بزنند، مطمئنا حالشان بهتر می شود.

این خادم الشهدا از دلتنگی خود برای پیاده روی اربعین چنین می گوید: دلتنگی که حد و اندازه ندارد اما ذکر و فکر و یاد شهداست که آراممان می کند، به نیابت از همین شهدا که راه را برای ما بازکردند، هروقت به پیاده روی اربعین رفته ام نایب الزیاره شهدا بوده ام.
مزار شهدای گمنام آخرین و زیباترین قطعه ای است که برای لحظاتی در آن توقف می کنم. نیازی به گفت و گو نیست. زائران و عاشقان حرف هایشان را با روشن کردن شمع و تقدیم دسته های گل به مزار این امامزادگانِ عشق نشان می دهند. ما نیز در همین غروب بر سر مزار شهدا عهد و پیمان خود را با این شهدا محکمتر می کنیم و در دل با خدا نجوا می کنیم تا خداوند توفیق بدهد بنده صالحی برای خداوند و رهرو صدیقی برای شهیدان باشیم، چون شهدا، نه برای یک هفته، که برای همیشه ماندگارند.

| صنوبر محمدی

اینستاگرام
سلام. با خواندن این گزارش بارها و بارها گریه کردم. شهدا چشم و چراغ جامعه هستد. سربلندی امروزمان به برکت خون همین شهداست. به برکت آنها عاقبت بخیر شوید.
باسلام بابک حاج ایرلوفرزند شهید استان البرز شهرستان فردیس هستم ازکارافتاده جسمی بخاطرعمل قلب باز ودیابت ودیسک کمر وفاقدهیچ گونه درآمد هستم شرم بهزیستی بنیاد بیادکه کاملا ازوضع من اطلاع دارند ولی کمکی بهم نمیکنند پیام منو به مسوولین بنیادشهید برسانید ازاین به بعد ؤقتی گفت دایی میکنم فیلمشو تواینترنت میگذارم که واقعا ببینندچقدرمسوولین بنیاد شهید به فکرخانوادن شهداهستپد اگربه غیرتشون برخورد وکمک مالی خواستند کنند
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi