چهارشنبه 10 آذر 1400 , 11:00
عاشق الله ؛ یادی از روحانی شهید محمدرضا لولاچیان
سعید رضایی
چند روزی بود که میخواست خلوتی پیدا کند تا با پدر حرف بزند. خیلی نگران بود. نمیدانست آیا با تصمیمی که گرفته است موافقت میکند یا نه.
شاید پدر هم دوست داشت فرزندش مثل خودش وارد دانشگاه بشود و تحصیلات آکادمیک داشته باشد اما شناختی که از روحیات پدر داشت و احترامی که پدر برای روحانیت قائل میشد گویا چیز دیگری را نشان میداد.
با همه صحبت کرده بود، پیشاپیش موافقت مادر را هم گرفته بود اما به شرط موافقت پدرش.
همانطور که از پدر یاد گرفته بود اول از همه برای کاری که میخواست انجام دهد به امامزاده محل رفت و توسلی و دعایی کرد و همه چیز را سپرد دست خدا تا خیر و صلاحش را انجام دهد.
شب هنگام همین که سر صحبت را با پدر باز کرد، گویا همه چیز از قبل هماهنگ شده بود. با اینکه 12 سال بیشتر نداشت اما مثل مردها صحبت میکرد، قاطع و راسخ.
***
اردیبهشت سال 1348 در یک خانواده مذهبی و فرهنگی در محله قدیمی خانیآباد تهران فرزندی چشم به جهان گشود که نامش را محمدرضا گذاشتند. با گذشت سالیان و بزرگ شدن محمدرضا، کمکم زمزمههای انقلاب نیز فزونی گرفت و جامهای معرفت برای وی سرازیر شد. در اوج بحبوحه انقلاب محمدرضا همچون شیدای سوخته جانی بود که به شهر عشق پای نهاده و از کوی عافیت کوچ کرده بود. از خویش کرانه گرفته و در خرابات معرفت، اوصاف بشری را ویران نموده بود تا از قفس هستی به آسمان فنا پرکشد و صفت بقا یابد.
محمدرضا سالک راهی بود که پدر و مادرش راهبر آن بودند و چه خوب فرزندی تربیت کردند. وی سرمشق پدر را به خوبی آموخت و به اسوه اخلاق در خانه و مدرسه تبدیل شد که زهد و تقوا و حجب و حیا و ساده زیستی و قناعت تنها گوشهای از ویژگیهای اخلاقیش میباشند.
محمدرضا لولاچیان همزمان با تحولات کشور و انقلاب از مسیر جامعه نیز دور نماند و با تار و پود
وجودش مبارزه مردم علیه شاه را حس کرد و شیرینی پیروزی حق بر باطل را چشید تا جایی که نوجوانی خود را با عشق به امام و مردم سپری نمود.
پس از انقلاب محمدرضا با دستانی سرشار از بیچیزی، پای به آستان درگاه محبوب نهاد تا او مرهمی بر شانههای خستة دلش نهد. زیرا نه آنچه را میدانست داشت و نه آنچه را داشت، میدانست. عاجز بود و سرگردان.
همین سرگردانی و حیرت در وادی عشق و ندای ملکوتی امام امت و حوادث پس از انقلاب او را به سمت حوزه علمیه و مطالعه علوم دینی کشاند. مدتی را در مدرسه مجتهدی و مدتی را نیز در حوزه علمیه قائم تهران و مدتی را نیز در مدرسه شهید مطهری قم به مطالعه دروس دینی پرداخت.
وی علل تحصیل علوم دینی خود را چنین بیان میدارد:
«علاقه وافر به مباحث و مطالعات دینی، احساس مسئولیت در مقابل مظلومیت شیعه در جهان اسلام و سفارشات پیامبر اکرم(ص) و ائمه معصومین در مورد فراگیری دین و قرآن و تصمیم قاطع انشاءالله...»
محمدرضا معتقد بود «یک طلبه از نظر فکری و عقیده باید صد در صد در خط امام باشد و سخت از خط بازی بپرهیزد و در درسها سعی و کوشش فراوان نماید و اوقات خواب و استراحت را کمتر نموده و به عبادت و طاعت بیشتر بپردازد و در هنگام مطالعه دروس پیش مطالعه و مباحثه را فراموش نکند و...»
تحصیل و شرکت در فعالیتهای اجتماعی او را از مطالعه قرآن و کمک به پدر و مادر و شرکت در نماز جمعه غافل نساخت چرا که بهترین راه خدمت به اسلام را روشن کردن ضمیر مردم نسبت به اوضاع جامعه و مسائل دینی میدانست.
محمدرضا گویا از همان اول میدانست که اهل این خانه و کاشانه نیست و میبایست بار سفر بربندد لذا همین که سنش اجازه داد، همراه با دوستانش از پایگاه مقداد عازم دیار نبرد حق علیه باطل شد و در یکی از بزرگترین عملیاتهای غرور آفرین رزمندگان اسلام یعنی عملیات خیبر شرکت کرد و با اصابت ترکشی به شکمش و مجروحیت، مهر تأیید محبوب را گرفت.
آنچنان مجذوب محبوبش بود و در مناجات عاشقانه با او غرق که وصیتنامهاش نیز رنگ و بوی مناجاتی گرفته است: «پروردگارا، کریما، رحیما، اى محبوب محبان، اى معشوق عاشقان، اى غوث مستغیثان، اى پناه بى پناهان، اى درمان دردمندان، اى سرمایه و غناى مستمندان، اى امید امیدواران، اى نجات گمراهان، اى روشنى دل عارفان، اى فروغ قلب خالصان، اى امین شاکران، کدام جستوجوگر به جستوجویت برخاست و ناامید از جستوجو
بازگشت؟ و کدام عاشق دلباخته به درگاه لطفت آمد و به وصال تو نرسید؟ آنانکه در این دریاى پرخروش حیات به جستوجویت برخاستند تو را یافتند و آنانکه به عشق دیدارت با پاى دل به سویت آمدند با دیده جان به دیدارت شتافتند.»
محمدرضا که سالهای نوجوانیش را در انقلاب گذرانده بود و تربیت دینی کاملی پیدا کرده بود، عشق وافر و عجیبی به امام امت داشت که این عشق را میتوان در جای جای وصیتنامهاش مشاهده نمود. وی در بخشی از کلام خود خطاب به
امام خمینی(ره) میگوید: «اى امام عزیز اى امید همه مستضعفان جهان تا زمانیکه حتى یک بسیجى مخلص باشد دست از یارى تو برداشته نخواهد شد.»
و سپس خطاب به ملت و رزمندگان در مورد اکرام و پاسداشت مقام امام(ره) و یاری او چنین مینویسد: «اى ملت بزرگ، امام و رزمندگان را دعا کنید و از اطاعت این مرد خدا خسته نشوید. خدا نیاورد آن روزى را که امام در بین ما نباشد. پس بخواهیم که خدا تا انقلاب جهانى حضرت مهدى(علیهالسلام) ایشان را براى رهبرى ملت نگهدارى فرماید.»
محمدرضا پس از مجروحیت در عملیات خیبر چندین بار دیگر هم به جبهه رفت که این حضور فعال در جبهه او را شدیداً مشتاق شهادت کرده بود تا اینکه در تاریخ 22/10/65 با شرکت در عملیات کربلای5 به جمع یاران پاک خدا پیوست و در سرزمین شلمچه روحش آسمانی شد و در بهشت زهرا(س) تهران،پیکرش گلباران. روحش شاد و یادش گرامی باد.
آخرین توصیه شهید:
«تنها توصیهای که داشتم این است که هر کاری را که مورد رضای خدا انجام دهید مبادا بر طبق هوای نفس عمل کنید و تا لحظهای که عمر دارید از آموختن علم غفلت نکنید، هر علمى که ما را به خدا نزدیک کند مخصوصاً علم دین و مذهب. همانطوریکه آرزوى من این بود و بحمدالله در آن راه قرار گرفتم.»