16 خرداد 1402 / ۱۶ ذو القعدة ۱۴۴۴
شناسه خبر : 87081
شنبه 13 آذر 1400 , 12:50
شنبه 13 آذر 1400 , 12:50


محاسبه غلط؟!
مجتبی شاکری
از دیده نیامده که از دل برود!
حسین شریعتمداری
شیپورچی دیجیتال و تاریخ انقضاء حیا!
سید مهدی حسینی
اهل خمین؛ برای جهان
سیدمحمدعماد اعرابی
حجاب، امر به معروف و بیاعتنایی مدنی
جعفر بلوری
این قوانین بازدارنده نیست
سیدمحمدرضا میرشمسی
واقعا"چرا از شفافسازی هراسانیم؟!
یوسف مجتهد
دولت تعطیل و خندههای مضحک!
محمدرضا سابقی
جنگ دیپلماسیها
سیدمحمدرضا میرشمسی

امیر کاروان انقلاب!
بهروز ساقی
خیال نگاه گنبد تو
شهید گمنام
خرمترین جای زمین و آسمان!
بهروز ساقی
دست بر دامان تو دارم
شهید گمنام
خوب باش و امید بده!
رجایی

مسافر لبنان
یادی از روحانی شهید ناصر فلاحی
سعید رضایی
احساس سوزش شدیدی در پهلوی راستش کرد، بدنش لرزید، به اطرافش نگاه کرد، چیزی ندید، گرد و غبار آتش دشمن همه جا راگرفته بود، بچهها به سمت خط میرفتند،ترکش به پهلویش گرفته بود و خونریزی میکرد، عمامهاش را از سر بازکرد، خیلی محکم به کمرش بست، احساس چابکی داشت، اسلحهاش را از زمین برداشت و به سمت خط
شتافت.
* * *
ناصر فلاحی 17 شهریور 1346 در یکی از محلههای جنوب تهران به دنیا آمد، کودکیاش با بچههای محله خانیآباد گذشت و در مسجد و مدرسه از بچههای متدین و منظم شناخته میشد.
پدرش میگوید: ناصر بچه درسخوانی بود، اما در دبیرستان وقتی با یکی از معلمهایش بر سر مسایل سیاسی و اعتقادی درگیر میشود، مدرسه را رها میکند.
او همان سال در حوزه علمیه جامعه امیرالمومنین(ع) ثبتنام میکند و به تحصیل علوم دینی میپردازد.
هم دورهایهای او میگویند: ناصر در حوزه در حجره بسیار سادهای درس میخواند که گویا آن حجره قبلاً حمام عمومی بوده است، اما او به آن حجره افتخار میکرد.
دوستانش نیز میگویند: با آن که وضع مالی خانوادهاش مناسب بود هیچگاه درخواست پول نمیکرد و با همان مقدار که به او میدادند به مستمندان کمک میکرد و در حوزه به طلاب افطاری میداد.
یکی از دوستان نزدیک ناصر تعریف میکند: در همان دوران یکی از نزدیکان خانوادگی به او میگوید: «ناصر! شما که از لحاظ مالی مشکل ندارید. حوزه را رها کن و بیا در کنار خانوادهات بمان!» اما ناصر در جوابش میگوید: «آنچه که برایم مهم است درس خواندن در حوزه و کسب معرفت دینی است!»
او پس از مدتی که از دوران تحصیلش میگذرد، به مدت یک سال بهعنوان رزمنده و مبلغ به لبنان رفت و در نبرد با رژیم صهیونیستی در کنار برادران لبنانی مجاهدت کرد.
او برای پدر و مادرش احترام خاصی قائل بود و در وصیتنامهاش گفته بود: «خدایا تو را شکر میگویم از اینکه به من چنین پدر و مادری عطا کردی و از شما پدر و مادرم تشکر و قدردانی میکنم از این که من را تحویل اسلام دادید»
پدرش میگوید: ناصربرای آن که مبادا عواطف پدری باعث ممانعت او از رفتن شود، برای اعزام به لبنان با من خداحافظی نکرد.
او همچنین درباره پسرش اینگونه توصیف میکند: ناصر بسیار تیزهوش بود و با صدای زیبایی زیارت عاشورا میخواند وقتی او را آوردند سرش به کلی از بین رفته بود، بعد از 40 روز پیکرش به دست من
رسید.
در وصیتنامه به مادرش نوشته بود: «مادر! عشق به شهادت جدید نیست. بلکه دیگر این عشق در ایران رواج یافته. پس همانطور که میدانی باید از کشته شدن من ناراحت نشوی بلکه برایم دعا کنی تا خدا من را با شهدای کربلا محشور بگرداند».
در وصیتنامه او نوشته شده است: «این قسم را میخورم که اگر خونم را بریزند در قطرههای خونم نام خمینی را خواهید دید»
پدرش میگوید: در عملیات کربلای 5 در منطقه شلمچه من و برادر ناصر هم در جبهه بودیم که ناصر در آن عملیات از ناحیه پهلو مجروح شد وعمامهاش را به کمرش بست و دوباره به سمت خط مقدم رفت. ناصر فلاحی در 27 دی 1365 در عملیات کربلای 5 در منطقه شلمچه به شهادت رسید.
توصیه آخر شهید
«من این مرگ را از عسل بر وجودم گواراتر میدانم. خدایا از تو خواستارم که اگر شهادت را نصیبم کردی فقط بهخاطر رضای ذات اقدست باشد!»
منبع: کیهان
نظری بگذارید



