سه شنبه 17 اسفند 1400 , 11:13




سوغاتی برای آسمان
سعید رضایی
حالا نوبت پدر بود. همیشه پدر آخرین کسی بود که او را در آغوش میگرفت و میبوسید و این هم آخرین وداع. باز هم مثل همیشه صلابت و استقامتی همچون کوه. پشت همه خانواده به پدر گرم بود. دست در گردن محسن انداخت و ابراهیموار، اسماعیلش را در بغل گرفت. شاید هیچکدام نمیخواستند این لحظه تمام شود. بغض گلوی محسن را گرفته بود. شاید میدانست این آخرین وداع است. شاید میدانست دیگر این گرمای پر مهر و محبت را لمس نمیکند و شاید میدانست چقدر سبک شده است.
پدر هم شاید میدانست که چقدر پسرش نورانی شده. شاید میدانست دیگر پسرش طاقتی برای ماندن ندارد. شاید میدانست چقدر مولایش منتظر دیدن اوست و شاید میدانست چه بغضی گلوی محسن را گرفته و شاید به همین خاطر بود که در لحظه آخر ناگهان سرش را خم کرد و زیر گلوی محسنش را بوسید. شاید میدانست محسنش قرار است سرش را در راه اربابش هدیه کند و شاید میدانست جگرگوشهاش همچون ارباب بیکفنش به شهادت خواهد رسید.
آنقدر روضه وداع حضرت زینب(س) با برادر را شنیده بود که با این حرکت پدر دیگر طاقت نیاورد و بغضش ترکید.
در تابوت که باز شد، همه برای دیدن روی زیبا و خندان محسن لحظهشماری میکردند و شاید برای بوسیدن زیر گلویش. اما ملائک سر و سینه محسن را به سوغات از خاکهای نرم جزیره مجنون به آسمان برده بودند.
***
سال 1347 در محله جوادیه تهران و در خانواده ای انقلابی و مؤمن، فدایی دیگری سر برافراشت تا با عَلَم حسینی بر کوران سرد ظلم و ستم بتازد و هدایتگر راه بندگان الهی باشد. عشق زیاد این خانواده به اهلبیت عصمت و طهارت(ع) موجب شد نام این فرزند را محسن بگذارند. گویا میدانستند چقدر این فرزند به مادرش فاطمه زهرا(س) ارادت دارد.
محسن از همان اوان کودکی، از مریدان و عاشقان قافله کربلا بود و به همراه پدر و مادر در مجالس روضهخوانی و جلسات قرآن و محافل دلسوختگان حق حاضر بود و به سقایی و خدمتگزاری عزاداران اهلبیت(ع) میپرداخت. او آنچنان غزل بندگی و آیههای نور و حدیث سرور اهل یقین را زمزمه مینمود و با توسل به معصومین، آئینه غبار گرفته سینه را جلا میداد که حتی وصیت کرد همه ساله در ایام دهه فاطمیه در منزلشان مراسمی برپا شود.
پس از رسیدن به سن تحصیل نیز با شور و شوق قدم در راه مدرسه گذاشت و تا پایان مقطع راهنمایی ادامه تحصیل داد اما عشق وافر او به ائمهاطهار(ع) و روحانیت و حضور دائم در جلسات احکام او را بر آن داشت که به حوزه علمیه برود و در حجرهای کوچک و حقیر اما مهبط ملائکه به زندگی ساده و نورانی خود ادامه دهد.
برای ادامه تحصیل به مدرسه علمیه آیتالله مجتهدی رفت تا به یادگیری علوم دینی بپردازد. در فراگیری درس نیز استعدادی چشمگیر داشت تا آنجا که تحسین همه معلمان را برانگیخته بود. همواره بر فراگیری احکام دین و معارف قرآنی تأکید داشت و دوست داشت هم سن و سالهای خودش را جمع کند و برایشان کلاس قرآن بگذارد. آنقدر این طرف و آن طرف رفت و با بزرگترها صحبت کرد تا بالاخره توانست هیئتی درست کند و بچههای محل را در مسجد جمع کند.
هم معلم قرآن و احکام فقهی بود و هم استاد اخلاق. به دوستانش میگفت: «امیدوارم در این عالم تا زندگی میکنید و چشم فرو نبستهاید، موفق برترک محارم الهی و مؤید من عِندِالله و غلامِ در خانه اهلبیت عصمت و طهارت(سلاماللهعلیهم اجمعین) باشید و همه مانند مادر بچه گم کرده در پی کسب تقرّب و طی طریق بوده باشید».
در بزم دوستان نیز با خوش خلقی جام شادی را به گردش درمیآورد و همواره احترام به افراد را در لوح خاطر داشت. روحیه بشاش و آرام او باعث شده بود همه جذبش شوند. حتی مخالفینی که آنچنان با روحانیت ارتباطی نداشتند. نطقهای شیوا، عارفانه، منطقی و همراه با استدلالش در کنار این روحیه آرام و جذاب، هر مخالف و معاندی را مجبور به تحسین و قبول حقیقت میکرد.
محسن با مرور صحیفه حق و با زمزمه غزلواره نماز در جمع مشتاقان درگاه الهی وجودی آسمانی یافته بود و در فروتنی همنشین خاک شده بود. میگفت: «رسیدن به خدا زحمت میخواهد، تهذیب میخواهد، دعاها و راز و نیاز کردنها تا به صبح میخواهد. در این راز و نیازهاست که پردههای حجاب کنار میرود و نظاره بر جمال کبریایی و جبروتی بارگاه قدس حضرت حق(جلجلاله) میکند».
شور و التهاب انقلابیش با الهام از رهبر محبوبش امامخمینی(ره) او را به حضور در عرصههای انقلابی کشاند و زمینه را برای رشد و تعالی اجتماعی، سیاسی و فرهنگی وی مهیا ساخت. هرچند آن زمان که نهال انقلاب، شکوفه زدن را آغاز نمود، سن چندانی نداشت و تنها با حضور در راهپیمائیها به آبیاری این نهال شکوهمند میپرداخت اما پس از به ثمر نشستن آن، عارفانه سر در راه حفظ آرمانهای آن نهاد و در روزهای بعد از پیروزی انقلاب با حضور در کمیته انقلاب اسلامی و مسجد جامع جوادیه، سعی بر آن داشت تا هرچه بیشتر رسالت انقلابی خود را ادا کند لذا در دو سنگر رزم و درس مشغول خدمت به اسلام شد و علاوهبر درس خواندن در حوزه علمیه به تدریس عقاید و احکام در کمیته انقلاب اسلامی شمیرانات نیز میپرداخت.
آن زمان نیز که نامردان روزگار، خنجر سیاه رذیلت و پستی را در پیکر وطن فرو نشاندند، با عزمی جزم که چشمان حقیقت بینش گویای آن بود، به دیار پیکرهای تا خدا رفته شتافت و آنگاه که سپاه غریب ایمان بسان قافله عاشورا، خیمههای وجود خویش را بر زمینهای تفتیده جنوب افراشته بودند و سرِ آن داشتند که واقعة شگفت عاشورا را در آن کربلای شلمچه تکرار کنند، محسن نیز چون مجاهدان راه طریقت، همراهی آنان را اختیار نمود.
در لحظههای پرالتهاب جنگ تحمیلی محسن خود را از این قافله جدا نساخت و بهرغم اصرار خواهر بزرگترش برای ادامه درس به وی چنین گفت که: «ما ضامن وظیفه هستیم، نه ضامن نتیجه» و با این جواب خط مشی خود را به همه اعلام نمود. محسن راه اصلاح و خودسازی را حضور خالصانه در جبهه میدانست و معتقد بود حضور طلاب و روحانیون در جبههها موجب استحکام جبههها و کمک به رزمندگان خواهد بود.
محسن مدتی را در تیپ موسی بن جعفر(ع) و در عملیاتهای والفجر8 و کربلای5 حضور داشت تا اینکه سرانجام در بهمن ماه سال 1365 و در جریان عملیات کربلای5 در جزیره مجنون هنگامیکه برای انتقال پیکر مطهر شهدا مجدداًً به خط مقدم بازگشته بود، با تیر مستقیم تانک شهد شهادت را نوشید و عاشقانه به خیل سرخجامگان مکتب شهادت پیوست و پیکر مطهرش از سینه به بالا متلاشی شد که این خود حکایت از شباهت راه و منش و خلق و خوی محسن به ارباب و سالارش اباعبداللهالحسین(ع) دارد.
قبل از عملیات والفجر8 در سنگر نشسته بود و میخواست
وصیتنامهاش را بنویسد. طبق معمول «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم» و طبق معمول آغاز کلام با آیهای از قرآن. به نیّت انتخاب آیهای برای آغاز وصیتنامهاش، قرآن را باز کرد.
آری. باید هم این آیه در برابر چشمانش ظاهر میشد چون تمام عمرش و سیر و سلوکش را بر مبنای این آیه گذرانده بود و این هم تأییدی بود از جانب خدا بر رضایتش از او.
خوشحال و خندان در بالای برگه وصیت نامهاش نوشت: «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ وَ الَّذینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُم» (فتح/29)
خوشحال از اینکه میدانست وعدههای مولایش برای یاوران و مبلغین دین خدا عملی خواهد شد و هم از اینکه بعد از شهادتش باز هم کلاس آموزش معارف قرآنی او تعطیل نخواهد شد. در وصیتنامهاش تأکید کرد که در مجلس ختم و یادبودش در رابطه با این آیه صحبت کنند و خط و مشی یک عبد و رابطهای که بین عبد و مولا برقرار است را توضیح دهند. آری محسن هیچگاه رسالت تبلیغیش را بهعنوان یک روحانی فراموش نکرد.
آخرین توصیه شهید
«خدا را شاهد میگیرم که اگر کسی از روی بغض و عناد با این پیر جماران و این انقلاب، مخالفت کند از او راضی نیستم و در محضر امام حسین(ع) شکایت او را خواهم کرد. همه مردم را توصیه میکنم دست از دامن ائمه بر ندارند که ما بدون ائمه اطهار(ع) هیچیم و کاری از ما برنمیآید».



