شناسه خبر : 89801
دوشنبه 19 ارديبهشت 1401 , 13:05
اشتراک گذاری در :
عکس روز

گفت‌وگو با بانوی جانباز ۷۰ درصد(بخش دوم و پایانی)

بانویی با دو تاریخ تولد!

به منزل که رسیدیم، تلفن منزل‌شان به صدا درآمد و خانم برادرم گفت: مژگان، با شما کار دارند؟ گفتم: بله؛ من فقط صدای جیغ و فریاد مربی‌ام را می‌شنیدم...

فاش نیوز - در بخش نخست گفت‌وگویمان با بانوی جانباز، دکتر «مژگان طرفی‌نژاد»، خاطرات‌ خواندنی وی از کودکی تا مجروحیت را با هم پی گرفتیم. شیرزنی که با همه‌ی وجود، معلولیت را با محدودیت‌هایش درک کرده‌ اما با صبر و سعی و پشتکار بر آن فائق آمده است؛ به طوری که تحصیل و کار را تا مقطع دکتری، مدیریت، ورزش و کار و فعالیت را تا فدراسیون پارالمپیک ادامه داده است.

عشق به ورزش برای او حد و مرزی ندارد؛ برای همین است که ساعت‌هایی از روزهای زوج هفته را در دهکده نشاط به ورزش دارت و فوتبال‌دستی در کنار دیگر بانوان جانباز می‌گذراند تا به قولی، قوت قلبی برای‌ این بانوان خستگی‌ناپذیر باشد.

با‌این مقدمه‌ی کوتاه، ادامه‌ی گفت‌وگویمان را با‌این بانوی جانباز پرتلاش ورزش پی می‌گیریم.

فاش نیوز: به طور واضع بفرمایید مجروحیت‌تان از چه قسمت هایی بوده و در حال حاضر وضعیت جسیمی‌تان چگونه است؟

- پای چپم از بالای زانو قطع شده، بینایی چشم چپم کاملاً از دست رفته و تا دلتان بخواهد ترکش در بدنم جا خوش کرده است.
همان اوایل پزشکان به پدرم راجع به مشکل چشمم گفته بودند و اگر هم عجله‌ای بود که مرا به خانواده خیری بسپارند، به خاطر درمانم بوده؛ چرا که چشم راستم را دوده‌ای از ترکش فرا گرفته بود که اگر‌ اینطور می‌ماند، به مرور زمان بینایی‌ام را از دست می‌دادم. پزشکان مدارک را به پدر می‌دهند و از‌ ایشان می‌خواهند که پیگیر درمان باشند. با پیگیری‌های پدر، به کشور اسپانیا اعزام شدم و در 45 روزی که آنجا بودم، با شست‌وشوی مدام چشم‌ها با دستگاه، خوشبختانه چشمم مداوا و کاملاً سالم شد. البته در بمباران هوایی، با ضربه‌ای که به جمجمه وارد می‌شود، ترکش وارد جمجمه می‌شود، آن را می‌شکند و استخوان جمجمه‌ی بالای چشم و ابرویم شکسته بود و موجب پارگی و قطع شبکیه‌ی چشمم شده بود و تنها پوستی روی مغز را احاطه کرده بود.

به هر حال من کودک بودم و متوجه وخامت اوضاعم نبودم‌؛ اما قطع به یقین باعث نگرانی و دلواپسی خانواده، به خصوص پدر و مادر بوده‌ام.

بنابراین به تشخیص جراح متخصص زیبایی که‌ این عمل باید در سنین بالای 18 سال انجام شود؛ اما از سویی باید پیوند استخوان انجام می‌شد که با برداشتن تکه‌ای از استخوان ران، جمجمه را پیوند بدهند.

در کمیسیون پزشکی به پدر گفته بودند یا باید پیوند انجام شود که احتمال زنده ماندن کودک بسیار کم است، یا‌ اینکه نیاز به مراقبت شدیدی هست؛ به طوری که با کوچک‌ترین حرکت و حتی با خارش جای زخم، ممکن است به مغز آسیب وارد شود و فلج مغزی اتفاق بیفتد!

بنابراین پدر‌ این بار هم زیر بار پذیرش جراحی می‌رود و باز هم یکی از‌ امتحانات الهی و‌ امضاهای سخت برای‌ ایشان رقم می‌خورد. جمجمه کاملاً شکافته می‌شود و پیوند انجام می‌شود که با‌ این عمل، من 13 ساعت به کما می‌روم. دکترها قطع‌ امید می‌کنند و تصمیم می‌گیرند که دستگاه‌ها را خاموش و پدر و مادر را برای پیش‌آمد ناگوار آماده کنند.

البته در چنین مواردی ابتدا با پدر صحبت می‌کردند و مادر را کم‌تر درگیر می‌کردند. همزمان با عمل، برادران و عموهایم هم در بیمارستان بودند که پدر را دلداری بدهند؛ و ایشان همان‌جا می‌گوید:‌ این هدیه‌ای است که خدا داده و می‌دانم خدا‌ این هدیه را از من نمی‌گیرد. (و‌ این هدیه تا به ‌امروز هست و هم‌اینک با شما به گفت‌وگو نشسته است.)

 

فاش نیوز:  خب الهی شکر!

- بله.‌ این عمل با موفقیت انجام می‌شود و تیمی‌ که‌ این عمل را انجام داده بود، تا مدت‌ها جویای احوالم بودند؛ چرا که می‌گفتند‌ این عمل در عالم پزشکی بی‌نظیر بوده و سر و صدای زیادی کرده بود. از آن پس زندگی من هم کم‌کم روال عادی خودش را پیدا کرد.

 

فاش نیوز: تحصیلاتتان را چگونه از سر گرفتید؟

- مدت سه سالی که پیگیر کارهای درمانم بودم، طبیعی بود که از هم‌سن و سال‌های خودم کمی‌ عقب‌ت افتاده بودم. به طور عادی یک بچه 9 ساله باید کلاس سوم ابتدایی باشد؛ ‌اما من در 12-13 سالگی کلاس سوم بودم. البته دوران مدرسه جزء شاگردان زرنگ کلاس و مدرسه بودم؛ ‌اما به خاطر شرایط جسمانی، ساعات ورزش را نمی‌توانستم ورزش کنم. البته از‌ این بابت خوشحال بودم؛ چرا که وقت بیشتری را به درس خواندن می‌گذراندم و به جای غصه خوردن، درس می‌خواندم؛ به خصوص به درس ریاضی اشتیاق فراوانی نشان می‌دادم.

 

فاش نیوز: از کودکیتان خاطره‌ای دارید که شنیدنی باشد؟

- بله، خاطره‌ای از مادرم دارم و آن‌ اینکه روزهای آخر سال که خودمان را برای عید نوروز آماده می‌کردیم، مادرم مرا برای خرید لباس عید می‌برد. من پشت ویترین می‌ایستادم و می‌گفتم: من‌ این کفش را می‌خواهم. یک بار یک کفش سبز یشمی‌ خیلی زیبایی با پاشنه‌ی تخم‌مرغی که آن زمان مد بود را پشت ویترین انتخاب کردم. مادر مدام فکر مرا به عمد منحرف می‌کرد تا از آن صرف‌نظر کنم. آن روز اگرچه مادر به جای یک جفت کفش، دو جفت کفش زیبای پاشنه تخت برایم خرید، ‌اما با اخم و تخم فراوان به خانه برگشتیم. سریع به پدرم گفتم که‌ این هم از مادر من، خیلی ظالم است! پدر پرسید، مگر چه شده؟ گفتم من کفش پاشنه تخم‌مرغی می‌خواستم، مادر برایم نخرید؛ که همان‌جا بغض مادر ترکید و مرا به آغوش کشید و گریه کرد. بعدها فهمیدم به لحاظ شرایط جسمانی من، احتمال زمین خوردن و آسیب‌دیدگی بسیاری برای من و نگرانی بیشتر برای او بود؛ و‌ این را زمانی که بزرگ‌تر شدم از تغییر چهره و ناراحتی چهره‌اش درک می‌کردم.

 

فاش نیوز: بیشتر درس‌خوان بودید یا کتاب خوان؟

- در کل به درس خواندن و مطالعه علاقه‌ی زیادی داشتم ‌اما کتاب را برای خودم یک دوست خوب می‌دانستم. وقتی کتابی را می‌خواستم بخوانم، آن را به آغوش می‌کشیدم و حس خوبی نسبت به آن داشتم. وقتی هم آن را تمام می‌کردم، بوسه‌ای بر گوشه‌ای از آن کتاب می کاشتم!

 

فاش نیوز: فکر می‌کنید‌ این روحیه از چه چیزی ناشی شده است؟

- شاید به خاطر شرایط جسمی‌ام بود که به درس‌خواندن علاقه داشتم و  شاید تنها دلیل آن‌ این بود که دوست نداشتم فکر کنند چون دختری با مشکل جسمانی هستم بنابراین با بقیه فرق می‌کنم.‌ اینجا بود که دوست داشتم با درس خواندن موفق باشم و هدفم رفتن به دانشگاه بود.

بعد از دوران ابتدایی و گذراندن دوره راهنمایی، کم‌کم شروع به ورزش کردم. البته معلم ورزش‌ این اجازه را نمی‌داد؛ چرا که از آسیب‌دیدگی بیشترم می‌ترسید. در دبیرستان به خاطر علاقه‌ای که به رشته‌ی ریاضی داشتم‌، این رشته را انتخاب کردم. ‌اما از آنجایی که تا حدودی تابع خانواده هستم، با صلاحدید خانواده، رشته تجربی را انتخاب کردم و سپس وارد دانشگاه شدم.

 

فاش نیوز: کجا و در چه رشته‌ای پذیرفته شدید؟

- دانشگاه اصفهان و کارشناسی تغذیه.

 

فاش نیوز: برخورد دانشجویان و اساتید نسبت به شما چگونه بود؟

- از آنجایی که دختر موفقی بودم، هیچ‌وقت نگاه ترحم‌آمیزی نسبت به من نداشتند. مثلاً در اردوهای دانشجویی برنامه‌ی کوه‌نوردی که برگزار می‌شد، تمام تلاشم را می‌کردم تا از کسی عقب نمانم و آن را تا نقطه‌ی نهایی ادامه می‌دادم. الان هم در شبکه‌ی مجازی، دوستان قدیمی‌ که عضو آن هستم مرا به عنوان یک دوست قوی می‌شناسند. البته 23 سال پیش که از‌ این رشته فارغ التحصیل شدم، خاطرم هست برای بازدید از کارخانه‌ای با اتوبوس به شیراز می‌رفتیم، دقیقاً پا به پای آنها حرکت می‌کردم. در حقیقت طوری زندگی کرده‌ام که با بقیه فرقی نداشته باشم. برای همین هم هست که اجازه نداده‌ام کسی به دید ترحم به من نگاه کند. بماند که عده‌ای در جامعه هنوز هم‌ این بینش را دارند‌؛ اما خدا را شکر می‌کنم که در دانشگاه و مدرسه همواره مایه افتخار بوده‌ام.

فاش نیوز: زندگی ورزشی شما از چه زمانی شروع شد؟

- در مقطع کارشناسی رشته تغذیه که قبولی دانشگاه اصفهان بودم. به هر حال پدر نگران وضعیت من بودند؛ بنابراین انتقالی مرا به اهواز گرفتند و درسم را در اهواز ادامه دادم. ترم آخر بودم که به طور اتفاقی یکی از دوستانم در هیئت ورزش خوزستان مرا دید و گفت: چه اتفاقی افتاده؟ وقایع را برایش شرح دادم و گفتم که جانبازم. سریع شماره‌ام را گرفت و با عجله گفت: می‌آیی ورزش؟ یک لحظه به خودم گفتم مگر می‌توانم! این شد که او با منزل ما تماس گرفت. گویا من در خانه نبودم. با پدر صحبت می‌کرده بود که‌ اینجا ورزش معلولین است؛ و پدر از‌ این‌ امر استقبال کرده بود. هرچند که من فقط به ادامه تحصیل می‌اندیشیدم‌، اما در یکی از روزهای پایانی سال 1376 بود که مرا برای اولین بار به سالن والیبال نشسته بردند.

روی زمین نشستم و توپ به دستم دادند و من برای اولین بار یک توپ والیبال را در دستانم لمس کردم. حس عجیبی داشتم. دیدم که افراد نشسته بازی می‌کنند و به هر حال آن روز گذشت. از آنجایی که من خیلی نگران درسم بودم، با دوستم که صحبت می‌کردم که چون ترم‌های آخر دوره کارشناسی‌ام می‌باشد، می‌خواهم درسم را تا مقاطع بالاتر ادامه بدهم. او مرا بسیار تشویق کرد که شما به لحاظ جسمانی بدن ورزیده‌ای داری و... یک روز فردی را دنبالم فرستاد و گفت که حالا یک روز به استادیوم تختی(اهواز) بیا. من هم رفتم و باز یک گوشه نشستم. وزنه و پرتاب دیسک و نیزه به من دادند و من پرتاب کردم. از پرتاب دیسک خیلی خوشم آمده بود‌؛ اما نیزه نه چندان. همان‌جا بود که مسئولین متوجه آمادگی جسمانی‌ام شدند و با تعریف و تشویق فروان، گفتند‌ که ایشان می‌تواند در مسابقات دو و میدانی موفق شود. البته بعدها فهمیدم که قرار بود تابستان 1377 برای اولین بار بانوان را به  مسابقات بین‌المللی اعزام کنند.

این را مستحضر هستید که  اصولاً ورزشکاران تیم ملی از میان قهرمانان کشوری انتخاب می‌شوند‌؛ اما من نه ورزشکار بودم، نه مسابقات قهرمان کشوری شرکت کرده بودم‌. اما مسئولان استان که هم سیستم بدنی من و هم روحیه مرا دیده بودند، بنابراین با فدراسیون تهران هماهنگ کردند. آنها هم گفته بودند که ابتدا باید رکوردگیری انجام شود؛ اگر مورد تایید فدراسیون بود، مشکلی نیست؛ اگر نه، شما را به خیر و ما را به سلامت.

تا‌ اینکه من با چندین جلسه تمرین در اهواز و در حالی که سکویی نداشتم و به هرحال شرایط سختی بود، برای رکوردگیری به باشگاه شهید کشوری تهران آمدم. در حالی که هیچ انگیزه‌ای نداشتم، رکورد زدم و آمدم بیرون.‌ این اتفاق اردیبهشت‌ماه و زمان برپایی نمایشگاه کتاب بود.

یکی از برادرانم ساکن تهران بود. به من اجازه داده شد که پس از رکوردگیری برادرم را ببینم. قرار شد با هم به نمایشگاه کتاب و بعد هم به اتفاق، به منزل‌شان برویم و بعد از صرف ناهار مرا به فرودگاه ببرند و از آنجا به همراه تیم به اهواز برگردم. مسئولین برگزاری بنا به مسئولیتی که داشتند، شماره تلفن منزل برادرم را برای هماهنگی فرودگاه گرفته بودند. به منزل که رسیدیم، تلفن منزل‌شان به صدا درآمد و خانم برادرم گفت: مژگان، با شما کار دارند؟ گفتم: بله؛ من فقط صدای جیغ و فریاد مربی‌ام را می‌شنیدم. ابتدا کمی‌ ترسیدم. پرسیدم، چه شده؟! مربی‌ام از خوشحالی گریه می‌کرد و گفت: مژگان، نفر اول کشوری در پرتاب دیسک شدی!

 

فاش نیوز: حس آن زمانتان را می‌توانید توصیف کنید؟

- خیلی خوشحال شدم. در حال حاضر هم که برایتان بازگو می‌کنم، کنترل احساساتم سخت است، لحظات سخت‌، اما خوشایندی بود؛ به طوری که حس آن قابل وصف نیست. احساس می‌کردم پاهایم روی ابرها حرکت می‌کند.

فاش نیوز: از مقام‌های کسب شده جهانی‌تان هم برایمان بگویید.

- به مسابقات انگلستان اعزام شدم‌؛ اما متاسفانه نتوانستم مقام بیاورم و چهارم شدم. ولی به حقیقت می‌گویم که شکست برای من یک موفقیت است. به‌ ایران برگشتم و اهواز. همتم را بیشتر کردم. اولویتم درس، و بعد ورزش بود. به همت مربی و مسئولین، ورزش را به طور حرفه‌ای ادامه دادم. به قدری بدنم ورزیده بود که میله‌ هالتر بدن‌سازی 100-110 کیلو می‌زدم. البته توانستم با همان مقام  چهارمی، مجوز شرکت در مسابقات جهانی را پیدا کنم؛ که به کشور نیوزیلند اعزام شدم و مقام سومی‌ را کسب کردم.

دارای دومقام جهانی برنز هستم. اولین بانوی جانباز دارنده‌ی مقام جهانی هستم که ریاست جمهوری وقت آن زمان، یک خودرو پیکان به من اهدا کرد؛ که در صفحه اول روزنامه‌ ایران هم خبرسازشد.

آن زمان بود که به من پست اجرایی دادند و به عنوان مسئول هئیت ورزش استان خوزستان منصوب شدم و ناخواسته ورزشی شدم؛ به طوری که در مقطع فوق لیسانس، در رشته تربیت‌بدنی فارغ‌التحصیل شدم  و با سعی و تلاش، توانستم بسیاری از ورزشکاران را به عنوان چهره‌های کشوری مطرح نمایم.

در دوره‌ی ریاست جمهوری بعدی نیز در برنامه‌ی تقدیر از 5 بانوی مدیر(سالم و جانباز) نمونه کشوری، به عنوان یکی از مدیران موفق مورد تقدیر قرار گرفتم؛ که کتاب آن هم منتشر شد.

 

فاش نیوز: امروز خودتان را مدیون چه کسانی می‌دانید؟

- عبور از‌ این سختی‌ها را اول مدیون خداوند و بعد هم مدیون پدر و مادرم هستم.‌ این لطف خدا بوده که صبر و تحمل چنین اتفاقی را به خانواده‌ام داده بود. از سویی شهادت خواهرم و از دست دادن پایم قطعاً برای خانواده و هر پدر و مادری سخت بوده؛ اما‌ این اتفاق افتاده بود. به خصوص پدر که به خاطر من روزهای بسیار سختی را تحمل کرد.

سال 1384 مادرم به رحمت خدا رفتند؛ که ضربه سختی برای من بود‌؛ اما حضور پدر باعث شد که مرگ مادر را کم‌تر احساس کنم. تا‌ اینکه در سال 1386 پدرم هم به رحمت خدا رفت؛ که واقعاً برایم سخت و دردناک بود؛ به طوری که احساس کردم ریشه‌ام خشک شده. هر چند که برادرانم نسبت به من بسیار محبت داشتند و دارند‌؛ اما عشق پدر و مادر چیز دیگری‌ست. از آن زمان، هم به دلیل از دست دادن پدر، و هم این که خودم هم نمی‌توانستم در ورزش، بیشتر از آن میزان پیشرفت داشته باشم، لذا از سال 86 ورزش حرفه‌ای را کنار گذاشتم.

بعد از مرگ پدرم به تهران آمدم و به عنوان نایب رییس فدراسیون نابینایان در تهران مشغول شدم. در کنار آن در دانشگاه تهران پذیرفته شدم و در کمیته ملی پارالمپیک نیز به عنوان کادر فنی و اجرایی فعالیت می‌کنم.

در سال 1393 نیز به خاطر موفقیت‌های کسب شده، لوح "بانوی جانباز سرافراز" را دریافت، و آن را به موزه‌ی کمیته‌ی ملی المپیک و پارالمپیک تقدیم کردم. تحصیلاتم را هم در رشته‌ی مدیریت ورزش تا دکترا ادامه دادم.

 

فاش نیوز: فعالیت ورزشی‌ شخصیتان همچنان استمرار دارد؟

- بله. چند وقتی است که به خاطر علاقه‌ی شخصی‌ام به ورزش، در دهکده‌ی نشاط و باشگاه انقلاب ورزش می‌کنم. من خودم را متفاوت از دیگران نمی‌دانم که بخواهم صرفاً در باشگاهی که معلولین حضور دارند باشم. در باشگاه انقلاب دوچرخه که می‌زنم، بسیار مورد تشویق قرار می‌گیرم. در دهکده‌ی نشاط هم در رشته دارت و فوتبال‌دستی فعالیت می‌کنم. جالب است در اولین مسابقه دارتی که برگزار شد، توانستم مقام اول را کسب کنم. البته مقام‌های دیگری هم بدست آورده‌ام. علاقمند هستم که رشته‌ی فوتبال‌دستی و تنیس‌روی‌میز را هم ادامه بدهم. با عشق و علاقه ورزش می کنم و هر تیری که می‌زنم، با عشق می‌زنم. تلاش می‌کنم شماره 20 را بزنم؛ اگر چه در کنار 20 اعداد دیگر هم هست‌ اما هدفم 20 است!

 

فاش نیوز: توصیه‌ی شما به دیگر بانوان جانباز چیست؟

- ورزش به لحاظ روحی و جسمی‌ نشاط‌آور است؛ به طوری که دنیای آدمی‌ را تغییر می‌دهد. ورزش را به هیچ عنوان رها نکنند.

 

فاش نیوز: برخورد مردم کوچه و بازار نسبت به معلولین و جانبازان چگونه است؟

- متاسفانه مردم آموزش ندیده‌اند که چگونه با یک معلول رفتار کنند. باید در مدارس آموزش داده شوند که در مواجهه با یک معلول، چگونه به او کمک کنند تا آسیب بیشتری نبیند.

سالانه بر اثر تصادفات جاده‌ای تعداد قابل ملاحظه‌ای معلول قطع عضو و یا قطع نخاع به جامعه‌ی معلولان کشور افزوده می‌شود. بنابراین جامعه‌ی ما باید نحوه‌ی برخورد با افراد معلول را آموزش ببینند.

گاهی که با ویلچر برای خرید به خیابان می‌روم، خانم‌ها از من سئوال می‌کنند:، دیابت دارید که پایتان قطع شده؟ مادرم من دیابت دارد. چه‌کار کنم؟ قرار است پایش را قطع کنند. به نظر شما کار درستی است؟ و با عصا هم که می‌روم، ته عصا که جنس پلاستیکی دارد ممکن است که سر بخورد و موجب شکستن دست و پا بشود. در‌ این فرصت زمانی کوتاه من چطور باید توضیح بدهم که من جانباز جنگ هستم و هیچ ارتباطی به بیماری دیابت و... ندارم!

البته به مردم نمی‌شود خرده گرفت. همانطور که برای فرد سالمی‌ هم که تصادف می‌کند، در زمان سانحه نباید او را حرکت داد و باید با اورژانس تماس گرفت؛ چون ممکن است یک حرکت نابه‌جا وضعیت او را بدتر کند، برای یک معلول هم همین‌طور است. منِ نوعی وقتی زمین می‌افتم، دو حالت پیش می‌آید؛ یا یک عده دلسوزی می‌کنند و یک عده هم که به کمک می‌آیند، وارد نیستند وممکن است یک حرکت نادرست از سوی شخص ناوارد، چه بسا منجر به‌ ایجاد مشکل جسمی‌ بیشتر برای من بشود.

فاش نیوز: نظر شما درباره‌ی مناسب‌سازی شهر تهران برای جانبازان و معلولین چیست؟

- اتفاقاً در ادامه می‌خواستم به‌ این موضوع اشاره کنم که شما پیش‌دستی کردید. خیابان‌هایی با شیب تند که برای ما فاجعه است و یا مکان‌هایی مانند پلیس+10 که اغلب پله دارند و یا مراکز پیشخوان دولت که ارتفاع میزشان برای افرادی مانند ما مناسب‌سازی نشده و در موارد ضروری، برای گرفتن یک کارت ملی و یا کارت بنزین و یا تعویض کارت‌ها با مشکل مواجه می‌شویم. از هر رستوران دل‌خواهی نمی‌توانیم استفاده کنیم و خیلی از موارد‌ مشابه دیگر. گاهی افراد سالم، حتی دختران و پسران جوان، با‌ این که وضعیت ما را می‌بینند که منتظر آسانسور هستیم‌ این زحمت را به خودشان نمی‌دهند که با پله جابه‌جا شوند و آسانسور را در اختیار ما بگذارند،. اینها مواردی است که ما را خسته و ناراحت می‌کند.

 

فاش نیوز: بیشتر از عصا استفاده می‌کنید یا ویلچر؟

- بیشتر عصا؛ اما اصولاً مسافتی که طولانی است و یا برای تمرین رشته‌ی دارت که به دهکده‌ی نشاط می‌آیم، برای راحتی بیشتر، روی ویلچر می‌نشینم.

 

فاش نیوز: درد جسمانی را هم روزانه تجربه می‌کنید؟

- بله، متاسفانه دردهای ما قابل التیام نیست. اسپاسم عضلانی هم همین‌طور. زمانی که اسپاسم دست می‌دهد، گویی قلبم می‌خواهد از دهانم بیرون بیاید و تنها با آمپول‌های بسیار قوی که بسیار هم مضر هستند، آرام می‌شود. گاهی مجبور می‌شوم از آنها استفاده کنم که در آن صورت هم سه چهار روزی مرا گیج و منگ می‌کند.

 

فاش نیوز: در زندگی روزمره چه چیزی باعث آرامش روحیتان می‌شود؟

- در حال حاضر و در شرایط فعلی چیزی که حال مرا خوب می‌کند، کتاب خواندن است. کتاب در حقیقت شادی و ناراحتی مرا کنترل می‌کند.

 

فاش نیوز: زندگی را چگونه می‌بینید؟

- زیبا‌ اما سخت. ما جانبازان دو تاریخ تولد داریم، یکی زمانی که از مادر متولد می‌شویم و دیگری زمانی که با جانباز شدن‌مان زندگی دیگری را برای خود می‌سازیم.‌ اینکه می‌گویند معلولیت محدودیت ندارد‌، این جمله درستی نیست. اما من خودم طوری زندگی کرده‌ام که هم خودم از زندگی لذت ببرم و هم مایه‌ی افتخار خانواده و جامعه‌ام باشم.

 

فاش نیوز: در پایان اگر صحبت خاصی دارید بفرمایید.

- خداوند بسیار مهربان است‌؛ اما مواظب اعمال‌مان هم باشیم. قدر همدیگر را بدانیم. دل یکدیگر را نشکنیم و الهی که همه عاقبت‌بخیر باشیم. از وقت و حوصله‌ای هم که گذاشید، بی‌نهایت سپاسگزارم.

 

| گفت‌وگو از صنوبر محمدی

اینستاگرام
خانم دکتر طرفی نژاد سلام
مصاحبه بسیار زیبا و خاطراات دلنشیین شما را خواندم، واقعا خدمت جنابعالی با کسب این همه موفقیت تبریک عرض می کنم. مخصوصا کسب موفقیت های تحصیلی و ورزشی
چندین باز از نزدیک شما را در دهکده نشااط زیارت کرده ام و انسان وارسته و پرانرژی هستید.
ما به شما بانوان جانباز صبور افتخار می کنیم.
آرزوی سلامتی و تندرستی برایتان دارم.
سركار خانم طرفى نژاد بزرگوار
شما نمونه ى يك زن قوى و استقامت هستيد.
شما باعث افتخار و سربلندی ما هستید.
مژگان جان قهرمان صبر و. مقاومت واقعا کشور و. من به شما میبالیم
مایه افتخاری
ارزوی بهترینها وسلامت وارامش دارم
افتخار میکنم بهتون خانم دکتر جان
خاله جونم
هميشه نماد زندگى من هستى
بمان برايم تا ابد
دوستت دارم❤️
درود برقهرمان جهان و ایثار سرکار خانم طرفی نژاد
که الگویی برای تمامی بانوان جانباز و معلول وزنان کشور است امید است که این خواهر ایثارگر بتواند با فعالیتهای اموزشی فرهنگی ورزشی خود در جامعه الگویی برای تمامی جوانان ، معلولین و جانبازان باشد که معلولیت محدودیت نیست وارزوی میکنم همیشه نامشان در تمامی گیتی بدرخشد
درود بر بانوان قهرمان ایران .
الهی لبخند خداوند همیشه همراه ات باشه
مشتاق دیدارت هستم

الهام
حکایت زیبای زندگی خواهر خوبمان خانم طرفی نژاد را رو که مطالعه کردم واقعا لذت بردم و خرسند شدم ار داشتن چنین بانوانی در جامعه امروز. امیدوارم دختران و زنان این بانو را سرمشق کار و زندگی خود قرار بدهند. برای این خواهر پرتلاش هم آرزوی توفیق و سلامتی دارم.
سلام و عرض ادب و احترام به محضر سرکار خانم محمدی بسیار ممنون ومتشکرم ازمصاحبه اتان باسرکار خانم دکتر مژگان واقعاً تأثیر گذار بود، سرکارخانم محمدی لطفاً ازاین دست مصاحبه ها بیشتر انجام داده درادامه عرایضم ازشما سرکار خانم محمدی بسیار سپاسگزارم، درپناه حق باشید.
درود بر بزرگ بانوى سرزمينم
زبان در وصف ايشان كوتاه
شما باعث افتخاريد
مژگان طرفى نژاد، مژگان طرفى نژاد نمى شد اگر به جاى حركت، به سرنوشت تن مى داد و از اين نعمت ارزشمندى كه خداوند در وجودش به وديعه نهاده، به خوبى استفاده نمى كرد.
بانوى من دوستت دارم❤️
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi