شناسه خبر : 90072
دوشنبه 19 ارديبهشت 1401 , 10:25
اشتراک گذاری در :
عکس روز

من امشب شهید میشم!

حمید داوودآبادی، نویسنده و جانباز دفاع مقدس در صفحه شخصی‌اش در فضای مجازی نوشت:
یکشنبه شب12 اردیبهشت1361
عملیات«الی بیت المقدس»
تیپ۸نجف اشرف
گردان۲ ثامن‌الائمه
بخشی از جادۀ خرمشهر دست عراقی‌ها مانده بود. «احمد کاظمی» (سردار وشهید20سال بعد!) فرماندۀ تیپ، برایمان سخنرانی کرد و از ادامۀ عملیات گفت. سوار وانت تویوتاها به پشت خاکریز جادۀ خرمشهر رفتیم.
ساعت10 شب بود.خودم را روی خاکریز ول کرده بودم. مثلا استراحت می‌کردم. چشمانم رابسته بودم ولی خواب نبودم.
سمت راستم، «سیدمحمود میرعلی اکبری» در سینه‌کش خاکریز دراز کشیده بود. جلویش، محسن که خیلی باهاش رفیق بود، نشسته و چشمانش فقط به سیدمحمود خیره بودند.
ناگهان سیدمحمود ازجا پرید.روکرد به من و درحالی که حلالیت می‌طلبید، خداحافظی کرد!
نه فقط با من، باهرکسی دور و برش بود.بامحسن که روبوسی کرد،اومبهوت و وحشتزده نگاهش کرد:
-چی شده محمود... چرا اینجوری میکنی؟
-چیزی نشده... من باید برم،همین
-باید بری؟ کجا؟
-خب معلومه... وقتم تمومه
-وقتِ چی تمومه؟
-ببین محسن جون... من امشب شهید میشم...وقت رفتنمه می‌فهمی؟
این راکه گفت، محسن زد زیرگریه.
سیدمحمود دست درجیب پیراهنش کرد، کاغذی را درآورد، آن را به محسن داد و گفت:
-این وصیتنامۀ منه... این رو بده به مادرم.
محسن‌گریه‌اش شدیدتر شد.باهق هق گفت:
-آخه ازکجا معلوم من شهید نمیشم که میدی به من؟
سیدمحمود خندید وگفت:
-تو کاریت نباشه، فقط این رو بده مادرم.
رفتند درآغوش هم و زار زار‌گریستند.
اشک منم درآمد.سعی کردم خودم راکنترل کنم و به خودم بقبولانم که سیدمحمود احساساتی شده!
در شانۀ جادۀ خرمشهر حرکت می‌کردیم، عراقی‌ها که روی خاکریز (چندمتر بالای سر ما) مستقر بودند، با تیربارهای ضدهوایی، روبه سینه و صورت بچه‌ها شلیک می‌کردند.
گلولۀ ضدهوایی که مستقیم می‌خورد توی صورت یا سینه نفر جلویی، فقط باید می‌نشستی زمین که تکه‌های بدنش رویت نپاشد!
شاید گلولۀ بعدی صورت تورا متلاشی کند.
شایدهم مثل...
ساعتی بعد «امیر محمدی» (فرماندۀ دسته که دوروز بعد شهیدشد)زیرآتش وحشتناک تیربار، ضدهوایی و انفجار نارنجک و خمپاره‌های مرگبار، آمد کنارم وگفت:
-ببینم، این پسره محسن کجاست؟
-همین دور و برهاست،چطورمگه؟
آروم درگوشم گفت:
-رفیق جون جونیش شهید شد...
باتعجب پرسیدم: کی؟
که گفت:سیدمحمود میرعلی اکبری.
هیسسسس! دیگه نپرسید چی شد ومن چیکارکردم و...فقط بدونید ۴۰ ساله اردیبهشت ماه، با خاطرۀ شهادت سیدمحمود، جهانشاه کریمیان،امیر محمدی،رضا علینواز و...جان می‌دهم، می‌سوزم، باز زنده می‌شوم تا سال بعد!
سیدمحمود در مشهد اردهال کاشان، کنار دوبرادر شهیدش سیدمجتبی و سیدمحمدرضا خفته است.

منبع: کیهان
اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi