یکشنبه 29 خرداد 1401 , 11:10
اگر شهید نمیشد، عجیب بود!
به حلال و حرام خدا خیلی اهمیت میداد. در استفاده از اموال بیتالمال بهشدت مراقبت داشت. اهل امر به معروف و نهی از منکر بود. روزی که جنازهاش را آوردند خانه و به داخل اتاقش بردند، دوستان جوانش دور جنازه جمع شده بودند، گریه میکردند و میگفتند؛ دیگر رسول نیست به ما بگوید غیبت نکن، تهمت نزن! حتی یادم هست آخرین باری که خواست به سوریه برود، آمد 100هزار تومان به من داد. گفت: بابا این خمس من است. برایم رد کن. من دیگر فرصت نمیکنم. در مراقبت چشم از حرام، در رعایت حقالناس، به ریزترین مسائل توجه داشت. شبهای جمعه به بهشت زهرا میرفت و پس از نماز جماعت مغرب و زیارت مزار شهدا، میرفت آن قبرهای شهدای گمنام را که رنگ نوشتههایش رفته بود، با قلم بازنویسی میکرد. قلمهایش را هنوز نگه داشتیم. بعد از آن به زیارت حضرت عبدالعظیم حسنی علیهالسلام میرفت و در جلسه دعای کمیل و احیای شب جمعه حرم شرکت میکرد و تا صبح آنجا بود. این برنامه ثابت شبهای جمعهاش بود. صبح میآمد خانه، استراحت مختصری میکرد و دوباره بلند میشد و میرفت بیرون. هیچ وقت بیکار نبود. وقتی که شهید شده بود، سر مزارش مداح میگفت: تا حالا هیچ وقت استراحت نکردی. الان وقت استراحتت است! شب و روز در تلاش و کوشش بود، برای اینکه پایههای ایمان و تقوایش را محکم کند. ما از همان اول خودمان را برای شنیدن خبر شهادت او آماده کرده بودیم. اصلا مطمئن بودیم که شهادت او حتمی است. کسی که در زندگیاش چنین مراحلی را طی کند، اگر شهید نمیشد، عجیب بود. ما افتخار میکـردیم که پسـرمان در مسیر دفاع از حـرم اهل بیـت علیهمالسلام است. وقتی هم که خبر شهادتش را شنیدیم، سجده شکر کردم و نماز شکر خواندم. مادرش هم همینطور. حقیقتا خدا را شکر کردیم که این نعمت بزرگ را به ما داد. من همیشه افسوس میخوردم که چرا در 60 ماه حضورم در جبهه، توفیق شهادت پیدا نکردم. اما خدای متعال این طور خواست که ما بمانیم و پسری مثل رسول را تربیت کنیم که در این شرایط تهاجم فرهنگی دشمن به شهادت برسد و در جامعه نورافشانی کند.
(روایت خاطره از پدر شهید مدافع حرم رسول خلیلی
دسترسی در خبرگزاری مشرق نیوز)