09 فروردين 1403 / ۱۸ رمضان ۱۴۴۵
شناسه خبر : 91206
یکشنبه 12 تير 1401 , 11:22
یکشنبه 12 تير 1401 , 11:22
پربیننده های امروز
مقاله و یادداشت
دلنوشته ای برای برادرم حمزه
رمضان مرتضی آخوندی
گلزار شهدای تبریز قدم میزدم...
سید علیرضا آلداود
پاک بودن دامان نظام از تخلفات برخی نامزدان و منتخبان
امانالله دهقان فرد
تعاون و اقتصاد جمهوری اسلامی
محسن ناطق
کفّار افرادى بىتفاوت و بهانهگیر هستند!
احمدرضا بهمنیار
متن ها و مکث ها
سید مهدی حسینی
نگاهی به معایب و محاسن تک فرزندی و چند فرزندی
سعیده نام آور
بهارِ دوستی، خانه ای درخورد دیجیتالیسم
سید مهدی حسینی
نکاتی پیرامون قبل و بعد از انتخابات
امانالله دهقان فرد
بازگشت قدرت به صحن منَشاء تحولات بزرگ
سیدمحمدرضا میرشمسی
منافع ملی، بزرگی و مجازی سازی
سید مهدی حسینی
ادبیات ایثار و شهادت
عیدانه ای برای مجاهدان بی مثال وطن
شهیدگمنام
مثل شهدا
مجتبی رحماندوست
قهرمان را باید مثل یک قهرمان تشییع کرد!
زهرا خراسانی
گزارش و گفت و گو
ستاره سیام؛ بصیر
ابوالقاسم محمدزاده
سوار میشوم بر قطار خاطرهها تا بار دگر، خاطراتی که تکرار آنها تمام تمنای وجود من است را بر صفحه دلم به نمایش بگذارم، همان روزهایی که سراسر مملو از بوی خدا بود و خاطره و در تکتک ثانیههایش میشد خدا را حس کرد.
دفتر عمر و خاطرههایم را ورق میزنم. در آلبوم عکسهایی که در ذهنم غبار گرفتهاند یک عکس توجهام را جلب میکند، عکس محمدحسین؛ و مرا میبرد به سالهای انقلاب و کوچهها و خیابانهای سال 57 شهر مشهد.
محمدحسین متولد 1337 بود و خیلی بزرگتر و جوانتر و قبراقتر از ما که هنوز پشت لبمان سبز نشده بود. به سال تولد انقلاب و کبوترهای عاشق؛ و حالا خاطرات، مرا به سال 61 و جزیره مجنون میکشاند.
سالها از تولد کبوتری میگذشت که بالهایش برای پرواز خونین شده بود و با پرواز عاشقانهاش عطر نسیم بهشت را بر ما پاشاند و خود از مرز زمین و آسمان گذشت.
وقتی آذرماه سال 37 پا به خانه محمدعلی و صدیقه گذاشته بود، پدر و مادرش نمیدانستند کسی به دنیا آمده که دوبار شهید خواهد شد.
مثل همه بچههای هم سن و سالش رشد کرد و به مدرسه رفت، با این تفاوت که از هشت سالگی که پدر و مادرش، از ری به مشهد مهاجرت کردند نماز میخواند و روزه میگرفت و به اجرای فرایض دینیاش پایبند شده بود.
در سال سوم راهنمایی درس میخواند که آیتالله خمینی(ره) را با حضور در جلسات مذهبی شناخت و با افکار حضرتش آشنا شد و در پخش اعلامیهها و نوارهای سخنرانی ایشان در جاهای مختلف شهر و حضور در جلسات سیاسی فعالیت چشمگیری داشت.
او با اوجگیری تظاهرات مردمی علیه رژیم شاهنشاهی در اثر اصابت گلوله به سر و گیجگاهش مجروح شد و در حالیکه بیهوش بود، بدنش بر روی دست مردم انقلابی با شعار؛ این گل پرپر ماست/ هدیه به رهبر ماست؛ دست به دست گردید و پیکرش بیجانش را به بیمارستان شاهرضا(امام رضا فعلی) منتقل کردند. او 9 شبانهروز بیهوش بود و وقتی به هوش آمد، در اولین کلامش پرسیده بود؛ قبله کدام طرف است، نمازم قضا نشود.
با پیروزی انقلاب و شکلگیری بسیج به فرمان امام، عضو بسیج پایگاه مسجدالجواد خیابان جهانبانی (شهید چمران فعلی) گردید و در پاسبانی از دستاوردهای انقلاب تلاش کرد و با شروع تجاوز دشمن راهی جبهههای جنگ شد.
جبهه و دانشگاه جنگ، میدان بروز و ظهور جلوههای ایثار و مردانگی سربازان مکتب ولایت و رهبری بود و محمدحسین در آزمونهای سخت دانشگاه جهاد، مجدانه مشغول کسب دروس معنوی و جهادی بود.
محمدحسین ابتدا کارش را با فعالیت فرهنگی، تبلیغی و روحیهبخشی به رزمندگان اسلام شروع کرد و با تجربهای که از حضور در جبهه به دست آورده بود و با لیاقتی که پس از مجروحیتهای فراوان از خودش نشان داد به فرماندهی پرستوهای عاشقی رسید که بیقرار پرواز بودند.
عملیاتهای خیبر، میمک، فتحالمبین، والفجر، مسلمبنعقیل، عاشورا و مهران، شاهد جولان و پرواز متحیرانه این سینه سرخ عاشق بود و جزایر مجنون وعدهگاه وصل و اخذ پایاننامهاش از دانشگاه عشق و عمل.
دوستان شهیدش را خواب دیده بود و به او گفته بودند:خیلی وقت است که منتظرت هستیم، نمیآیی؟ و او در جوابشان گفته بود:
-به زودی به شما ملحق خواهم شد.؛ و در آخرین وداع با خانوادهاش، چندین بار برگشته بود و همسر و فرزندانش را که برای بدرقهاش آمده بودند را نگاه کرده بود و گفته بود؛
- میخواهم شما را خوب ببینم.
محمدحسین آخرین نگاهش را به خانواده انداخت و برای عملیات بدر به منطقه رفت و بهعنوان فرمانده گردان کوثر تیپ 21 امام رضا(ع) در جزایر مجنون و عملیات بدر حضور پیدا کرد و در حالیکه نیروهای تحت امرش را به بهترین شیوه ممکن که نشأت گرفته از حضور چندین ماههاش در عرصههای دفاع مقدس بود هدایت میکرد که در اثر اصابت ترکشی به صورتش به شهادت رسید و با پروازی عاشقانه راهی عرش الهی گردید و روح بیقرارش در جوار همرزمانش آرام گرفت.
دلم میخواهد همه رنج و سختیهایی که در این راه کشیده بود را قلم بزنم اما آنقدر شهد شهادت شیرین است و مقام شهید والا، دلم نمیآید حالا که در تورق دفتر خاطراتم از کوچ (ری تا مشهد) و تا پرواز ابدیاش (مشهد تا عرش الهی) را قلم زدهام سختیهایش را به زبان بیاورم.
او همه را به جان خرید و با عشق و علاقه، مسیر زندگی اش را از بدو تولد(1337/9/2) تا لحظه شهادتش (1363/12/22) طی کرد و در دانشگاه جهاد و ایثار، با بهترین نمره قبولی پذیرفته شد؛ و حالا دلم میخواهد همه این رنج و سختی را که از دوری تو میکشم، تنها یک خواب باشد که با اتمام آن سپیده دم، در میان آلالهها شاهد طلوع زیبای ستارهای باشم در آسمان ایران اسلامی.
روحش شاد و راهش پر رهرو باد
موضوع؛ شهید محمدحسین بصیر، فرمانده گردان کوثر تیپ 21 امام رضا(ع)
منبع: کیهان
نظری بگذارید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
زنگ خاطره
روایتی از نماز خونآلود یک رزمنده امدادگر
عبدالحسین قاهری
مثل گندم درویمان کردند
علی کرمی
روایتی از فوتبال پیرمردها مقابل دشمن بعثی
محمدعلی نوریان
معرفی کتاب