شناسه خبر : 91225
دوشنبه 13 تير 1401 , 08:42
اشتراک گذاری در :
عکس روز

جامانده‌ای که به پرواز « ۶۵۵ شهادت» رسید+تصاویر

جامانده‌ای که به پرواز « شهادت» رسید+تصاویر

حمید به فرودگاه رفت و چون دیر به پرواز رسیده بود یکی دیگر از همکارانش به جای او در سالن انتظار آماده رفتن بود ولی حمید به همکارش می‌گوید که من می روم....

پرواز مسافربری شماره 655 شرکت هواپیمایی ایران‌ایر با شناسه «IR655» از تهران به مقصد دوبی در تاریخ 12 تیر 1367 (3 ژوئیه 1988 میلادی) پس از توقف بین راهی در بندرعباس به سمت دوبی در حرکت بود که با شلیک موشک هدایت شونده از ناو یواس‌اس وینسنس متعلق به نیروی دریایی ایالات متحده آمریکا بر فراز خلیج فارس سرنگون شد و تمامی 290 سرنشین آن که شامل 46  مسافر غیر ایرانی و 66 کودک بودند، به شهادت رسیدند. این اتفاق از نظر میزان تلفات انسانی، هشتمین حادثه مرگبار هوایی تاریخ است. چندی بعد، رسانه‌های آمریکایی اعلام کردند که اصابت موشک به هواپیمای مسافربری در حالی صورت گرفته است که خلبان پیش از این به ناو اعلام کرده است که هواپیما مسافربری است.

شهید سید حمید متولیان 15 خرداد سال 1344 در خانواده ای مذهبی بدنیا آمد.در همان دوران نوجوانی وجودی سرشار از عشق به ائمه اطهار داشت و در مراسم های مذهبی شرکت می‌کرد. او با سن کمی که داشت پرشور و پر حرارت در فعالیت های انقلاب شرکت می­‌کرد و از جمله فعالیت های او پخش اعلامیه های حضرت امام ‌ِتسخیر پادگان ها و شرکت در تظاهرات بود که در هنگام تظاهرات توسط مامورین رژیم ستم شاهی مورد ضرب و جرح قرار گذفت.

 از سمت راست سید حمید متولیان و علی شکاری

 درسال1360 به عضویت بسیج پایگاه حمزه سیدالشهدا درآمد و  در اواخر همان سال عازم منطقه اهواز شد .او در خردادماه سال 1362 به عضویت در سپاه در آمد و در سال 1365 ازدواج کرد که حاصل این ازدواج یک فرزند بود. او پس از پیوستن به گروه امنیت پرواز سرانجام در مأموریتی که به کشور دبی داشت در تاریخ دوازدهم تیرماه سال 1367 در آسمان و بر فراز آبهای نیلگون خلیج فارس مورد حمله ناوگان شیطان بزرگ آمریکای کثیف قرار گرفت و به شهادت رسید.

به همین مناسبت با محمدرضا دزفولی یکی از دوستان صمیمی و همرزمان شهید سید حمید متولیان از گروه امنیت پرواز  655 شرکت هواپیمایی ایران‌ایرگفت‌وگویی انجام شده که در ادامه آنرا می‌خوانید:

: نحوه آشنایی‌تان با شهید سید حمید متولیان و حضورتان در جبهه چگونه بود؟

دزفولی: من با شهید متولیان در یک محل زندگی می‌کردیم و آشنایی ما در بسیج بود. آن زمان که می‌گویم سال 58 بود که ما در خیابان شادمان سکونت داشتیم, او عضو بسیج بود و من هم رفته بودم که عضو بسیج شوم و از آنجا آشنایی ما شروع شد.در آن زمان تابستان ها یک سری برنامه های آموزشی برای نوجوانان گذاشته بودند که ما در آن برنامه ها شرکت می کردیم. آن زمان تمام وقت آزاد ما غیر از مدرسه در بسیج می گذشت و تابستان هم بیشتر فعالیت های عمومی و فعالیت هایی که مثل کارهای تبلیغی,آموزشی و فعالیت های نظامی بود آموزش های نظامی بود و حفاظت از محله را بر عهده داشتیم.آن زمان من حدود 17 ساله بودم و حمید دو سال از من بزرگتر بود.درسال 1361 یک گروه از بچه های بسیج مسجد به جبهه اعزام شدند که  ما هم با این گروه عازم جبهه شدیم. وقتی به جبهه رفتیم در گردان علی‌اکبر(ع) تیپ ده سید الشهدا به عنوان بیسیم چی مشغول فعالیت شدیم و  این حضور ما در جبهه موجبات نزدیکی ما را بیشتر فراهم کرد. در یک مدت سه ماه‌های که در جبهه بودیم و در عملیات‌های والفجر مقدماتی و والفجر 1 شرکت کردیم, جالب است که ما یکی دو, اتفاق بین‌مان افتاد که از دست هم ناراحت شدیم که این اتفاق موجب شد رشته محبتمان  بیشتر وصل شود و بیشتر رفاقتمان عمیق تر شود.

بعد از آن رفاقت ما ادامه پیدا کرد و این صمیمیت هم در شهر هم در منطقه زیاد بود, بعد چند عملیاتی که به تهران بر می‌گشتیم فعالیت های خود را در مسجد و بسیج ادامه می‌دادیم . سید حمید آدم هنرمندی بود و کارهای هنرمندانه و تبلیغاتی زیادی در مسجد و بسیج انجام می‌دادیم مثلا پوسترهای خاص به مناسبت های مختلف علاوه و کارهای کلاژ انجام می‌دادیم, حمید به عکاسی,کارهای هنری علاقه داشت و شاعر و مداحی  هم می‌کرد, حتی در عروسی بچه ها مولوی می خواند و مداحی می کرد و بیت معروفی داشت و من این را دوست داشتم می گفت «زینبی دیدم چه زینبی کاش مداحش بمیرد» و سید هم بود راجع به عمه شان خیلی حساس بود, علاوه بر این  سید حمید خیلی شجاع بود و در بحث جنگ و این ها هم خیلی شجاعت خوبی داشت و نترس بود.

از سمت راست محمدرضا دزفولی و سید حمید متولیان

حمید در جبهه بچه خیلی بچه فرزی بود روی بدنش خیلی کار می کرد و  از نظر روحیه ای بسیار قوی بودو مثلا به من  می‌گفت چون ما بسیم چی هستیم باید به نیروها همیشه روحیه بدیم و چهره شاد و خندانی داشته باشیم و با همه شوخی کنیم که روحیه مبارزه داشته باشند.یک موضوع مهمی که بر روی آن تاکید داشت, امنیت مملکت و انقلاب بود که چه کنیم تا جامعه راحت تر زندگی کند.

سعی می کرد خودش را بسازد و ارتقا دهد/یک سوم حقوقش را برای خردی اسباب بازی برای یکی از فرزندان شهدا خرج کرد

سید حمید در سال 62 وارد سپاه شد و در پادگان مقداد مشغول به کار شد. همان‌جا برای سرکشی خانواده شهدا می رفت. مثلا یکبار به دیدار یک خانواده شهیدی رفت که یک پسر کوچکی داشت, آن موقع حقوق پاسدارها حدود دو سه هزار تومان در ماه بود, این چیزی حدود 800، 900 تومان از حقوقش را داد و برای فرزند آن شهید اسباب بازی خرید, از این دست کارها زیاد انجام می‌داد.  سید حمید خیلی سعی در جذب دیگران داشت  و با همه رفاقت داشت. متاسفانه نکته ای که الان وجود دارد, این است که شهدا را خیلی جدا می کنند فکر می کنند شهدا از کره مریخ آمدند یا مثلا فرض کنید که شهدا کسانی بودند که امام های ما نظر خاصی به آنها داشتند, نه! آدم های معمولی بودند. مثلا حمید یک وقت هایی عصبانی می‌شد و بداخلاقی می کرد ولی از آن طرف هم خیلی سعی می کرد که مثلا بچه ها را جذب کند, یعنی همه جور اخلاقی را از حمید سراغ دارم, مهم این بود که سعی می کرد که خودش را بسازد و خودش را ارتقا بدهد.

: در پادگان مقداد چه فعالیتی داشتند و چه طور شد که امنیت پرواز شدند؟

دزفولی: سید حمید به خاطر این که در منطقه بسیج چی بود و کار مخابرات جبهه بود, بعد از پاسدار شدنش به خاطر مهرات و تخصصی که داشت در پایگاه مقداد هم در مخابرات مشغول به فعالیت بود. یکی از فرمانده گروهان های جبهه  که در آن زمان که امنیت پرواز شکل گرفته بود, به خاطر موقیعت و خطرناکی امنیت پرواز درصدد جذب نیرو  از بین پاسداران حرفه ای و متخصص بودند که آن موقع به حمید و عده ای از بچه ها گفت و حمید رفت آنجا و یک امتحان هایی داد و پذیرفته شد و حدود یکسال تا زمان شهادتش در آنجا مشغول به فعالیت بود.

: آخرین دیدارتان با سید حمید کِی بود؟

دزفولی: من در آن موقع تازه عقد کرده بودم و دو, سه شب قبل از وقوع این اتفاق به همراه همسرم به منزلشان رفته بودیم و همزمان در آن موقع یکی از بچه های مسجد النبی شهید شده بود و سید حمید از این موضوع شدیداً متاثر شده بود و رفتارش بسیار متفاوت شده بود و شهادت دوستمان خیلی در روحیه حمید تاثیر گذاشته بود و آن شب سید حمید درگیر برگزاری مراسمات دوستمان بود. ما یک گروه سه, چهار نفره بودیم که شهادت حمید هم باعث شد پس از آن شهید علی شکاری که برادر خانم حمید بود و به فاصله 40 روز پس از سید حمید به شهادت برسد.

صبح روز حادثه خواب مانده بود و به سرعت خود را به پرواز رساند

: صبح روز حادثه چگونه گذشت؟

دزفولی: صبح روزی که آن  حادثه اتفاق افتاد و سید حمید به شهادت رسید, پروازش شش یا هفت صبح بود و از قضا آن روز دیر از خواب بلند شد و از شب قبلش هم به همسرش سپرده بود که «من فردا پرواز خارجی دارم به من یادآوری کن تا پاسپورتم یادم نرود». صبح وقتی که بلند می‌شود به سرعت از پله های پایین می‌رود و به سرعت سوار موتورش می‌شود و در همین حین  همسرش از سید حسین  میپرسد که «پاسپورتت رو یادت نرود» و همین باعث می شود که مادرش  برای آخرین از پنجره حمید را ببیند. حمید به فرودگاه رفت و چون دیر رسیده بود یکی دیگر از همکارانش به جای او در سالن انتظار آماده رفتن بود ولی حمید به همکارش می‌گوید که من می روم.... رفت و به آرزویش رسید.

: ماجرای سقوط هواپیما توسط موشک آمریکایی ها را چگونه متوجه شدید؟

دزفولی: آن موقع روزهای خیلی سختی برای من بود. من همان زمان برادر همسرم مفقود الاثر شده بود و درگیر این موضوع بودم. مجتبی هم برادر همسرم بود و هم پسر عمه‌ام و جدای از اینها دوست صمیمی‌ام هم بود. گفتن این خبر به خانواده را به عهده من گذاشتند و من نمیدانستم چگونه این خبر را چگوه به خانواده بدهم.شب همان روز از تلویزیون دیدم که آمریکایی ها هواپیمایی مسافربری ایران را با موشک زندند و  با توجه به دغدغه های فکری که من داشتم اصلا فکرم به این نرفت که سید حمید در این پرواز بوده است. فردا صبح اول وقت رفتم سمت مسجد که یکی از دوستانم به من گفت حمید در آن پروازی که مورد اصابت موشک قرار گرفته بوده است. با شنیدن این خبر فشار روانی ای که بر روی من دو چندان شد. من سریع سوار موتور شدم و رفتم درب منزلش که ببینم خبر صحت دارد یا خیر؟

پیکر سید حمید را از روی کارت شناسایی درون جیبش شناسایی کردند

به درب منزل سید حمید که رسیدم مادرشان داشت جلوی درب خانه را جارو می کرد. من سعی کردم خودم را عادی جلوه دهم و با خنده درب منزل رفتم.از مادر حمید پرسیدم «حاج خانم حمید خانه‌ است؟» با این حرف من مادر اشک در چشمانش حلقه زد و گفت «حمید از دیشب خانه نیامده است», بلافاصله سوار موتور شدم و رفتم فرودگاه و رفتم به بخش امنیت که دوستان ما هم آنجا بودند. وقتی رفتم شهید علی شکاری رو دیدم که آمد برای پیگیری و همان  جا فهمیدم که شهادت سید حمید قطعی شده است ولی پیکرش یک هفته طول کشید تا پیکرش پیدا  شود و برگردد. پیکر سید حمید را از روی کارت های شناسایی درون جیبش شناسایی کرده و باز گردانده بودند. پیکر حمید که برگشت من خودم پیکرش را من غسل دادم. پیکر سید حمید متلاشی شده بود و وضعیت خیلی بدی داشت... . 

مراسم یادبود سید حمید متولیان

خشونت خوی طبیعی آمریکاست/یکی از شهروندان آمریکایی می‌گفت«خیابان های آمریکا با پول های شما آسفالت و آباد شده است»

:  نظر شما در خصوص این اقدام آمریکا و شهید شدن مردم بیگناه و دفاع و اقدامات دیگر آن در خصوص کشته شدن مردم بیگاه در سراسر جهان چیست؟

دزفولی: آمریکا فقط منافعش برایش مهم است و به کسی به خودش رحم نمی‌کند. بچه های آن موقع برایشان روشن بود و آن موقع همگی آمادگی داشتیم با آمریکا بجنگیم . آن موقع ما می دانستیم که فاو را که از دست داریم به خاطر خیانت های آمریکا بود و ما می دانستیم که دشمن است و برای ما هیچ ابهامی در خصوص خصومت آمریکا نبود. مثلا در سال 57 که یکی از دوستان ما که در آمریکا تحصیل می کرد می گفت یکبار سوار یک تاکسی شدم و راننده تاکسی به من گفت که خیابان های آمریکا با پول های شما آسفالت و آباد شده است. خشونت خوی طبیعی این حکومت است و چون بن مایه حکومت خشونت و سلطه طلبی است, هیچ چیزی به جز خودشان برایشان مهم نیست. این اتفاق غیر قابل پیش بینی نبود و از این قبیل جنایات برای او عادی است و حقوق بشر برایش یک دستاویز است. الان در کشور های مسلمان این همه مردم بیگناه کشته می‌شود ساکت است ولی وقتی منافعش به خطر بیاید حقوق بشر را عَلَم می‌کند.

منبع: tasnimnews خبرگزاری تسنیم
اینستاگرام
سلام برشهدای پرواز655ومه شهدای دفاع مقدس ومدافع حرم وامام شهدامطلب راخواندم مطب خوبی بودونشان دهنده این موضوع بودکه شهیدیعنی رفتن بسمت ابدیت شایدکمی باتاخیرباشداماحتماحتمی است .وخوشابسعادت آنهاکه به آرزویشان رسیدند.امادرارتباط به شهدای این پرواز..ایکاش دولتمردان این سرزمین به اندازه یک هزارم آمریکایی هابفکرمضروبین داستانهای جنگی بودندمن کسی رامخاطب قرارنمیدهم چراچون ممکن است ورودبه ترازدیگران باشدواین کارپسندیده ایی نیست پس ازخودم وخانواده ام وخانواده عزیزی که همسایه مابودودراین پروازشهیدشدمیگویم شش سال قبل ازاین اتفاق پدرمن شهیدشداوازپاسداران پیشکسوت بودوازسال57فعالیتش درکمیته انتظامات شروع شدوبعددرسال58سپاه تشکیل وسال59جنگ تحمیل شدبرماوازاولین روزهای جنگ درمعیت رزمندکان ودفاع مقدس بود ونتیجه درعملیات محرم بشهادت رسیدشش فرزنداز15ساله تا6ماهه داشت خانه محقری که نیمه تمام بودوخیلی ادامه ندهم هنوزدرهمان خانه محقرهستندفرزندان وهمسرش واماهمسایه ماکه درپروازشهیدشدتقریبایکسالی ازشهادتشان گذشت که بحث غرامت پیش آمدوبناشدآمریکاباقوانین خودش دیه آنهارابدهدفقط دریک جمله عرض میکنم خدمتتان من نمیدانم چندمیلون دلارپول دادبه آنهافقط این رامیدانم که این پول بقدری زیادوقابل کنترل نبودکه فرزندانش یک مدرسه درقلب شهردرست کردندبمساحت دوهزارمترمربع وهمه تجهیزات این مدرسه راخودشان خریدندوازسال تاسیس تاامروزشیک ترین مدرسه این شهراست وخانواده آن شهیدنیزازفارسان که منطقه ایی محرواست به اصفهان رفتندوهمین ماه گذشته دوتاازبرادران تنی وناتنی اش دراداره ماتبدیل وضعیت شدند.احکام رسمی گرفتنداماخانواده پاسدارپیشکسوت انقلاب هنوزدرهمان خانه محقرکه خداراگواه میگیرم فقیرترین افرادجامعه حاضرنیستنددرآن خانه زندگی کنندبدلیل نداشتن امکانات وفضای مناسب زندگی میکنند شش فرزندهرشش فاقدمسکن فاقدشغل ودرآمدووووووووویک خانواده گاملانابودشده ومتلاشی سال گذشته نماینده مجلس رابردم وازدرب حیاط تاداخل منزل رادیدئرفت پشت سرش رانگاه نکردفرزندارشدهمین شهیدپیشکسوت برای تبدیل وضعیتش به مشکل خورده وگزینش اجازه تبدیل وضعیت نمیدهدباتوجه باینکه اسنادبرده که جان بازاست رزمنده بوده هیت امنای مسجدمحل است خادم الشهیداست .دختربزرگ این شهیددرهمین گرمانانوایی میکندبرای امرارمعاش وهزاران دردازهمین دست.حالاقضاوت باشماومخاطبان این سایت علیرغم همه احتراماتی که به سخنان امام راحل میگذاریم وخودمان مریدمعظم له میخوانیم وسربازی کوچک درمسیرامام وشهداهستیم انصاف آمریکایی هابیشتراست یاانصاف دستگاه متولی شهدای ایران که یک شهریه دوملیونی راشش ماهه نداده اندوفرزندشهیدازادامه تحصیل انصراف داد.الله اکبرازاینهمه شعارواینهمه نامردمی ونااهلی.

رضاامیریان فارسانی
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi