شناسه خبر : 92127
شنبه 22 مرداد 1401 , 12:15
اشتراک گذاری در :
عکس روز

گفت‌وگو با پدر پاسدار شهید ابراهیم خلج؛

هنوز بوی ابراهیم از لبم می‌آید!

ابراهیم در دربندیخان شهید شد؛ ترکش به بغلش خورده بود. وقتی پیکرش را آوردند، من لب ابراهیم را بوسیدم. هنوز بوی ابراهیم از لبم می‌آید.

فاش نیوز - فرمانده شهید ابراهیم خلج، پانزدهم اسفند 1345، در شهرستان آوج به دنیا آمد. پدرش ذکریا، کارگر بود و مادرش بتول نام داشت. او به عنوان بسیجی و بعد پاسدار در جبهه حضور یافت. هفتم فروردین 1367، با سمت فرمانده گروهان، بر اثر اصابت ترکش در شلمچه به شهادت رسید. مزار این شهید در امامزاده محمد شهرستان کرج قرار دارد. برادرش یحیی نیز پیش از خودش حسینوار به شهادت رسید و با تن بی سر به پدر و مادرش تحویل داده شد.

پدر فرمانده شهید ابراهیم خلج می گوید: ابراهیم در دربندیخان شهید شد؛ ترکش به بغلش خورده بود. وقتی پیکرش را آوردند، من لب ابراهیم را بوسیدم. هنوز بوی ابراهیم از لبم می‌آید.

هنوز بوی ابراهیم از لبم می‌آید

حاج‌آقا لطفا خودتان را برای مخاطبان ما معرفی بفرمایید.

- ذکریا خلج پدر شهید دوران دفاع مقدس، ابراهیم خلج، اهل آوج در استان قزوین و ساکن کرج هستم.

هنوز بوی ابراهیم از لبم می‌آید


در مورد تحصیلات فرزندتان ابراهیم و انگیزه او برای رفتن به جبهه بفرمایید.

- سال 55 ابراهیم دوازده ساله بود که برای ادامه تحصیل فرزندانم از روستا به کرج آمدیم اما آنها به تحصیل علاقه‌ای نشان ندادند و دنبال کار رفتند. اولین کاری که انجام دادند کیک‌پزی بود و بعد از آن خیاطی می کردند که جنگ شروع شد. جنگ که شد عشق جبهه به سرش زد. 2 بار بسیجی به جبهه رفت و بعد از آن کادر سپاه شد تا اینکه مجروح شد.

 

هنوز بوی ابراهیم از لبم می‌آید


ابراهیم هدف اصلی‌اش از رفتن به جبهه چه بود ؟

- هدف اصلی از رفتن به جبهه اسلام، قرآن، ناموس، عشق به امام بود.

 

 روز آخر رفتنش خاطرتان است که چه جوری رضایت شما را گرفت؟

- من و مادرش از خدا خواسته بودیم که او و برادرش در راه راست قدم بگذارند. نیازی به رضایت ما نبود. هر کدام از بچه‌های ما که قدم به چهارچوب مسجد گذاشتند ما قربانی دادیم.

 

از مجروح شدن پسرتان ابراهیم چگونه باخبر شدید؟

- به ما خبر دادند که مجروح شده و در کاشان است. با برادرزاده‌ام به کاشان رفتیم. گفتند: یک بسیجی آوردند که صورتش مجروح شده ‌است. رفتیم دیدیم از ناحیه پا مجروح شده است. او را از کاشان به بیمارستان الوند آوردیم.
بعد از سه چهار ماه که حالش بهتر شد، گفت: می‌خواهم به جبهه بروم. من زودتر از او به جبهه رفتم. وقتی ابراهیم به جبهه آمد. می‌گفتند: فرمانده آمده‌است. رفتم دیدم ابراهیم است.

ابراهیم گفت: "بابا نمی گی برای چی اومدم؟ گفتم: "بابا این راه، راهی‌ست که کسی نمی تونه بگه که چرا اومدی."

هنوز بوی ابراهیم از لبم می‌آید

از شهادت پسر اولتان چگونه با خبر شدید؟

- یک روز که از سرکار به خانه آمدم ابراهیم به من گفت: برادرم مجروح شده است. همه بیمارستان ها را گشتیم، پیدایش نکردیم. به معراج الشهدا رفتیم. آنجا هم نبود. با پسر عمویش به جبهه رفتیم اثری از او نبود. یک روز حاج سیف‌الله، پدر حاج احمد آمد و گفت: ابراهیم آمده و پیکرش پیدا شده اما متلاشی است. با ابراهیم پیکر برادرش را به کرج آوردیم و مراسم تشییع و تدفین را برگزار کردیم. بعد هم ابراهیم به جبهه رفت.


 
ابراهیم در کدام منطقه عملیاتی و کدام عملیات به شهادت رسید؟ نحوه شهادتش چگونه بود؟

- ابراهیم در بندخانه شهید شد. ترکش به بغلش می‌خورد. وقتی پیکرش را آوردند من لب ابراهیم را بوسیدم. هنوز بوی ابراهیم از لبم می‌آید.

 

پیام و سفارش شهید ابراهیم چه بود؟

- بسیار تاکید می‌کرد پشتبان رهبر باشد. می‌گفت: خواهرم مثل زینب زندگی کن. باباجان، پشتیبان رهبر باش و ما الان پشتیبان رهبر هستیم. هر کسی با رهبر در افتاد از چشم های ما می افتد.

 

ابراهیم رفتار و اخلاقش با شما، با مادر و دیگران با دوستان با برادرهایش چگونه بود؟

- یحیی که شهید شد 22 سال و ابراهیم 20 سال داشت. ما درگیری و دلخوری بین این دو جوان ندیدیم. ما هر وقت چیزی می گفتیم، می گفتند: "چشم"، اینطور نبود که به ما زبان درازی کنند. زمانی که در روستا زندگی می‌کردیم، کار در روستا زیاد بود. وقتی به او می‌گفتیم که خسته شده‌ای استراحت کن، باز هم برای کمک می‌آمد.

 
 
 
 
 
 

به نقل از نوید شاهد

اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi