شناسه خبر : 93208
سه شنبه 29 شهريور 1401 , 16:27
اشتراک گذاری در :
عکس روز

خاطره ای از دیدار دو مجروح مین والمری

در کنارم جوانی نشسته بود که تقریبا" هم سن و سال بودیم (حدود ۱۷ ساله). او از هر دو چشم نابینا بود. نیاز به دقت زیادی نبود و دستانش هم هر دو از مچ قطع شده بود...

فاش نیوز - زمستان سال 63 بود و در بیمارستان هزارتختوابی امام خمینی بستری بودم. دو ماه از تاریخ سانحه مجروحیت من می گذشت و به تازگی دوباره قادر به راه رفتن شده بودم.

در عصر یک روز زمستانی اسفند ماه سال 63 با آمبولانس به مطب یک چشم‌پزشک حوالی پارک شهر تهران رفتم تا پزشک چشم بنده را معاینه کند. متاسفانه نام پزشک را به خاطر ندارم و وقتی به در مطب رسیدیم منشی هنوز نیامده و درب مطب بسته بود. عده ای مثل من در پاگرد راه پله منتظر بودند و من هم روی راه پله به انتظار نشستم.

در کنارم جوانی نشسته بود که تقریبا" هم سن و سال بودیم (حدود 17 ساله). او از هر دو چشم نابینا بود. نیاز به دقت زیادی نبود و دستانش هم هر دو از مچ قطع شده بود. نمی دانم چه شد که سر صحبت بین ما باز شد. می گفت تخریبچی بوده است.

متاسفانه با انفجار مین در دستانش، علاوه بر دو دست و دو چشم، یک پایش نیز قطع شده بود. برای درمان چشمانش به خارج از کشور هم اعزام شده بود ولی در آنجا پزشکان هم جوابش کرده بودند؛ اما هنوز کاملا" ناامید نشده بود.

از شرایط من پرسید. توضیح دادم که من هم تخریبچی بودم و بر اثر انفجار مین والمر مجروح شده ام. پرسید: چند نفر بودید؟ گفتم: تنها بودم! باور نمی کرد با برخورد با مین والمر هنوز زنده در کنار او نشسته ام. چون خودش تخریبچی بود و خطر بالای انفجار و تلفات مین والمر را به خوبی می دانست و اینکه معجزه رخ داده که من زنده مانده ام. بی‌راه نمی‌گفت؛ چرا که از قدرت مخرب انفجار این مین اطلاع کامل داشت.

این حرف هایی‌ست که هنوز در خاطرم مانده است و مابقی یادم نیست. پس از مدتی منشی و دکتر آمدند و ما به داخل مطب رفتیم و دیگر آن جوان را ندیدم و اسمش را هم نپرسیدم.

سال ها گذشت پس از حدود 11 سال در سال 74 مشغول تماشای تلویزیون بودم که در آن برنامه زنده آیت الله هاشمی رفسنجانی رئیس جمهور وقت نشان اول ایثار را به جوانی اعطاء کرد. دقت کردم دیدم همان جوان نابینای داخل مطب بود با نام «سید جلال روغنی».

 پس از آن برنامه و یافتن اسم سید جلال و پیگیری زندگی اش متوجه شدم پس از جانبازی ادامه تحصیل داده و با مدارج بالا و معتبر وارد جامعه کسب و کار شده است. او حتی با جمع کردن عده ای از بچه های ارزشی جبهه و جنگ اقدام به تاسیس یک شرکت سیستم آبیاری نوین و در کل به یک آدم کاملا" موفق در جامعه مبدل و هرگز خدای نکرده بی مصرف باقی نمانده بود.

جالب اینکه مدتی بعد در یک برنامه تلویزیونی گزارشی از زندگی شخصی سید جلال را پخش کردند و پس از صحبت هایش گزارشگر نزد همسر او رفت و در خلال صحبت ها سئوالی از همسرش پرسید که آیا برای شفای سید جلال از خداوند دعای شفاعت هم می کنید؟

همسر سید جلال گفت: خیر هرگز؛ چون من سید جلال را با همین وضعیت پذیرفتم و با همین شرایط از زندگی ام کاملا" راضی هستم و از روز اول خودم را برای هر شرایطی در زندگی با سید جلال آماده کرده بودم.

این حرف همسر سید جلال مفهوم زیادی در بَر داشت و نشان از روحیه والای همسران جانبازانی مانند همسر سید جلال بود. در حالی که هنوز این مفهوم برای عده‌ی بسیار زیادی از بانوان گنگ و پیچیده است که چگونه این همسران از زندگی با جانبازان و به خصوص جانبازان 70 درصد احساس رضایت کامل و صمیمت دارند. هر چند که این موضوع متاسفانه تا کنون به طور جدی به آن پرداخته نشده است و سند مظلومیت خاص همسران جانبازان بوده و هست...!

 امیدواریم تمام خانواده های جانبازان با توجه به مرارت ها و سختی در زندگی از داشتن کانون گرم خانواده لذت برده و از آن بی بهره و محروم  نباشند.

والسلام

مرتضی قنبری وفا

25 شهریور1401

 

اینستاگرام
تاثیر گذار بود؛ خداوند به هر دو عزیز و خانواده شان اجر و برکت و خیر عطا فرماید ان شاء ا...؛
واقعآ خاطره سید جلال را مرور کر م یاد بچه های شیمیای حلبچه افتادم کلی گریه کردم
دم همچین خانواده ها گرم
بخدا بغض کردم
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi