چهارشنبه 06 مهر 1401 , 12:10




روشنای قرآن در اثنای آتش و خون جنگ تحمیلی
در گفتوگو با جانباز و معلم قرآن احسان جهانبخش مطرح شد:
تلاوت قرآن کریم و انس با کلام وحی در جبهههای حق علیه باطل، جزئی جداییناپذیر از روزمرگی رزمندهها در سالهای جنگ تحمیلی بوده است، فعالیتی که در بزنگاههای حساس و در پراضطرابترین لحظات دفاع از میهن اسلامی به ناگاه آرامشی میشد بر قلب نیروهای سپاه اسلام که هیچ طوفانی یارای بر هم زدن آن آرامش را نداشت.
انس با کلام وحی و اهل بیت عصمت و طهارت(ع) هر جا و در هر زمینه و فعالیتی که خود را نشان داده، میزان موفقیت در آن عرصه به شدت افزایش پیدا کرده است، یکی از این عرصهها که امدادهای مؤانست با این دو ثقل همواره زبانزد همه بوده است، سالهای دفاع مقدس است. در آن سالها انس با کلام وحی جزئی جداییناپذیر از فعالیت رزمندهها در سالهای جنگ تحمیلی بوده است، فعالیتی که در بزنگاههای حساس و در پر اضطرابترین لحظات دفاع از میهن اسلامی به ناگاه آرامشی میشد بر قلب نیروهای سپاه اسلام که هیچ طوفانی یارای بر هم زدن آن آرامش را نداشت. با وجود اینکه از موضوع انس رزمندگان اسلام با قرآن و اهل بیت(ع) بسیار گفته شده است، اما اگر پای صحبت رزمندگان دفاع مقدس بنشینیم باز هم حرفهای شنیدنی تازهای وجود دارد.
احسان جهانبخش یکی از آن رزمندههاست که حرفهای شنیدنی از آن سالها دارد. او با وجود گذشت سی و چند سال از دفاع مقدس، همچنان ایام را به یاد آن روزها سپری میکند. این چهره قرآنی وقتی در خلال صحبتهای خود از تلاوتهای حزین شهید سیدجواد امامیان یاد میکند، به حدی با جزئیات آن را شرح میدهد که انگار دارد از یک محفلی که همین چند ساعت قبل برگزار شده است، صحبت میکند نه سی و چند سال قبل؛ وقتی جزئیات آن تلاوت محزون را شرح میدهد، آرزو میکنی کاش ماشین زمانی بود تا میرفتی به آن فضا و آن موقعیت فقط برای شنیدن آن لحن ملکوتی؛ اسم هور(هور العظیم) را که میآورد، آهی حسرت بار سنگینی میکند روی زنگ صدا و لحن کلامش، حسرتی که احتمالاً ناشی از حال و روز هور در سالهای اخیر باشد.
آنچه در ادامه می خوانید ماحصل گفتوگو با احسان جهانبخش رزمندهای است که افتخار حضور در عرصه آموزش و ترویج قرآن را دارد و البته به افتخار جانبازی نیز نائل آمده است.

**جناب آقای جهانبخش ابتدا یک معرفی از خودتان داشته باشید.
عرض سلام و ارادت دارم خدمت مخاطبان محترم خبرگزاری قرآن، احسان جهانبخش هستم، متولد سال ۱۳۴۷، در وزارت دفاع مشغول هستم، فوق لیسانس مهندسی صنایع و دکترای «DBA»(دکترای حرفهای کسب و کار) را دارم.
**فعالیت قرآنی را از چه زمانی و چگونه آغاز کردید؟
بنده چون در یک خانواده قرآنی متولد شدم، از کودکی با قرآن مأنوس بودم. رفت و آمدهایی هم به جلسات قرآن کریم داشتم. از طریق حضور در همین جلسات قرآن بود که وارد بسیج شدم، یعنی از حدود سال ۱۳۵۸ و در همان سال هم جذب بسیج شدم تا اینکه سالهای ۶۱ تا ۶۳ با چهرههای قرآنی همچون جمال موحدی، که فرمانده آن بخش از بسیج بود و آقایان سادات، فتحیان و علومی آشنا شدم. آقای موحدی تلاوت بسیار زیبایی داشت و همواره از تلاوتهای ایشان بهره میبردم.
**پس عمده فعالیت قرآنی شما قبل از حضور در جبههها همین حضور در جلسات قرآن و آشنایی با برخی چهرههای قرآنی که رفت و آمدهایی به جبهه داشتند، بود؟
بله، با توجه به اینکه در سن نوجوانی بودم، عمده فعالیت قرآنی من قبل از اعزام به جبهه همین حضور در جلسات قرآن بود.
**بیشتر به جلسه کدامیک از اساتید رفت و آمد داشتید؟
من اکثر جلسات را میرفتم، اما عمده رفت و آمد من به جلسه آقای برازنده بود.
**چه سالی به جبهه اعزام شدید و در مورد اعزام اول خودتان بگویید.
نخستین اقدام من برای اعزام به جبهه مربوط به سال ۱۳۶۳ است که برای تعلیم دیدن یک سری آموزشهای نظامی عازم پادگان امام حسین(ع) و ۰۲۱ حضرت حمزه(ع) شدم. در ادامه به اردوگاهی در شمال کشور رفتم که البته زمان این دورهها مختصر بود.
بعد به تهران برگشتم و فعالیت در بسیج را ادامه دادم. سال ۱۳۶۴ به دلیل مشکلی، نتوانستم عازم جبهه شوم، لذا سال ۱۳۶۵ همراه با تعدادی از بچههای مسجد دارالسلام، واقع در محله ابوسعید تهران، که فعالیتهایمان آنجا متمرکز بود و در حالی که هنوز حدود ۱۶ سال داشتم، عازم جبهه شدم.
به همراه تعدادی از دوستان یک کوپه قطار گرفتیم و همراه با هم عازم جبهه شدیم. در آن کوپه دوستانی مثل آقایان سادات، اعلمی، لک، هاشمی و نورایی هم حضور داشتند و همراه با هم وارد گردانهای رزمی شدیم. لشکر ۲۷ گردان حبیب، اولین مقصد ما در جبهه بود، ابتدا به دوکوهه رفتیم، آنجا کارت، پلاک و لباس رزم گرفتیم و بعد به اردوگاه کرخه رفتیم.
آقای حاج حسن محقق، فرمانده گردان ما بودند، ما در گروهان عابس ابن شبیب بودیم و فرمانده آن شهید حاج حمید حسینی بود. این گروهان سه دسته با عناوین «ایمان»، «جهاد» و «شهادت» داشت که ما در دسته ایمان حضور داشتیم. فرمانده دسته ما شهید سیدجواد امامیان بود. ایشان از مداحان اهل بیت(ع) و از قاریان شناخته شده بود و به عنوان یک چهره اهل بیتی و قرآنی شناخته میشد، خیلی صدای حزینی داشت، حزن صدای او آدم را دلتنگ میکرد. دلتنگ همه چیز، صدای او حس غریبی به همه میداد و هنوز هم که هنوز است، زنگ صدای او را در گوشم میشنوم که چطور آیات وحی را تلاوت میکرد و از مصیبتهای اهل بیت میگفت. محاسن خیلی زیبایی داشت، نورانیت و معصومیت جزء جدانشدنی چهرهاش بود.
**به نظر میرسد از آن چهرههایی بوده که بودنش به یک گردان حس آرامش میداده است؛ دوست دارم بیشتر از ایشان بگویید و بیشتر ایشان را بشناسیم.
خیلی به قرآن اهمیت میداد. در هر صحبتی که میکرد مقید بود قبل از صحبت قرآن تلاوت شود، یعنی اگر میخواست در مورد یک عملیات توضیحی بدهد، قبل از صحبت یک نفر را صدا میزد تا قرآن بخواند بعد شروع میکرد به صحبت کردن. گاهی هم خودش با آن صدای حزین تلاوت میکرد. با اینکه جنگ بود ولی دوران خوبی بود.
**با این توصیفاتی که شما داشتید دل ما هم برای حضور در آن فضا تنگ شد؛ در مورد ارتباط رزمندهها با قرآن هم بگویید. این ارتباط چگونه بود؟
اگر بخواهم تمام حرفم را در یک جمله خلاصه کنم، باید بگویم ارتباط رزمندهها با قرآن عاشقانه بود. رزمندهها لحظات آرامشان و لحظات ماندگارشان همان لحظاتی بود که با قرآن بودند.
ارتباط رزمندهها با قرآن به گونهای بود که هر چهره جدیدی هم وارد جبهه میشد، خودبهخود تحت تأثیر این فضا قرار میگرفت، اگر آن فرد با قرآن کمتر مأنوس بود، انس و الفتی برقرار میکرد و اگر خودش قرآنی بود در آن فضا اوج میگرفت.
**تا جایی که میدانم همه رزمندهها یک قرآن جیبی همراه خود داشتند که همدم لحظات تنهاییشان بود. یک همراه همیشگی که برای رزمندهها، کیمیای سعادتی در دل طوفانها بود، قوت قلبی در سختیهای جنگ؛ در مورد حال و هوایی که در لحظات ارتباط گرفتن با این قرآن در جیب داشتید هم بگویید.
بله، اغلب یک قرآن جیبی همراه خود داشتیم، زمان اعزام قرآنهای جیبی به ما میدادند که گرفتن این قرآنها اختیاری بود، اما همه رزمندهها مقید بودند حتماً آن را بگیرند و همراه خود داشته باشند. رزمندهها با وَلَع و با اشتیاق خاصی قرآن میخواندند. معنویتی که در جبههها بود ناخودآگاه انسان را به سمت قرآن و اهل بیت سوق میداد و عشق به قرآن تبلور خاصی پیدا کرده بود.
**از ارتباط رزمندهها با قرآن هم خاطرهای دارید؟
به یاد دارم قرار بود با دسته ایمان برای یک عملیات اعزام شویم، موقعیت عملیات اطراف هور(هورالعظیم) بود؛ هور آن موقع مثل الان نبود که خالی از آب باشد، پر از قایق و بَلَم بود ... تا چشم کار میکرد، آب بود. آنجا مستقر شدیم. آقای محقق(فرمانده گردان) یک روز آمد به ما سر بزند و روحیهای به بچههای دسته بدهد، بچههایی که اغلب نوجوان و جوان بودند. آمده بود به زعم خودش در ما اشتیاق قرآنی به وجود بیاورد و روحیهمان بیشتر شود. وقتی به دسته آمد گفت: «من چند روز دیگر برمیگردم تا این چند روز هر کدام از رزمندهها در صورت امکان چند سوره(سوره هایی مثل واقعه و ...) را حفظ کنند و جایزه بگیرند.» رفت بعد از چند روز آمد، وقتی برگشت از آماده بودن همه رزمندهها، غافلگیر شد. ایشان نقل میکرد که «من آمدم بچهها به سمت قرآن سوق پیدا کنند و روحیه بگیرند، من خودم از انس و ارتباط آنها با قرآن غافلگیر شدم و من از آنها روحیه گرفتم». برای ایشان عجیب بود و همیشه میگفت: «ما از رزمندهها خیلی عقب هستیم» فضای جبهه میطلبید که رزمندهها در حال و هوای قرآن سِیر کنند و این ارتباط خیلی سریع برقرار میشد.
یکی دیگر از خاطرات مربوط به همراه شدن با شهید «عبدالله مداح» است. ایشان یکی از قاریان ممتاز، شناخته شده و رتبهدار بودند. این شهید بابت رتبهای که به دست آورده بود به سفر حج نیز اعزام شده بود. بعد از آن سفر به جبهه آمد.
در جبهه عادت داشتیم بعد از جمع شدن سفره شام، سفره قرآن را پهن کنیم. در یکی از این جلسات شهید عبدالله مداح وارد جلسه ما شد «سیدجواد امامیان» فرمانده دسته که همیشه قاریان جلسات را معرفی میکرد، این بار شهید مداح را معرفی نکرد. شهید مداح بعد از شام تلاوت ماندگاری از سوره واقعه انجام داد. همینطور که آیات را تلاوت میکرد، اشک بود که به پهنای صورت رزمندهها جاری میشد.
بعد از آن همیشه دنبال فرصت دیگری بودیم تا شهید مداح تلاوتی انجام دهد و ما به فیض برسیم. البته مترصد آن بودیم تا ببینیم ایشان کجا تلاوت دارد به همان دسته برویم و به قرآن خواندن ایشان گوش دهیم.
خاطرهای که میخواهم بگویم از این به بعد است، شهید مداح یک دوستی به نام محمدرضا صادقلو داشت. ما در بهمنشیر بودیم، ایام عملیات کربلای چهار بود. در آن ایام که مصادف با ایام فاطمیه بود شهید مداح تلاوت شورانگیزی داشت، شب عجیبی بود، حاج حمید محقق، فرمانده گروهان، سخنرانی کرد بعد بچهها تقسیم شدند.
در آن عملیات عراق گِرا داشت و توپ میانداخت، چند نفر از همرزمها به شهادت رسیدند و این دوست شهید مداح (محمدرضا صادقلو) نیز از ناحیه هر دو پای خود مجروح شد و دو پای خود را از دست داد، شهید مداح به موقع خود را به دوست مجروحش رساند و او را تا درمانگاه همراهی کرد. بعد از این اتفاق محمدرضا صادقلو برای من تعریف کرد و گفت: «در ماشین وقتی همه جنازهها را به درمانگاه میبردند، شهید عبدالله مداح من را محکم در آغوش گرفته بود و برای من قرآن میخواند، فقط صدای قرآن را میشنیدم و هیچ حس دیگری به هیچ چیز نداشتم. تنها کسی که از جمع آن جنازهها زنده ماند من بودم و این را از تأثیر قرآن خواندن عبدالله مداح میدانم که آرامش خاصی به من داده بود.»
**حضور در جبهه را تا چه زمانی ادامه دادید؟
من تا آخر جنگ در جبهه حضور داشتم. نوجوانی به جبهه رفتم و با تجربه یک جنگ سنگین که هر ساعتش سالها تجربه به زندگی انسان اضافه میکند، برگشتم. در واقع یک نوجوان بودم که به جنگ رفتم و در جنگ بزرگ شدم.
**بعد از ایام جبهه و جنگ، روزگار را به چه صورت سپری میکنید؟
یکی از توفیقات من این بود که بعد از جبهه همچنان در عرصه قرآن باقی بمانم. این توفیق به خاطر همراهی و رفت و آمد با چهرهها و اساتید قرآنی بوده است. دوستی با شهدایی مثل حاج عبدالله مداح که خودش در عملیات کربلای پنج به شهادت رسید باعث شد تا این مسیر را ادامه دهم.
این حضور باعث شده تا با چهرههایی همچون استادان شهریار پرهیزکار، علی سیاحگرجی و محمدحسین سعیدیان آشنا شوم و در جلسات این عزیزان حضور یابم و تلاوت قرآن را پیگیری کنم.
**جناب جهانبخش، صحبتی از مجروح شدن خودتان در جنگ نگفتید.
اینها چیزهای قابل عرضی نیست، امیدوارم خدا از ما قبول کند. من اواخر سال ۶۵ بعد از عملیات کربلای چهار و کربلای پنج که در روزهای پایانی سال ۶۵ انجام شد و جنگ به اوج خود رسیده بود، در این عملیات حضور یافتم. در آن زمان عملیات بیش از سه ماه در منطقه عمومی شلمچه در بخش پدافند و آفند به طول انجامید. در یکی از این عملیاتها که به نام عملیات تکمیلی کربلای پنج معروف شد، شرکت کردم. عملیات در منطقهای بود که مواضع دشمن در سنگرهای نونی شکل بود. این موقعیت به حدی معروف بود که کتابی هم به اسم «نونی صفر» از سوی «حسن شکری» نوشته شد که داستان همین عملیات است. در این عملیات تعداد زیادی از رزمندهها شهید شدند. من هم در آن عملیات توفیق داشتم پای چپم را بر اثر اصابت ترکش از دست بدهم و از ناحیه زانو قطع شود.
از همان سالی که جنگ تمام شد فعالیتهای قرآنی را ادامه دادم و هنوز هم جلسه قرآن دارم و بیشتر با نوجوانها کار میکنم. البته جوانها هم حضور دارند اما بیشتر نوجوانان رفت و آمد میکنند. یکی از این جلسات در مسجدالرضا(ع) واقع در منطقه شهرزیباست که برگزار میشود. مسجد امام مهدی(عج) هم روزهای شنبه جلسه قرآن دارم که مخاطبان آن بیشتر نوجوانها هستند.



