10 فروردين 1403 / ۱۹ رمضان ۱۴۴۵
شناسه خبر : 94044
شنبه 23 مهر 1401 , 14:21
شنبه 23 مهر 1401 , 14:21
پربیننده های امروز
مقاله و یادداشت
مسجد دیجیتال و یورش تموچین!
سید مهدی حسینی
دلنوشته ای برای برادرم حمزه
رمضان مرتضی آخوندی
گلزار شهدای تبریز قدم میزدم...
سید علیرضا آلداود
پاک بودن دامان نظام از تخلفات برخی نامزدان و منتخبان
امانالله دهقان فرد
تعاون و اقتصاد جمهوری اسلامی
محسن ناطق
کفّار افرادى بىتفاوت و بهانهگیر هستند!
احمدرضا بهمنیار
متن ها و مکث ها
سید مهدی حسینی
نگاهی به معایب و محاسن تک فرزندی و چند فرزندی
سعیده نام آور
بهارِ دوستی، خانه ای درخورد دیجیتالیسم
سید مهدی حسینی
نکاتی پیرامون قبل و بعد از انتخابات
امانالله دهقان فرد
بازگشت قدرت به صحن منَشاء تحولات بزرگ
سیدمحمدرضا میرشمسی
منافع ملی، بزرگی و مجازی سازی
سید مهدی حسینی
ادبیات ایثار و شهادت
عیدانه ای برای مجاهدان بی مثال وطن
شهیدگمنام
مثل شهدا
مجتبی رحماندوست
قهرمان را باید مثل یک قهرمان تشییع کرد!
زهرا خراسانی
گزارش و گفت و گو
پرونده بیمارستان صحراییای که نیست!
قربانعلی احمدی پاوایی - بنده سال ۱۳۶۶ بصورت بسیجی رفته جبهه و جزء پرسنل بیمارستان صحرایی امام حسین بین اهواز خرمشهر قسمت... مجروحان شیمیایی مشغول بودم و خودم شیمیایی شدم و جهار روز همان جا بستری بودم.
بعد از چندسال رفتم بنیاد جانبازان پرونده تشکیل بدم. بهم گفتند باید پرونده بستری زمان جنگ بیاری. رفتم خرمشهر دیدم بیمارستان صحرایی که داخلش بستری بودم بعد جنگ جمع کردن و پرونده ام نبود و بنیاد جانبازان هم میگه فقط باید پرونده بستری زمان جنگ بیاری.
من چه کار باید بکنم؟
تنگی نفس شدید دارم میمیرم و حتیدفترچه بیمه هم ندارم پول نسخه دارو وکپسول اکسیژن خانواده یا آشنا برام میخرن هرکسی هم حرفامو باورنمیکنه آدرس بدم بیاد زندگیمو از نزدیک ببینه چکارکنم
00
پاسخ
سلام برادر عزیز باید بری بیمارستان شهید بقایی اهواز.تمام پرونده ها را جمع کردندوبه بیمارستان شهید بقایی فرستادند
01
سلام. من سال ۶۶ شیمیایی شدم ۳روز هم بستری شدم. جهت درخواست بنیاد پرونده بستری سال ۷۶سراغ بیمارستان شهید بقایی رفتم. اما پرونده های بیمارستان صحرایی نبود. شاید صد نفر بودند اما نبود
با سلام دوستان جانباز چراسرخودتان رادردمیاورید هیچکس به در دلمان کوش نمیکند حتی حاضر به خواندن مطالبمان نیستند خودشان به صندلی هایشان چسبیده اند وضع مالیشان خوب است کاری نمیکنند صندلیشان بخطر بیفتد بخاطر ما جانبازانی که حتی هنوز اسمشان را نمیداند و سلام به امید اینکه کسی بیاید که واقعا خودش جانباز و درد مارا بفهمد
باسلام من هم یکی ازهمان هزاران رزمنده هایی که آن زمان شاگرد نمونه مدرسه عطار سلطان آباد از روستاهای خراسان رضوی ۴۰کیلومتری شهر سبزوار بودم واز طرف آموزش پرورش آن وقت آمدن منو خواستن گفتن شما چون در منطقه شاگرد نمونه شدی باخَرج اداره تا هرجا بخواهی رایگان میتونی درس بخوانی وآن زمان وضع اقتصاد ما خیلی ضعیف بود ومن آن زمان کلاس ششم بودم و از کمک اداره خیلی خوشحال شده بودم که جنگ شروع شده بود که یک روز با خودم گفتم بچه های ما در جبهه ها دارند میجنگنندو شهید میشوند که من هم از همه آرزوهایم گذشتم رفتم جبهه وچون وضع مالی پدرم خوب نبود چند وقت میرفتم وبعد می آمدم چند وقتی کارگری میرفتم ودوباره میرفتم جبهه خلاصه در ۳ مرحله و مدت حدود۸ماه جبهه رفتم ودر چند عملیات ازجمله عملیات خیبر ووو بودم و واقعاً خیلی سختیها کشیدیم و باور کنید خیلی آرزوی شهادت داشتم که نشد ولی هم موج گرفتگی وترکش ومشگلات خیلی بَد دارم و دربیمارستان صحرایی چند روز بستری بودم وچند سالی مریضی هایم خیلی زیادشده وآن زمان از سپاه نامه دادن که بروم دنبال جانبازیم نرفتم ولی الان هم حالم خرابه وهم وهم بیکارم وضع مالیم خیلی خرابه من ازسال ۱۳۷۲ در خانمان زن و بچه هایم رنگ خوشی را ندیدن اعصابم داغونه همه چیز را بهم میریزم و۶۱ ساله شدم وقتی کمی حالم خوب میشه پیش خودم میگویم خدایا چرا ما شهید نشدیم که راحت بشیم مگر ما چه کردیم خود ما که هیچ خوانواده ما هم باید به پای ما بسوزه من ۱۰ تا نَوه دارم که پیش آنها هم خجالت زده شدم ودر سال ۹۸ رفتم اهواز بیمارستان شهید عزیز بقایی دنبال پرونده ام که ۲روز با یک بنده خدا شهر اهواز را بلد بود همه جا را گشتیم فقط پلاک من پیدا شد گفت بیمارستان صحرایی همان زمان موشک زدن چیزی نمونده ومن دست خالی برگشتم و اگر کسی میتونه به من کمک ویا لا اقل راهنمایی کنه که من در سّن ۶۱ سالگی خانه نشین شدم ولی بعضی جاها وکشورها در سن ۸۲ سالگی کاندید ریاست جمهوری ویا ارگانهای دیگه میشوند وماها تا آن سّن برسیم ۷ تا کفن پوسیدیم بازم خلاصه داوری باشما ماها برای حفاظت از وطن و ناموسمان رفتیم ولی بعضی از همکلاسهایمان هم الان دگتر و مهندس شدن که بیا و ببین چه دَبدَه و کَبکَبه دارند و ماها را سَرِ کار هم میذارن میگَن تو جبهه نمی رفتی از ما بالاتر میشدی
نظری بگذارید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
زنگ خاطره
روایتی از نماز خونآلود یک رزمنده امدادگر
عبدالحسین قاهری
مثل گندم درویمان کردند
علی کرمی
روایتی از فوتبال پیرمردها مقابل دشمن بعثی
محمدعلی نوریان
معرفی کتاب