شناسه خبر : 95901
یکشنبه 13 آذر 1401 , 11:52
اشتراک گذاری در :
عکس روز

شهادت تنها آرزوی همسر شهیدم بود

والدین الگوی خانواده سالم را به فرزندان نشان داده و آموزش دهند

همسر شهید مدافع حرم صفرپور جاجرمی گفت: تنها آرزوی همسرم بعد از تمام شدن هشت سال دفاع مقدس شهادت بود و بعد از سالها به ارزویش رسید.

شهادت تنها آرزوی همسر شهیدم بود/ والدین الگوی خانواده سالم را به فرزندان نشان داده و آموزش دهند

 مدافعان حرم سفیران و مروجان فرهنگ ایثار و جهاد در مبارزه با دشمنان اسلام به شمار می روند.آنان در پرتو رهنمودهای حکیمانه رهبر معظم انقلاب به بصیرت و شناخت حق از باطل دست یافته و فرسنگ ها دورتر از میهن شان به منظور شکست جبهه استکبار و تکفیر از جان خود نیز گذشتند و به نبرد با اندیشه های افراطی شتافتند.

دلارمردانی از تبار شهیدان دفاع مقدس و وارثان ارزش ها و فرهنگ ایثار و شهادت که بار دیگر در تاریخ حماسه آفرینی های ایران خوش درخشیده و سالها پس از پایان جنگ تحمیلی با تاسی از اموزه های حق طلبی سیدالشهدا به منظور دفاع از اسلام و حرم اهل بیت(ع) در قامت مدافعان حرم به مصاف با اندیشه های افراطی و تکفیری رفته و جامه شهادت که برازنده قامت استوارشان بود را پوشیدند.

خانواده های شهدا جان عزیزان خود را برای اسلام و انقلاب اسلامی سرمایه گذاری کرده و هنر شهادت را به فرزندان و همسرانشان آموختند.
خانواده های شهدا الگوی بینظیر برای ملت بوده و توانستند درس بزرگ صبر و فداکاری را به همه جامعه به ارمغان اورده به طوریکه عزت امروز کشور ایران اسلامی مرهون خون شهدا، ایثار، مجاهدت، فداکاری آنها و خانواده هایشان است.

 در ابتدا نحوه آشنایی خود با همسر شهیدتان و ازدواج و ماحصل این ازدواج را توضیح دهید؟

من و همسرم از کودکی با هم همسایه بوده و خانواده هایمان با یکدیگر رفت و امد داشتند.به خوبی همسرم را می شناختم و شناخت خوبی در مورد ایشان داشته و این شناخت سبب شد تا با ازدواج با وی موافقت کنم.

همسر شهیدم علیرضا صفرپور جاجرمی متولد شهریور سال ۱۳۴۵ بود و ما در سال ۱۳۶۵ زمانی که ۱۵ سال بیش سن نداشتم و همسرم ۲۰ ساله بودند ازدواج کردیم.

ماحصل ازدواج ما دو فرزند دختر و یک فرزند پسر است که پسرم بعد از شهادت همسرم رخت دامادی را به تن کرد.

 با توجه به اینکه شما و همسرتون در کودکی و نوجوانی در همسایگی هم زندگی می کردید از حال و هوای شهید صفرپور جاجرمی و جبهه رفتن وی خاطراتی بیاد دارید؟

 بله خوب بیاد دارم که در زمان جنگ شهید جاجرمی نوجوانی بیش نبود و تلاش می کرد که به جبهه اعزام شود ولی از آنجایی که سن کمی داشت با اعزام وی مخالفت می شد.خاطرم هست ان زمان در بین همسایه ها زمزمه شد که علیرضا برای اینکه بتواند به جبهه اعزام شود شناسنامه خود را عوض کرده و دو سال بزرگتر گرفته است.

خلاصه به هر شکلی بود شهید علیرضا به جبهه اعزام شد. وی از اول جنگ تا پایان آن مرتب در جبهه حضور داشت و هر زمان که زخمی می شد و به عقب خط مقدم اعزام می کردند بعد از بهبودی به جبهه می رفت.خاطرم است یک هفته بعد از مراسم عقدمان شهید به جبهه رفت و به جرات می توانم بگویم که زمان بدنیا امدن و رشد فرزندانم اغلب همسرم در جبهه بود و بندرت بچه ها را می دید.بطوریکه وقتی بازنشسته بود و از دخترم صاحب نوه شدیم شهید گفت تازه طعم وجودنوزاد و کودک و شیرینی ان در خانواده را می چشم.

در مجموع شهید علیرضا چندین بار در جبهه ها زخمی شد و یکبار هم مجروح شیمیایی شد و ۷۲ ماه در هشت سال دفاع مقدس جنگید.

 از سختی های ان زمان و نبودن همسرتون و وجود فرزندان کوچک در زندگی و اینکه چگونه این شرایط را سپری می کردید برای ما بگویید؟

 شرایط آن زمان با شرایط کنونی و فعلی خیلی متفاوت بود.زمان جنگ تحمیلی را خیلی از مردم بیاد دارند آن زمان مشکلات زیادی وجود داشت و زندگی برای یک زن جوان با سه فرزند واقعا بسیار سخت بود.در ان زمان چون همیشه همسرم در جبهه حضور داشت من با خانواده همسرم زندگی می کردم.
در ان زمان با تمام مشکلات و سختی هایی که برای همه خانواده ایرانی وجود داشت اما مردم با یکدیگر بسیار صمیمی و مهربان بودند.یادم هست اگر در یک محله و یا کوچه فردی از یک خانواده به جبهه اعزام می شد و یا شهید می شد تمامی همسایه ها در ان محله هوای آن خانواده را داشته و به هر شکلی که می توانستند کمک می کردند.

در هرحال بازم هم زندگی بدون همسر و مرد خانواده و فرزندان کوچک سخت بود و من بخاطر علاقه ای که به همسرم داشتم و احترام به انتخاب وی و حضورش در جبهه که واقعا به مانند داروی تسکین دهنده برای وی بود تحمل می کردم و تلاش می کردم جای خالی همسرم را برای فرزندانم پر کنم.

در آن زمان گذشت، فداکاری، ایثار و قناعت در بین زوجین بسیار زیاد بود و علت پایداری خانواده ها نیز همین بود و شاید بتوان گفت کمترین طلاق ها در همان زمان بود.

 چطور شد شهید جاجرمی با اینکه جانباز بودند به فکر اعزام به سوریه افتادند و به عنوان مدافع حرم ثبت نام کردند؟

 قبل از هر سخنی یک توضیحی دهم که همسرم از شروع جنگ تحمیلی بمدت ۲۰ ماه به صورت بسیجی و داوطلبانه در هشت سال دفاع مقدس حضور داشته و در سال ۶۳ به عضویت سپاه در امده و باز هم از این طریق به جبهه ها اعزام می شدند و در طول این مدت چندین بار زخمی شدند و جانباز ۳۰ درصد بودند. در سال ۸۲ بازنشسته شدند.ولی همیشه یاد و خاطره همرزمان خود و جبهه را داشتند و خاطرات خود را تعریف می کردند.در صحبتهایشان همیشه افسوس و حسرت شهادت را داشت و می گفت دوست ندارم در رختخواب بمیرم و دوست دارم با شهادت دعوت حق را لبیک بگویم.

زمانی که حرف از دفاع از حرم و مدافعین حرم در کشور بود بارها و بارها وقتی سوریه را نشان می داد گریه همسرم را می دیدم و اخبار سوریه را بشدت دنبال می کرد.

خیلی اصرار داشت که به سوریه اعزام شود اما من و خانواده ش بخاطر جانباز و شیمیایی بودن وی بشدت مخالف بودیم.هرزمان که به من التماس و گریه می کرد می گفتم علیرضا تو دین خودت را ادا کردی و بزرگ شدن فرزندانت را ندیدی حالا در زمان بازنشستگی بزرگ شدن نوه ت را ببین و به وی می گفتم علیرضا من دیگه مانند دوران جوانی توان و تحمل دوری تو را ندارم.تو با توجه به دردهایی که از جانباز شدن داری شبها نمی توانی بخوابی چطور می خواهی سوریه بروی و انجا با دشمنان بجنگی.

همسرم می گفت: مطمئن هستم که حضرت زینب(س) مرا شفا می دهد و می توانم با قدرت در مقابل دشمنان بایستم و مبارزه کنم‌.

خلاصه علیرضا کم حرف شده بود و همیشه در فکر بود و این رفتار و حرکاتش باعث شد که من در تصمیم رفتن او به سوریه دو دل شوم ولی وقتی فکر می کردم خودم را قانع می کردم که به عنوان یک زن و همسر ایرانی با صبوری و فراق شوهرم در زمان هشت سال دفاع مقدس توانستم دین خود را ادا کنم و با این فکرها همچنان با اعزام وی مخالفت می کردم.

این نکته را هم بگویم که شهید علیرضا با وجود اینکه جانباز بود ولی ورزش را رها نکرده و همیشه ورزش می کرد.

در همین روزها و احوالات که علیرضا اصرار می کرد و من مخالفت می کردم. بعدها متوجه شدم که وی برای رفتن به سوریه نقشه ای کشیده و بقدری طبیعی رفتار کرده که هیچ یک از ما متوجه رفتن وی به سوریه نشویم.

در یکی از روزها که از ورزش برگشت گفت کمرم بشدت گرفته و ورزش باعث شده تا کمرش اسیب ببیند و با این بیان یک هفته در رختخواب استراحت کرد و همیشه از کمردرد می نالید و من اصلا بفکر اینکه شهید علیرضا سناریوی نقشه خود را اجرا می کند نبودم.

در این روزها بارها دوستانش یا خودش با دوستانش تلفنی صحبت می کرد و یک شب بمن گفت برای معالجه قرار است با یکی از دوستانم به زنجان نزد پزشک متخصص بروم. من به ایشان گفتم چون حالش خوب نیست من هم وی را همراهی می کنم تا اگر نیاز به کمک و درمان بلدی بود در کنارش باشم.
شهید علیرضا بشدت مخالفت کرد. فردای ان روز بیرون رفت و یک کوله خرید که بسیار تعجب کردم و گفتم برای سفر پزشکی دو روزه چرا کوله خریدی گفت وقتی برگشتم این کوله را برای رفتن به کربلا استفاده کن.

با وجود اینکه فرزندانم تقربیا هر روز پدرشان را می دیدند از من خواست دخترم و نوه م بیایند تا ببینم.گفتم سفر دو روزه است و به زودی برمی گردی ولی اصرار داشت بچه ها را ببیند.

خلاصه لحظه رفتن برایم رفتار و حرکاتش بسیار عجیب بود.چندین بار بچه ها را بوسید و آنها را نگاه می کرد و به پسرم توصیه کرد همیشه مراقب من باشد. حتی خاطرم هست در کوچه پیشانی من را بوسید و از اینکه این سالها با تمام سختی ها و مشکلات بچه ها را با صبوری بزرگ کردم و هیچوقت گلایه ی از همسرم نداشتم تشکر کرد و گفت آرزو دارم همیشه قبل از تو بمیرم چون من مثل شما نمی توانم این سختی ها را بدون همسرم تحمل کنم.

 چطور متوجه شدید که شهید صفرپور جاجرمی به سوریه اعزام شدند؟

 زمان خداحافظی بما گفت شاید یکی دو روز بخاطر درمان گوشی خود را خاموش کنم نگران نباشید و من خودم با شما تماس می گیرم. خاطرم هست دو روزی گذشته بود و من وفرزندانم داشتیم تلویزیون تماشا می کردیم که صحنه هایی از سوریه را نشان می داد یکدفعه به پسرم گفتم نکند بابا سوریه رفته و گوشیش خاموش است.پسرم گفت فکر نمیکنم اگر می خواست اعزام شود حتما بما می گفت.

خلاصه در همین افکار بودم که همان شب یا شب بعدی تماس گرفت و خندید.گفتم چرا می خندی گفت قبل از گفتن علت خنده م باید از شما معذرت خواهی و حلالیت بطلبم و امیدوارم منو ببخشی و حلالم کنی.گفتم چکار کردی گفت وقتی دیدم با اعزام من مخالفت می کنی یک هفته وانمود کردم مریض هستم و رفتن به زنجان برای درمان نقشه ی بیش نبود و من سوریه امدم.

باورتان نمی شود وقتی صحبت هایش تمام شد و تلفن قطع کردم با وجود اینکه اصلا راضی نبودم و از این کارش تقریبا کمی عصبانی شده بودم آرامشی بمن دست داد و فکر کنم حضرت زینب (س) بخاطر همسرم این ارامش را بمن دادند تا وی به ارزویش برسد.

فارس: درباره نحوه شهادت صفرپور جاجرمی توضیح دهید

 شهید علیرضا اسفند ۹۴ به سوریه اعزام شد و ۲۶ فرودین ماه به شهادت رسید. زمانی که ایشان در سوریه بودند بقدری تانک وی برای دشمن وحشت انگیز بوده که تانک همسرم را با موشک هدف قرار می دهند و سر همسرم از تنش جدا شده و بدون سر بودند.

وقتی که به خانواده همسرم اطلاع میدهند کسی جرات خبر شهادت علیرضا بمن را نداشته و خاطرم هست که ان روز من منزل مادرم بودم که شوهر خاله م اومد و داشت تو حیاط با مادرم صحبت می کرد که ناخوداگاه حرفهایشان را شنیدم سراسیمه به حیاط رفتم و گفتم علیرضا شهید شده گفتند نه مجروح شده است.اما همونجا فهمیدم و بقدری داد زدم و ناله کردم که از هوش رفتم.

خوشحالم که همسرم به ارزوی دیرینه ش رسید و فکر می کنم بقدری در درگاه خداوند ارج و قرب داشته که توانسته به ارزوی خودش بعد از ۱۲- ۱۳ سال بازنشستگی برسد.

 متاسفانه برخی از مردم فکر می کردند و یا می کنند که مدافعان حرم بخاطر برخی از شرایط ایده الی مالی به سوریه اعزام می شدند نظر شما چیست؟

قبل از اینکه در مورد این مبحث توضیحی بدهم این نکته را بگویم که شهید علیرضا مشکل مالی نداشت و مهمتر از ان اصلا مادیات براش ارزش نداشت. ما بقدری که بتوانیم زندگی خود را مدیریت کنیم خداروشکر داشتیم و علیرضا بخاطر دغدغه مالی به فکر اعزام نبود.

شهید علیرضا بعد از تمام شدن جنگ تحمیلی در یک عالم دیگر سیر می کرد و من همیشه نگران این رفتارهای معنویش بودم و همیشه با خودم می گفتم اگر دوباره اتفاقی بیفتد و خدای نکرده جنگی شود و یا هر اتفاق دیگر مطمئنا شهید علیرضا شهید می شود چون واقعا خصوصیات و رفتارهایش مثل شخص عادی نبود و لیاقت شهادت داشت.

ببینید بنده نکته ی را می گویم و قضاوت را بر عهده خوانندگان گرامی می گذارم. به نظر شما پول و مادیات ارزش از دست دادن جان یک انسان، یک پدر و یا فرزند خانواده را دارد.به نظر من هر خانواده ی هرچقدر هم مشکل مادی داشته باشد هرگز اجازه نمی دهد که فرزند، همسر و یا پدرش از جان خود‌مایه بگذارد.

مدافعین حرم به ارزش های بالاتری از مادیات فکر می کردند انها در عالم دیگری سیر می کردند و به نظرم تقرب به خدا و دفاع از حرم امن الهی بالاترین هدف آنها بود. آنها در آن سوی مرزها جنگیدند تا هنوطنانشان در کشور ایران اسلامی ارامش و امنیت داشته باشند. فرزندان من  با پیکر پدر شهیدشان بدون سر خداحافظی کردند و این را نمی توان با بهترین و گران قیمت ترین چیزها در دنیا عوض کرد. 

 به عنوان اخرین سوال و با توجه به اینکه شما فرمانده پایگاه مقاومت بسیج امام حسن(ع) هم هستید چه توصیه ای به زنان و دختران ایران اسلامی دارید؟ 

نخستین توصیه من به دختران و زنان ایران اسلامی به عنوان یک مادر و خواهر این است که آستانه صبر و تحمل خود را در زندگی بالا ببرند.قطعا زندگی در منزل پدری با زندگی در منزل همسر متفاوت بوده و باید گذشت و فداکاری داشت.

متاسفانه زنان و دختران امروز ما مانند مادران و زنان گذشته صبور نیستند و این عدم صبر و تحمل در زندگی شروع بسیاری از مشکلات خواهد بود‌.
توصیه دیگرم به والدین است از انها می خواهم که برای فرزندان خود الگوی سالم زیستن بوده و به انها یاد دهند.فرزندان از کودکی از رفتار و برخورد والدین با یکدیگر الگو برداری می کنند و این الگو را در زندگی اینده خود پیاده می کنند.

متاسفانه امروزه فضای مجازی باعث شده که بسیاری از مادران توجهی به اطراف و فرزندان خود نداشته و سرگرم این فضا بوده و شاید گاها آنقدر که باید و شاید به تربیت صحیح نپردازند.بسیاری از جوانانی که امروز با نقشه ها و توطئه های دشمنان همراهی می کنند بخاطر عدم اگاهی های لازم بوده که نه در خانواده و نه در اجتماع به آن توجه نشده و نتوانستند اطلاعات خود را در این زمینه ها از طریق درست بدست اورده و تبیین شوند.
خانواده مهمترین رکن تربیت فرزندان بوده که باید توجه بیشتری به ان شود.

اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi