13 فروردين 1402 / ۱۰ رمضان ۱۴۴۴
شناسه خبر : 97581
چهارشنبه 05 بهمن 1401 , 11:15
چهارشنبه 05 بهمن 1401 , 11:15


حرم جمهوری اسلامی و چرایی وجوب دفاع از حریم آن
سید جواد فشارکی
حوادث و سناریوی روزهای اخیر منطقه
جوانان مقاومت حزبالله
مقایسه دستاوردهای نهضت ملیشدن نفت و انقلاب اسلامی
سید جواد فشارکی
میراث پدری و خون حاج قاسم ها هدایتگر راه ظهور خواهد بود
داود حسینزاده
در اعتراض به ناراضیتراشی
سیدرضا حسینی نژاد
اما و اگرهای سیاست حمایت از خودرو سازان
سیدرضا حسینی نژاد
وظایف شیعیان در دوران انتظار
سید جواد فشارکی
انقلاب فرزندانش را می خورد یا فرزندان انقلاب...!
سیدرضا حسینی نژاد
قیمت این سفر چند؟/تصاویر
م.پرواز
عیدانه، میراثِ ملی و معنوی در میدان فرهنگ
سیدمهدی حسینی
دستاوردهای شیرین و حیرت برانگیز ایران در ۱۴۰۱
سید جواد فشارکی

خوب باش و امید بده!
رجایی
بهار در بهار!
شهید گمنام
خندیدن یک نیایش است!
علیرضا رجایی
انقلاب، آزادی...
محمدرضا سابقی

سلام بر چشم جبههها!
سعید رضایی
خاطرهای که هیچوقت فراموش نمیکنم؛ مادر شهید حمیدرضا آگاه میگفت که عروسی در قم گرفته بودیم. خیلی خودمانی بود و تشریفاتی نداشت. بزرگان فامیل بودند؛ پدر همسر حمیدرضا، روحانی بود و این توفیق حاصل شد که همه مهمانها ابتدا برای اقامه نماز به مسجد بروند. شاید برای جوانان امروز یک درس باشد که آنقدر این عروسی مختصر و ساده بود بسیاری حیرتزده شدند. شب که همسر حمیدرضا را میبردیم پدرش به عروس گفت: انشاءالله صاحب 12 فرزند شوی...
***
روحانی شهید حمیدرضا آگاه در سال 45 در خانوادهای مذهبی در شهر تهران دیده به جهان گشود. آداب و روش زندگی و تربیت اسلامی را از پدر و مادر بزرگوارش آموخت و بر علوم و معارف دینی نیز واقف و آگاه شد. حمیدرضا آگاه کودکی بود به ظاهر کودک ولیکن در واقع بزرگمردی کوچک. اخلاق کریمانه و دست و دلبازی و بخشش و روح متعالی او همه نشانههایی بودند که آیندهای درخشان را برای او رقم میزدند. در سالهای دبیرستان بود که با زمزمههای انقلاب اسلامی آشنا شد و به دلیل فطرت پاک و بیآلایش و الهی که داشت به سرعت جذب دریای خروشان ملت ایران گردید و در این عرصه وارد فعالیت شد. پخش اعلامیههای حضرت امام خمینی(ره)که توسط دیگر دوستانش تکثیر میشد از جمله مهمترین این اقدامات بود چرا که به خاطر سن کم و جثه کوچکش مأموران ساواک کمتر به او شک میکردند. پس از اینکه تحصیلات حمیدرضا در دبیرستان به اتمام رسید، جنگ خونین عراق با ایران نیز شروع شده بود به همین دلیل با شروع جنگ خود را برای جنگیدن و اعزام به منطقه نبرد و شروع جهادی مقدس و بزرگ آماده کرد.
شهید حمیدرضا آگاه در اواسط سال 60 در حالیکه 16 سال بیشتر نداشت چون از طرف بسیج او را به جبهه نمیفرستادند خود بهطرف اهواز حرکت کرد و بعد از مدتی که نتوانست به جبهه برود از اهواز به تهران آمد و از تهران به ساوه که زادگاه پدر و مادرش بود رفت و با مراجعه به بسیج ساوه با صحبتهای زیاد موافقت شد که در پائیز 1360 به آموزش در پادگان غدیر اصفهان اعزام شود و آموزشهای لازم را برای دفاع از حکومت اسلامی دید و دوباره بهطرف اهواز فرستاده شد. بهمن همان سال به خرمشهر فرستاده شد تا فروردین سال بعد در خرمشهر مشغول پاسداری و دفاع از میهن اسلامی باشد تا ماموریت او به پایان رسید و به خانواده برگشت. دیگر حمیدرضا جبههها را رها نکرد و بعد از آمدن خود را برای عملیات بیتالمقدس آماده کرد و در آن عملیات بهعنوان تکتیرانداز در گردان امام علی(ع) از تیپ 24 بدر در مرحله اول عملیات شرکت کرد و با موفقیت برگشت.
ولی چیزی از آمدنش نگذشته بود که خود را برای عملیات رمضان آماده کرد و در مرحله 5 عملیات به جنگ بعثیان رفت. حمید بعد از این عملیات مجددا در سال 62 به عنوان نیروی اطلاعات و عملیات به لشکر 17 علیابن ابیطالب رفت و در آنجا مشغول شناسایی نیروهای دشمن در منطقه پاسگاه زید شد. در همان منطقه بود که شبی خود را آماده برای رفتن شناسایی میکرد که در سنگر دیدهبانی خمپارهای آمد و ضمن به شهادت رساندن دو نفر از همرزمانش حمیدرضا را مجروح روانه بیمارستان در مشهد مقدس کرد. حمیدرضا مدتی در نقاهت بهسر میبرد و با چرخ حرکت میکرد و تمام بدنش از ترکش پر بود و رفته رفته رو به بهبودی میرفت. با اینکه کاملا خوب نشده بود در سال 63 خود را برای عملیات بدر آماده کرد و در سال 63 به عنوان نیروی اطلاعات با شناساییهای لازم در عملیات بدر شرکت کرد و بعد از چهل روز پیروزمندانه برگشت.
در خاطرهای که از همرزمانش نقل شده، میخوانیم: در سنگر نشسته بود و داشت نقشههای جغرافیایی را بازبینی میکرد و تازهترین اطلاعات به دست آمده از نیروهای شناسایی و اطلاعات عملیات را روی نقشه وارد میکرد. در این کار مهارت خاصی داشت برای اینکه سالها بود خود با نقشه و دوربین در بیشتر نقاط مرزی به دیدهبانی و شناسایی مواضع دشمن پرداخته بود و حتی به درون نیروهای بعثی نیز نفوذ کرده بود تا بیشتر با وضعیت جغرافیایی آنان آشنا شود. اصلاً نام او در مهارت کارش وجود داشت و از این حیث شهره عام و خاص بود. او به واقع آگاه بود همچون نامش حمیدرضا شهیدی آگاه! به همه چیز آگاهی داشت و مرجع سؤالات فرماندهان بود. پیش از هر عملیاتی و اینکه تصمیمی گرفته شود او و دوستان همرزمش در تیم اطلاعات عملیات بودند که برای عملیات برنامهریزی میکردند. صدای سوت خمپاره که آمد، گرد و خاک شدیدی بلند شد، احساس کرد سرش به شدت داغ شده است. چشمانش را که باز کرد سیلابی از خون بود که روی نقشهها روانه شده بود. پیش از آنکه به فکر زخم و جراحت خودش باشد، به فکر پاکسازی نقشهها برای استفاده فرماندهان از آنها بود؛ باید نسل امروز این الگوهای بلامنازع را بیشتر بشناسد.
باید یادآوری کنم که حمیدرضا از سال 1361 مشغول تحصیل علوم دینی شده بود در مدتی که به منطقه میرفت هم مشغول به تحصیل بود و هم مشغول رزم بالاخره سال 65 سال ازدواج حمیدرضا بود که با ایثاری که او داشت همسر خود را از خانواده شهدا انتخاب کرد همسر یک شهید و هنوز چند ماهی از ازدواجش نگذشته بود درحالیکه مشغول اتمام دروس مقدماتی حوزه بود با درخواست مسئولین جنگ خود را آماده برای عملیات برونمرزی کرد این بار جبهه حمید با دفعات قبل فرق میکرد و حمید با اینکه تازه داماد بود و همچون حنظله غسیلالملائکه از همه چیز خود گذشت در حالیکه همسرش بچهای در رحم داشت به سوی منطقه غرب کشور مریوان حرکت کرد و با هماهنگیهای لازم برای عملیات آماده شد و با نیروهای کرد مسلمان از طرف قرارگاه رمضان به آن طرف مرز رفت. یک هفته بیش نبود که از غرب برگشته بود که خود را برای عملیات کربلای4 آماده کند با حکمی که داشت بهعنوان روحانی رزمی تبلیغی به لشگر علی ابن ابیطالب معرفی کرده و به گردان ولیعصر رفته و از آنجا هم به خرمشهر و از آنجا به شلمچه به طرف جزیره مریوان حرکت کرد در آنجا خمپارهای و ترکش به سرش خورده و خون زیادی میآمده و دوستانش تعریف میکردند که عمامه خود را به سرش بسته بود به دنبال آمبولانس میرفت که دوستان مجروح خود را نجات دهد و بعد از شهادتش پسرش بهدنیا آمد و نام پدر را بر او گذاشتم.
منبع: کیهان
نظری بگذارید



حالاتی که فقط در شهدا دیده بودم....
جامانده شیمیایی
بخاطر تو می رقصم قربه الی الله!
قاسم تهرانی
سبکبال؛ همچون خسی در میقات!
جانباز شیمیایی
فرشته نجاتی در کمپ ۹ رمادی؛ یک داریوش و یک اردوگاه!
سیدرضا حسینی نژاد
