شناسه خبر : 98126
چهارشنبه 26 بهمن 1401 , 10:13
اشتراک گذاری در :
عکس روز

عرفان و عشق به تسلیحات پیروز شد!!

خدا می داند که جنگ شوخی نیست و نمی توان تصور کرد کسی با دست خالی یا با آرپی‌جی بتواند در مقابل تانک های پیشرفته تی ۷۲ بایستد...

محمدعلی شاکری سیاوشانی - سوگند به قلم و آنچه می نویسند. زندگی هر کس در گوشه ای از لوح هستی با دست خط اعمالش نوشته می شود. آدم‌های بزرگ واژه‌های ناب اند در دفتر حیات. آنها راه گشودند و از سایرین دست گرفتند. در میان سرنوشت کلماتی مثل رحیم و رجیم پیش چشم ماست...

آنچه در قسمت بالا نوشتم بنده به عینه دیدم. زمانی که غرب و جنوب کشورم در آتش کینه متجاوزین می سوخت، چه انسان های بزرگی بودند که هم راه گشودند و هم دست گرفتند از سایرین.

 بنده محمدعلی شاکری سیاوشانی، جانباز دفاع مقدسم. هنوز صدای فکه و شرهانی و قلاویزان و میمک مظلومانه به گوش می رسد. این صداها رهایم نمی کنند. وقت و زمان و مکان ندارد. فکه و شرهانی و قلاویزان و میمک و سایر چنین مناطقی یک بهانه است. خاک این مناطق با سایر خاک ها فرقی ندارد. ارزش این مناطق به خاطر انسان هایی است که در وجب به وجب این مناطق با متجاوزین بعثی جنگیدند، مظلومانه یا به شهادت رسیدند یا مجروح شدند یا به اسارت رفتند.

 اگر گوش هایمان را بر روی سر و صدای دنیا ببندیم، صدای بچه هایی که در این مناطق به شهادت رسیدند خواهیم شنید. هنوز می بینیم کسانی را که از صدمات ناشی از جنگ رنج می برند. حتی عده ای از شهدا گمنامند و عده‌ای از خانواده های این عزیزان بعد از سال ها چشم انتظاری از دنیا رفتند و عده‌ای هم هنوز چشم به در دوخته اند. آری دوستانی که کنارم به شهادت رسیدند، مجروح شدند و یا به اسارت رفتند را باور کنید. صدایشان را دائما می شنوم حتی در خواب و بیداری ندارد!

ولی در مورد خانواده هایی که عزیزانشان جا مانده اند، کوچکتر از آنم که بفهمم بر آنها چه گذشت و چه می گذرد. سی و اندی سال است که از آن روزها می گذرد. آیا کسی باور می کند حتی با مصرف داروهای مختلف، شبی بدون درد صبح نشد و روزی هم شب؟؟
خدا می داند که جنگ شوخی نیست و نمی توان تصور کرد کسی با دست خالی یا با آرپی‌جی بتواند در مقابل تانک های پیشرفته تی 72 بایستد؛ ولی این موضوع اتفاق افتاد و معنویات و عرفان عشق و روحیه عاشورایی بر تسلیحات زرهی و مکانیزه واقعاً پیروز شد و ما شاهد این امر مهم بودیم!

 به عینه دیدم فرد نمی توانست یک متری خود را ببیند در بلندی‌های حمرین و فکه، سرگرد بیرانوند سرگرد نصر، فرماندهان گردان ‌244 تانک و سرگرد نشاطی و سبزواری و رفعی راد از لشکر 84 خرم آباد کنارشان بودم. حجم آتش دشمن به حدی بود که تمام منطقه را فرا گرفته بود اما آنچه توانست بر این آتش پیروز شود، فرهنگ شهادت طلبی و شجاعت و ایثار غیرقابل وصف بود و بس انسان تعجب می کند که چرا با وجود اینکه آتش دشمن با ما قابل مقایسه نبود اما آنچه موجب پیروزی ما شد فقط خدا بود!

 در قسمت بالا اشاره ای کردم به منطقه فکه.
ادامه خاطرات خود و آنچه که در منطقه میمک دیدم را می نویسم.

  روز سی ام مرداد سال 63 در منطقه میمک جنوبی، دسته ما از گردان 139 لشگر 84 خرم آباد در تپه ای به نام مهدی مستقر بود. این نقطه در فرورفتگی بین میمک شمالی و جنوبی بود. نزدیک ترین نقطه به دشمن کمتر از صد متر که از سه طرف در دید دشمن بود. آن قسمتی هم که در دید دشمن نبود، به دلیل موانع طبیعی رفت و آمد امکان پذیر نبود.

 ناچار بودیم شب ها سی چهل نفر می رفتیم و قبل از روشن شدن هوا سه چهار نفر می ماندند و مابقی به دلیل سنگرهای فرسوده و تلفات احتمالی می آمدیم. حدود پانصد متر عقب تر قسمتی به نام شیار که سنگرهای استراحت ما بود.

لحظاتی از ظهر روز سی ام مرداد سال 63 نگذشته بود که دشمن سراسر منطقه میمک جنوبی و شمالی را زیر آتش بسیار شدید گرفت؛ به طوری که هر یکی دو دقیقه گلوله سنگینی جای گلوله قبلی به زمین اصابت می کرد. حدود یک ساعتی گذشت. دود و آتش تمام منطقه را فرا گرفت. از شمال میمک تا جنوب فقط دو گردان 111 و 139 از لشگر 84 خرم آباد عهده دار خط پدافندی میمک بودند و هیچ یگانی هم به عنوان احتیاط پشت خط نبود. بر اثر آتش شدید دشمن ارتباط با تلفن قطع شده بود.

سرگرد بسطامی فرمانده گردان از طریق بیسیم تحرکات دشمن را سوال کرد. بعد از چند لحظه سوال و جواب و دستورات لازم با قطع ارتباط باز بیسیم به صدا در آمد. دوستی از آن طرف گفت حسن راست قلم که آن روز در تپه مهدی بود، بر اثر اصابت مستقیم گلوله خمپاره 60به شهادت رسید. حدود 18ماه بود که در منطقه بودم. با آن همه ناملایمات و سختی ها هرگز شکوه ای نکرده بودم. با شنیدن این خبر از خود بیخود شدم و چند لحظه نای ایستادن نداشتم. دوستان زیادی کنارم به شهادت رسیده بودند ولی آن لحظه گفتم خدایا بس است دیگر...!

 حسن راست قلم سربازی بسیار شجاع بود و انسان رئوفی بود. یکی از دوستان که اهل روستاهای اطراف مشهد بود، در سی سالگی آمده بود خدمت، به نام اسماعیلی که دو فرزند و یک خواهر نابینا داشت و کسی دیگری را نداشت. راست قلم جای اسماعیلی نگهبانی می داد. بیشتر مرخصی ها را به اسماعیلی می گفت برو. از ماهی چهار هزار تومان که می دادند، بیشترش را می داد به اسماعیلی.

اگر یک بار راست قلم می رفت مرخصی، دو سه بسته گز از اصفهان می آورد برای اسماعیلی که مرخصی می رود دست خالی نرود و موردهای دیگر. آن روز هم به جای اسماعیلی به شهادت رسید. دو ماه بعد از شهادت راست قلم خدمت اسماعیلی به پایان رسید ولی قضاوت با شما عزیزان.

جنگ برای اسماعیلی به پایان رسید؟؟ البته بیشتر دوستان در خط مقدم به روش های مختلف اینگونه همدیگر را یاری می کردند. آیا امروز کسی یا کسانی را اینگونه سراغ داریم؟؟ شهادت به جای دوست دیگری آن هم با آگاهی کامل چند لحظه گذشت ولی میمک آن روز لرزید. چند لحظه گذشت ولی باز نه ترسیدیم و نه لرزیدیم. می دانستیم روی تپه مهدی دو نفر بیشتر نیستند. با دوست دیگری به نام قلی بیگی بیسمی را برداشتیم و به طرف تپه مهدی حرکت کردیم که لااقل به عنوان دیده بان آنجا باشیم ولی آتش دشمن سهمگین تر از آن بود که ما تصور می کردیم.

 هر متر یک گلوله سنگین کنارمان به زمین اصابت می کرد. نیمی از راه را رفته بودیم که یک گلوله سنگین با فاصله کمتر از یک متر کنارم به زمین اصابت کرد. به شدت دچار موج گرفتگی شدم. تمام منطقه به دور سرم می چرخید. قبلاً هم دچار موج گرفتگی شده بودم. خدا نکند برای کسی اتفاق بیفتد. با دردهای وحشتناکی همراه است. هنوز هم بعد از سال ها رنج می برم با هیچ مسکنی آرام نمی شود. حدود ده سال پیش ناچارا رفتم دنبال مجروحیت. به دلیل عدم وجود مدارک اولیه نپذیرفتند. بیمارستان طالقانی ایلام بستری شدم. رفتم صورت سانحه اولیه را بگیرم، مسئول بایگانی گفت مدارک های آن زمان سوخته ولی با داشتن طول درمان و تحت درمان کاغذ سوخته مهم تر از سوختن بنده شد!!؟؟

چند دقیقه ای روی زمین افتاده بودم. نمی دانستم چه اتفاقی افتاده. حدود یک ساعتی گذشت کمی حالم بهتر شد و به راه خود ادامه دادیم تا به تپه مهدی رسیدیم. سمت چپ تپه مهدی حسن راست قلم به شهادت رسیده بود. صحنه دردناکی بود. دوست دیگری به نام امیری آنجا بود. یک ماهی بود که آمده بود منطقه. شوکه شده بود. هر چی سوال کردم فقط به جلو اشاره می کرد. از خط مقدم دشمن که فاصله اندکی بود تا دشت نی خزر و قسمت جنوبی دشمن از کیلومترها عقب تر از توپخانه گرفته تا انواع و اقسام سلاح های سنگین و نیمه سنگین میمک را زیر آتش گرفته بود.

چاره‌ای نبود. دیده بان های توپخانه های خودی در قسمت فرورفتگی دید درستی نداشت. حدود بیست متر جلوتر تانک خودی که قبلاً منهدم شده بود افتاده بود. سینه خیز رفتم کنار تانک منهدم‌ شده و از پشت تانک رفتم زیر برجک. از آنجا کاملآ به تمام آن منطقه دید داشتم. از طریق بیسیم با ادوات گروهان خودمان ارتباط برقرار کردم و از طریق دوستان با فرمانده توپخانه اصفهان که ما را پشتیبانی می کرد ارتباط برقرار کردم. به شدت نگران بودم.

به تندی درخواست آتش تهیه می کردم قبلاً با فرمانده توپخانه اصفهان ارتباط داشتم. ایشان بنده را می شناخت. دیدبان قسمت شمالی فکر می کرد ما نرسیده ایم. سعی می کرد ما را آرام کند. البته ترس طبیعی داشتیم ولی فرمانده توپخانه اصفهان به دیدبان قسمت شمالی با رمز، شرایط را گفت. دیدبان ها روی آن قسمت دید نداشتند. ما فقط چهار نفر بودیم. دشمن تمام منطقه را می زد. به جز آنجا که بنده بودم شدت آتش دشمن روی تپه های مهدی پیمان اسحاق و دلاور بیشتر از همه ی مناطق بود. فرمانده توپخانه اصفهان ارتباط ما را با فرماندهی گردان خودمان برقرار کرد.

 فرمانده گردان 111 در قسمت شمالی و فرمانده توپخانه اصفهان و گردان خودمان که در قسمت جنوبی بودیم، ارتباطشان را با ما قطع نکردند. هرچند که بنده نمی توانستم گرا بدهم به توپخانه های خودی ولی تمام تحرکات دشمن را از آن نقطه به نقطه ای که دیدبان ها دید نداشتند هم به فرماندهی گردان ها و توپخانه اصفهان منتقل می کردم. حدود بیست دقیقه ای بود که زیر برجک تانک از کار افتاده بودم هرچند که توپخانه های خودی تا آن موقع هم پاسخ می دادند ولی زمانی که اطلاعات دقیق در اختیارشان گذاشتیم با تمام توان مواضع دشمن را زیر آتش گرفتند.

 به دلیل موج گرفتگی ساعاتی قبل به شدت رنج می بردم و از صدای شلیک و انفجارها و بوی باروت دچار حالت تهوع شده بودم. یکی دو ساعتی گذشت. هرچند که آتش توپخانه های خودی به یک پنجم هم نسبت به دشمن نمی رسید ولی بسیار موثر و دقیق بود.

 با نزدیک شدن به اذان مغرب آتش توپخانه های دشمن کاسته شد ولی آتش سلاح های نیمه سنگین ادامه داشت. شب فرا رسید که از طریق بیسیم ستوان اسدالله مرادی که آن زمان به طور دائم کنار سربازان در خط مقدم بود و همشهری خودم حسین شاکری تماس گرفتند که مثل شب های گذشته که آماده آمدن به تپه مهدی هستیم.

 بنده شرایط را به جناب ستوان مرادی گفتم غیر از شرایطی که در روی تپه مهدی و چند قسمت دیگر حکم فرما هست با طی کردن مسیر هم حدود سی چهل نفر احتمال شهید و مجروج شدن بسیار زیاد است ولی ستوان مرادی و سایر دوستان مهارت عبور از آتش پرحجم دشمن را داشتند ولی آتش دشمن بسیار شدید بود ولی ستوان مرادی گفت با فاصله می آییم نگران نباشید.

چند ساعت طول کشید ولی همگی آمدند. شب بسیار سختی بود، چون در چند نقطه فاصله نیروهای ما با دشمن کمتر از صد متر بود. درگیری ها در شب ادامه پیدا کرد. از طرفی هم چند روز قبل از طریق دیدبان خمپاره 120 گردان 182 لشگر که در منطقه شمال مهران مستقر بودند مطلع شده بودیم که دشمن از طریق جاده بدره و زرباطیه با ده ها قبضه توپخانه و کاتیوشا با چندین دستگاه ایفا نفرات به طرف میمک در حرکت هستند احتمال می دادیم که نزدیک صبح دست به حمله ای بزند این اطلاعات را فرماندهان یگان ها به نیروهای در خط مقدم برای آمادگی بیشتر و احتمال هر گونه اقدام دشمن گرفته  بودند به خاطر این اطلاعات هرچند که سراسر منطقه میمک در دست نیروهای خودی بود و تسلط کامل بر منطقه داشتیم ولی کوچکترین سهل انگاری باعث خیلی از اتفاقات می شد.

 به خاطر برهم زدن فعالیت های دشمن از نیمه های شب به بعد گلوله باران مواضع دشمن توسط توپخانه ها و سلاح های سنگین و نیمه سنگین خودی از سر گرفته شد. شب بسیار سختی بود. بخصوص برای بنده که دچار موج گرفتگی شده بودم تحملش برایم بسیار سخت و دشوار بود تا جایی که در حال درگیری شلیک پی در پی با آرپی‌جی این آیه را به زبان جاری می کردم:

ربنا افرغ علینا صبرا وثبت اقدامنا وانصرنا علی القوم الکافرین


نوشتن چنین وقایعی بیان کردن چنین وقایعی آسان است ولی باید می بود و می دید بر عده‌ای از فرزندان این ملت چه گذشت. خدا می داند و بس.

در پایان وظیفه خود می دانم که از تمام ملت ایران که آن روزها ما را حمایت کردند و در پشت جبهه با تلاش مجاهدانه شان همه چیز را برای ما مهیا کردند تا مابتوانیم مقابل دشمن بعثی مقاومت کنیم. تشکر می کنم بخصوص از پدران و مادرانی که به گردن ما حق دارند و تشکر ویژه از همه همشهریان خودم. سیاوشانی هایی که از اول تجاوز دشمن تا آخرین لحظه کنار مدافعان کشور بودند و ده ها شهید و جانباز و آزاده تقدیم اسلام کردند و چه خوب به درستی به تکلیف خود عمل کردند.

با تشکر از همه شما عزیزان
از مدیر محترم و همه دست اندرکاران سایت فاش نیوز که زحمت
می کشید که این واقعیت را منتشر می کنید برای ملت بزرگ ایران

 

درود خدا بر شما باد
یا علی مدد

اینستاگرام
سلام ودرود خدا بر جنابعالی وتمام رزمندگان. شهداء.آزادگان وجانبازان سرافراز.
سختی جنگ وبخصوص عملیات وپاتک دشمن را فقط کسانی می تواننددرک کنند که درآن حضورداشته اند.
بانوشتن وفیلم وامثالم یک درصد از سختیها ورنجای جبهه به نمایش درنمی آید.
خودم اهل منطقه ومیمک زادگاهم ویلاق ایلم هست.
ازمیمک هم دردوران کودکی وقبل از انقلاب خاطره دارم هم درنوجوانی وجوانی وخدمت دراین ارتفاع ارزشمند.
خداوند به جنابعالی وتمام دلیرمردان ارتش سرافراز جمهوری اسلامی ایران سلامتی وسربلندی وپاداش خیر عنایت فرماید.
برای افتخارات ارتش دردوران دفاع مقدس آنچنان که شایسته است کارنشده است.رشادتهای ارتش همچنان پنهان است وباید فیلم وکتابش کرد برای نسلهای آینده.که سرافرازی ایران اسلامی ناشی از رشادتهای ارتش درکنار سایر نیروهای نظامی بوده است.
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi