10 خرداد 1402 / ۱۰ ذو القعدة ۱۴۴۴
شناسه خبر : 98867
یکشنبه 28 اسفند 1401 , 11:39
یکشنبه 28 اسفند 1401 , 11:39


دولت تعطیل و خندههای مضحک!
محمدرضا سابقی
جنگ دیپلماسیها
سیدمحمدرضا میرشمسی
قصّهی پرغصهی کشف حجاب نوین!
سید مهدی حسینی
مماشات با تروریستها تا کی؟
فریدون نوروزی
پروپاگاندای جهنمی رسانه ای
داریوش بهمنیار
عملیات روانی رسانه های ضدانقلاب و پیشنیه حجاب در ایران
سیدجواد هاشمی فشارکی
آیا شما فردی خودشکوفا هستید؟
مرتضی قنبری وفا
فاتحان خرمشهر، مردان بزنگاه ها!
علیرضا ضابطی سیستان
حکمرانی دینی و تُجّار مَسکن!
سیدمهدی حسینی

دست بر دامان تو دارم
شهید گمنام
خوب باش و امید بده!
رجایی
بهار در بهار!
شهید گمنام
خندیدن یک نیایش است!
علیرضا رجایی

دلتنگ که میشوی دل به جنـوب میزنی
فاش نیوز - انسان با همه ابعاد وجودی خود چه مادی و چه معنوی، دقیقا موجودی است که نیاز به همنوع خود دارد و با ابعاد مادی خود که بر مبنای نیاز تعریف میشود، مراوادت خود را در قالب رفع نیازمندیها شکل میدهد.
سعدی بزرگ علیه الرحمه با آن بیان بلند خودش میگوید: بنی آدم اعضاء یکدیگرند(یک پیکرند)... و یا، توماس گوستا ترانسترومر، نویسنده، شاعر و مترجم سوئدی و برندهٔ جایزه نوبل ادبیات در سال ۲۰۱۱ میلادی، در خلال یکی از نوشتههایش میگوید: هرکسی دری نیمه گشوده است به سمت زندگی کس دیگر.
آنچه در این دو سخن دارای وجه اشتراک بالایی است؛ ارتباط موثر فیزیکی و مراوده معنوی و عاطفی انسانها با هم است؛ هر چند مراودات ابتدایی انسان بیشتر در شکل اقتصادی نمایان است اما جهت دامنهدار بودن آن و بهمنظورعمق بخشیدن به نوع مراودات ملزوماتی از نوع حس و عاطفه و قوه ادراک لازم است که دقیقا در همین نقطه، همان در نیمه گشوده مورد منظور توماس ترانسترومر و اعضاء به هم پیوسته بنیآدم که بیان شیرین سعدی هست جلوهگر میشوند.
ماکس وبر(۱۸۶۴-۱۹۲۰م) جامعهشناس شهیر و برجسته جهانی، مفهوم فرهنگ را مفهوم ارزش میداند و میگوید فرهنگ از یک سلسله روشها و زمینهها متأثر است که آن روشها و زمینهها افراد یک جامعه را به هم پیوند میزند و در رفتار، کردار و روابط اجتماعی آنها منعکس میشود؛ ولی برای درک این تعریف باید به وابستگی عمیق ارزشها و سمبلها و به تغییرات مادی و نتایجی که این ارزشها و سمبلها به دنبال میآورند و یا خود از آنها زاده میشوند توجه کرد.
بر اساس این تعریف و تعاریف مشابه درخصوص واژه فرهنگ و با نگاه به وابستگی عمیق نوع بشر به ارزشها و سمبلها در مییابیم که انسان، همواره جهت حفظ اصالت وابستگی خود دست به آفرینشهایی زده است که عمدتا به نام هنر شناخته شده است و همواره تلاش داشته که آفرینشهای هنری خود را به جهت تاثیرگذاری بر ادراک سایرین به معرض نمایش و عرضه بگذارد تا از این طریق به اشاعه آنچه که دنیای فرهنگ و هنر اوست بپردازد.
در عصر حاضر اشاعه فرهنگی به مجموعه تأثیرات فرهنگی گفته میشود که در غیاث فرهنگی دیگر با یکدیگر در حالت تأثیرپذیری و تأثیر گذاری میباشد.
جنگ به هر بهانهای که باشد یک پدیده نامیمون است که در دل خود وقایع بیشمار دارد و در کنار بعضی پدیدههای دیگر مثل مهاجرت یا مذهب یا طبیعت و... از محورهای حرکتی تاریخ به شمار میآید و با هر معنا و با هر شکل و صورت در دل خود اتفاقات مشابه به هم دارد که اگرچه در جغرافیای متفاوت و یا در زمانهای مختلف صورت میگیرد اما باز هم وقایع مشابه به هم در دل آن خلق میشود که یکی از این وقایع مشابه موضوعات متعدد فرهنگی نهفته در آن است.
بازدید از مناطق عملیاتی دوران دفاع مقدس در قالب کاروانهای راهیان نور دارای ویژگیهای متعدد معنوی و فرهنگی برای هر بازدیدکنندهای است که وقتی بار اول قدم به این مکانها میگذارد؛ قطعا بارهای دیگر و بارهای بعد را نیز در پی خواهد داشت که مسلما عنوان زیارت را به خود میگیرد.
مناطق و یادمانهای عملیاتهای دوران دفاع مقدس که سرشار از داستانهای حقیقی برای بازگوی در تاریخ برای آیندگان است آنچنان گیرا و آنچنان وسعت معنای آسمانی در خود دارند که صحبت از لحظه به لحظه و نقطه به نقطه این اماکن میتواند کتابهای بیشماری باشد که ای بسا به دفعات رهبر فرزانه انقلاب اسلامی این حقایق و داستانها را گنجینه پایانناپذیر و جزء سرمایههای فرهنگی عنوان کردهاند.
ایجاد بسترهای روایت دوران جنگ با همان وسعت منطقهای خاص از یک عملیات بصورت واقعی و روایتهای هنرمندانه راویان، که خود عمدتا از یادگاران دوران جنگ تحمیلی هستند؛ در واقع هنری است که در بستر رابطه زمان اکنون ما با زمان آینده خلق میشود و هر بازدیدکننده به نوبه خود ضمن جذب به سمت و سوی آشنای با تاریخ، تبدیل به یک عنصر فرهنگی برای نگهداری رابطه هنری و سمبلیک جنگ برای آیندگان میشود.
من، یعنی نگارنده این چند سطر، چند سال پیش بر اساس اتفاق و آشنایی با یک دوست با مفهوم روایت و راهیان نور آشنا شدم و همان آشنایی کافی بود تا اکنون خودم را مشتاق و تشنه و علاقهمند به روایت دوران دفاع مقدس برای زائرین ببینم و به مدد توفیق، چند سال است که در ایام سفرهای کاروانهای راهیان نور در نقش یک راوی سیار در کاروانهای شهید صیاد شیرازی، یادمان به یادمان و اتوبوس به اتوبوس و ساعتها با زائرین گفتوگو میکنم تا خودم را بیشتر بیابم.
گم شدهای هستم که گاه به گاهی دنبال خودم میگردم و هر راه ممکن را که منطقی قابل تصور به سمت آن است میروم؛ اما سال به ماه آخر و به اسفند که میرسد بیتاب میشوم. گویی حرف در گلویم ورم میکند و اشک تمام وجودم را میگیرد، ولی هیچ جای مشخصی را نمییابم تا که بتوانم این بار را بر زمین بگذارم. خسته میشوم از وقایع همه سال و از همه شدنها و نشدنها و بودنها و نبودنها و...
دلم میخواهد مثل ماهیای که خسته از اقیانوس طول رود خانه را بلعکس شنا میکند من هم زمان را به عقب برگردانم و در تاریخی قرار بگیرم که خیلی ساده و بیهیچ تعلقی میشد برای هرلحظه تصمیم گرفت. میشد تصمیم گرفت خودت باشی. میشد تصمیم گرفت که هرگاه اراده میکنی راحت به هرکجا که دوست داری بروی. میشد تصمیم گرفت که اصلا قهرمان باشی؛ قهرمان واقعی! شده حتی قهرمانی باشی که کسی تو را نشناسد. این روزها همه همدیگر را میشناسند و حتی اگر هم کسی تو را نشناسد ناخود آگاه خودت را در فضای مجازی فریاد میزنی و همه باید تو را فالو کنند. ولی آن روزها اینگونه نبود. کافی بود یک لباس خاکی داشته باشی و بعد از آن نامت میشد رزمنده.
رزمنده که میشدی دیگر کسی نمیگفت کارت چیست و از کجا آمدهای. همه میدانستند که تو عاشقی. تو درست است که تن به لباس خاکی دادهای، اما آسمانی هستی. و شاید دیگر تو را نبینند. خودت بودی و خودت و هزاران آشنا در مقابل«عشق» بیگانه میشدند. خودت بودی و خلوت سنگر. خودت بودی یک وصیت چند خطی. خودت بودی و صدای گاه به گاه انفجاری مهیب در نزدیکی گوشت. خودت بودی و غیرت و شجاعت. خودت بودی و صلابت و صبر. خودت بودی و امتداد مسیری که میگفتند میرسد به کربلا. گاه گریه میکردی و گاه شوق دیدار تو را به تبسمی میکشاند -که حالا آن تبسم حسرتی شده بر دلهای جاماندگان- خودت بودی و یک سینه مالامال از رضایت به قضا و قدر و خودت بودی و یک میدان که در آن یک تنه تن خویش را هدیه آورده بودی برای خدا.
و خدا آنگونه که در 61 هجری به تماشای عاشقانگی در کربلا نشست؛ تو را هم میبیند و میان تیر و ترکش قهقهه مستانهای را سر میدهی که خدا میشنود. و خدا تو را بر میگزیند و مثل گلی که باغبان از باغ میچیند تو را میچیند و تو میشوی شهید.
و شهید یادش میشود خواهش دل. میشود لحظههای آرامش. میشود امیدی که هنوز زیر بار تمام رنجها نمیمیرد. میشود قصه بینهایت زندگی و آغاز. میشود روشنایی شب و حتی روز. میشود خورشید شب. میشود رمز ایستادن و مقاومت. میشود تکیه گاهی چون کوه. میشود معنایی به وسعت بیکران و میشود خودِ خودِ دلتنگی تا بینهایت.
و دلتنگ که میشوی دل به جنوب میزنی. با قطاری که راه نمیرود و نمیرود. و با صدایی که تلقتلوق ذهنت را روی ریل میکشی و مینشینی بر لب پنجرهای که تصویر دشت دارد و کوه. ایستگاه به ایستگاه میگذری از شهرها و میرسی به خرمشهر.
به همان شهر خون و مقاومت. به همان که هنوز هم داغ جنگ بر سینه دارد و در کوچه و خیابان صدای توپ و تانک را کمی اگر عمیق گوش کنی میشنوی. و میروی به پادگان دژ و به سرای که میگویند مهمانسرا. و تو مهمان میشوی. مهمان قصه قهرمانان بینام دژ و میگویند تو راوی هستی برای «کاروان شهید صیاد شیرازی».
لباسی از جنس ارتش و پدافند بر تنت میکنی. قامتت را در آینه میبینی. پوتینت را برق میاندازی. کلاه بر سر میکنی و میروی به میدان. همه جمع میشوند. پیر و جوان. زن و مرد. بزرگ و کوچک. شهری و روستایی. ایرانی و حتی خارجی. دکتر یا کاسب. کارمند یا کارگر. طلبه یا روحانی. و همه میآیند. پرچم برافراشته میشود. و سرود با دستهایی که بر سینه به نشانه احترام چسبیده است خوانده میشود. و همه به سمت اتوبوسهایی که هر کدام شمارهای بر شیشه جلوی آن خورده است میروند و کاروان به راه میافتد. و تو حالا خودت نیستی. تو یک راوی سیار کاروان شهید صیاد شیرازی هستی.
و به نام خدا. و سلام زائران عاشق. خوش آمدید.
اروند و والفجر8 و فاو و هماهنگی ارتش و سپاه و بسیج و پل بعثت. و غواصان قهرمان. و پدافند هوایی بینظیر و... ذوالفقاریه و مقاومت آبادان و دریاقلی و دوچرخهاش. علقمه و خین و غواصانی که دستانشان بسته شد. و کربلای ایران و شلمچه و بغض و تپه سلام و فقط یک سلام تا به کربلا و نوای بیقراری و شعر
و طلائیه و خرازی و طلائیه و باکری و طلائیه و همت و طلائیه و مجنون و طلائیه و هور و طلائیه و اشک و طلائیه وگریه و طلائیه و تک و طلائیه و پاتک و طلائیه احمد کاظمی و طلائیه و قاسم سلیمانی و طلائیه پیام امام و طلائیه بلم و طلائیه و نام اباالفضل العباس و سه راه شهادت و طلائیه و زائرانی که گوشه به گوشه مینشینند و جیب خودشان را از خاک پر میکنند تا یادشان نرود روزگاران بدر را و خیبر را.
و هویزه و شهیدانی که بابالحوائج شدهاند و یادشان سرخ سرخ چشمها را سرخ میکند و قدمها را بدون کفش به حرمت شهیدان در آنجا بر میداری و سر هر مزار ندایی است برای تسلیم نشدن. صدایی است برای کسب دانش. و شهیدی که علمالهدی است و گویی هنوز «الله اکبر» را فریاد میزند تا یارانش تا آخرین نفس مقابل دشمن بایستند و یک گنبد فیروزهای که هراندازه هم که خسته باشی دو رکعت نماز، آرامش را به جسم و جانت باز میگرداند.
شهدای دوران دفاع مقدس مردان خداجوی بودند که ابتدا تلاش کردند از جامعه بشری و بهویژه میهن خویش یعنی ایران اسلامی علاوهبر موضوعات معنوی و دینی و مذهبی در شکل مادی رفع نیاز کنند و در واقع آن مفهوم مورد نظر سعدی و نیز توماس گوستا ترانسترومر را نیز ترجمه عینی بخشیدند و در این نوع انتخاب برای ادامه حیات طیبه خود، معنای وسیعتر از هنر معمول را خلق کردند.
جمله معروفی است که در آن شهادت به عنوان هنر مردان خدا یاد شده است و میتوان بدون هر پیچیدگی و به زبانی ساده گفت که در واقع شهدا با انتخاب شهادت برای پایان زندگی مادی خود گونهای از هنر را خلق کردهاند که نه تنها به زیست خود معنا بخشیدهاند؛ بلکه تمام وجوه سمبلیک بودن و تاثیر بر ارزشهای جامعه و فرهنگ را نیز در قامت واژهای به نام شهادت در میان جامعه به یادگار گذاشتهاند.
با این توصیف برای یک راوی جوان که علاقه و گرایش و وظیفه و شنیدهها و دیدهها و مطالعات را روی هم انباشته است تا اتوبوس به اتوبوس و یادمان به یادمان جهت اشاعه فرهنگ ارزشی آنها را باز گو کند؛ چه میماند جز زبان هنر، که به گونهای داستانی و به گونهای قابل درک و به زبانی مشترک و به شیوهای ماندگار بخواهد یاد شهدا را در دلها ماندگارتر کند؟!
*عزیزالله محمدی(امتدادجو)
منبع: کیهان
نظری بگذارید



کاش پسر منم ما ما می کرد!
اکبر محمدی
حوادثی گذرا، خاطراتی ماندنی!
صفدر قلعه
حرفی که مانند پتکی بر سرمان فرود آمد!
فریدون نوروزی
روزهات را بازکن
زهرا آموزگار
شیر، شیر است اگرچه پیر بود!
جامانده شیمیایی
