10 خرداد 1402 / ۱۰ ذو القعدة ۱۴۴۴
شناسه خبر : 98869
یکشنبه 28 اسفند 1401 , 11:46
یکشنبه 28 اسفند 1401 , 11:46


دولت تعطیل و خندههای مضحک!
محمدرضا سابقی
جنگ دیپلماسیها
سیدمحمدرضا میرشمسی
قصّهی پرغصهی کشف حجاب نوین!
سید مهدی حسینی
مماشات با تروریستها تا کی؟
فریدون نوروزی
پروپاگاندای جهنمی رسانه ای
داریوش بهمنیار
عملیات روانی رسانه های ضدانقلاب و پیشنیه حجاب در ایران
سیدجواد هاشمی فشارکی
آیا شما فردی خودشکوفا هستید؟
مرتضی قنبری وفا
فاتحان خرمشهر، مردان بزنگاه ها!
علیرضا ضابطی سیستان
حکمرانی دینی و تُجّار مَسکن!
سیدمهدی حسینی

دست بر دامان تو دارم
شهید گمنام
خوب باش و امید بده!
رجایی
بهار در بهار!
شهید گمنام
خندیدن یک نیایش است!
علیرضا رجایی

گوهـر شبچـراغ
یادی از روحانی شهید ابوالفضل(سعید) قهرمانی
فاش نیوز - رزمندگان در صفهای منظم نشسته و به دقت به صورت سعید چشم دوخته بودند...
لباس بسیجی و عمامه سفیدی که بر سر گذاشته بود، چهره جدیتری از او ساخته بود. خیلی محکم حرف میزد... از امام حسین علیهالسلام میگفت و از اوصاف مجاهدان راه خدا و از شهدای دشت کربلا «بچهها این افتخار بزرگی است که در ماه محرم که متعلق به سید و سالار ما اباعبدالله الحسین علیهالسلام است در این عملیات مهم حضور داریم... باید خود را آماده کنیم برای دیدار دوست. برای دیدار خدا برای...
هنوز جملهاش تمام نشده بود که صدای انفجار، صدایش را قطع کرد، به یک لحظه گرد و غبار همه جا را فراگرفت.
با فرو نشستن گرد و غبار چشمها به دنبال سعید میگشت، همه منتظر بودند تا سعید صحبتهایش را ادامه دهد، روضه امام حسین(ع) بخواند. بچهها روضههای قبل از عملیات را با هیچ چیز دیگر عوض نمیکردند، روضههای قبل از عملیات، دلها را آسمانی و چشمها را بارانی میکرد، همه منتظر شنیدن صدای سعید بودند، چشمها، سعید را جستوجو میکرد، اما سعید روی زمین افتاده بود و عمامه سفید روی سرش خونین بود...
23 اردیبهشت 1340 در محله خیابان دماوند تهران، خداوند به پدر و مادری متدین و زحمتکش فرزندی عطا کرد که اسم او را ابوالفضل گذاشتند، اما چون بچههای مسجد او را سعید صدا میزدند، به همین نام شناخته شد.
دوران کودکی و نوجوانی سعید در مسجد خاتمالاوصیاء پایهگذار شد، روزها در هر کجا که مشغول بازیهای کودکانه بود، با صدای اذان به سمت مسجد میدوید تا مکبر نماز جماعت باشد.
بعدها نیز که به مدرسه میرفت، یکروز دوستانش را در زیرزمین کوچک خانه شان جمع کرد و از آنان خواست تا در برپایی حسینیه در آنجا او را کمک کنند.
آن محل، از آن روز به حسینیهای کوچک تبدیل شد که همیشه دوستان سعید برای برگزاری مراسم در مناسبتهای مذهبی در آن جمع میشدند.
یکی از اعضای خانواده شهید میگوید: در روزهای بمباران بعثیها سعید به زنان و بچههای کوچک میگفت: «به زیرزمین خانه ما بیایید، زیرا در آنجا نام امام حسین زیاد برده شده است و حرم امام حسین علیهالسلام، از گزند دشمنان در امان است.»
سعید از بچههای آن حسینیه برای مقابله با رژیم منحوس پهلوی دستههای عزاداری تشکیل میداد و با ارتباطی که با روحانیون مسجد خاتمالاوصیاء داشت، به توزیع اعلامیه، شعارنویسی روی دیوار و افشاگری علیه رژیم پهلوی میپرداخت.
وی در اعتصابات دانشآموزی در مدرسه دانشمند در منطقه 8 واقع در خیابان شهید آیت نقش محوری داشت.
در سال 57 دیپلم خود را از دبیرستان دانشمند در منطقه 8 تهران گرفت، جوش و خروش انقلابی همه وجودش را گرفته بود و از برای این، در مساجد مختلف محله از جمله مسجد الهادی، امام حسین(ع) و حضرت علی(ع) نیز به فعالیتهای روشنگرانه در افشای ماهیت رژیم طاغوت میپرداخت.
سعید در تظاهرات مختلف خصوصا در تظاهرات اطراف میدان امام حسین علیهالسلام، حضور فعال داشت و او را در حالی که بدنش از ضربات باتوم دژخیمان پهلوی آسیب دیده بود، بسیار دیده بودند.
پس از پیروزی انقلاب در این فکر بود که در کدام سنگر نسبت به انقلاب و را ه امام بهتر میتواند، ادای تکلیف کند تا اینکه به سراغ برادرش « عبدالله » رفت که آن زمان امام جماعت مسجد خاتمالانبیاء بود تا با کمک وی و با همکاری حجتالاسلام والمسلمین حاج ابوالقاسم مقدس، از دیگرروحانیان مسجد، کلاسهای آموزش علوم پایه اسلامی و زبان عربی را در مسجد دایر کند.
سال 58 با فرمان امام برای تشکیل جهاد سازندگی، تهران را به مقصد سیستان و بلوچستان ترک کرد.
در سیستان لباس کارگری به تن کرد و در کارهایی مثل جادهسازی و رساندن آب و برق به روستاهای محروم مشغول شد، مشکلات مردم این منطقه، اعم از فقر فرهنگی مردم و مسایل مربوط به قاچاق مواد مخدر ذهن سعید را آشفته کرده بود، به همین دلیل بعد از مدتی، از جهاد سازندگی به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی رفت.
سعید در سنگر سپاه در مبارزه با اشرار و قاچاقچیهای مواد مخدر حضور جدی و فعال داشت و پس از مدتی برای کمکرسانی به مجاهدین مسلمان به افغانستان رفت و سپس به تهران بازگشت.
در بازگشت به تهران به دلیل اقداماتی که در مخالفت با منافقین انجام داده بود، از سوی منافقین بارها تهدید به ترور شد و خانواده سعید میگوید: این تهدیدها در زمان حمایت بنیصدر از منافقین شدت گرفته بود.
سعید در بازگشت به تهران به دفتر نشریه امید انقلاب رفت که آن روزها تازه تاسیس شده بود و به عنوان نویسنده تا مدتهای زیادی در این نشریه فعالیت میکرد.
همکاری وی با نشریه امید انقلاب تا روزهای قبل از شهادت وی نیز ادامه داشت، او در حین رزم در جبهه مشاهدات خود را به ذهن می سپرد تا به عنوان یک خبرنگار، واقعیتهای موجود در نبرد مردانه رزمندگان اسلام با معترضان به دین و کشور را در صفحات مختلف این نشریه به تصویر بکشد.
در این بین با همکاری تعدادی از دوستان، نشریه نهال انقلاب را راهاندازی کرد و حاصل مشاهداتش در جبههها را به چندین داستان بلند تبدیل کرد که داستان «تخریبچیها»، «خان» و «جهاد آباد» از جمله آن داستانهاست.
در جنگ به عنوان یک نیروی رزمی- تبلیغی حضور یافت و در حین پاکسازی میدان مین در یکی از جبهههای جنوب در فروردین 63 برای اولین بار مجروح شد.
دوستان سعید میگویند: وی تاکید زیادی به پاتکهای ارتش بعث داشت و همواره میگفت:
«زمان دفاع از پاتکهای عراق خیلی مشکلتر از حملههای ماست و من باید همیشه هنگام پاتک عراقیها در جبهه حضور داشته باشم.»
سعید در بازگشت به تهران در کنکور شرکت کرد و در دانشکده علوم قضایی قبول شد، اما دانشگاه را رها کرد و در مدرسه علمیه حضرت آیت الله مجتهدی ثبتنام کرد و پس از گذراندن سطوح مقدماتی به قم رفت تا در مدرسه شهید حقانی به ادامه تحصیل بپردازد.
مدارج بالای علمی را در مدتی کوتاه طی کرد و در ابعاد اخلاقی نیز به خودسازی و درک محضر اساتید پرداخت در همان سالها فقه استدلالی را به طلبههای سال جدید تدریس میکرد و خیلی از اساتید او معتقد بودند که سعید از امیدهای آینده حوزه است.
هم حجرهایهای سعید میگویند: وی در روزهای تحصیل در مدرسه، تلاش عجیبی برای مبارزه با نفس و خودسازی داشت، شبها پنهانی به شستوشوی حیاط و نظافت محیط میپرداخت و در سجاده مناجات مینشست و روزها را به روزههای مستحبی میگذراند، اساتید وی معتقدند: شهید قهرمانی در جهاد اکبر به توفیقات بزرگی دست یافته بود.
سعید در وصیت نامهاش، حجره طلبگی خویش را خانه عرش و از نقاط روشن زندگی خویش دانسته است.
در ایام تحصیل در قم، انس عجیبی با حرم مطهر حضرت معصومه گرفته بود و زندگی خود را بر پایههای تحصیل و رشد علمی و عملی ترسیم کرده بود، اما هرگاه از سوی جبههها، نیازمندی به نیروی رزمنده اعلام میشد، بیدریغ درس و بحث را رها می کرد و به نبرد با دشمن میشتافت.
تا اینکه سرانجام در اوایل محرم، همزمان با ایام عزای حسینی و مصادف با 12 شهریور 65 در منطقه حاجی عمران قبل از برگزاری عملیات کربلای 2 در حال سخنرانی برای رزمندگان اسلام با لباس روحانی بر اثر اصابت ترکش خمپاره به سرش به شهادت میرسد و زندگی را به مرگ سعادتمندانه پیوند میزند.
شهید سعید قهرمانی وصیت کرد بود پس از شهادت، یک پارچه متبرک کربلا که از قبل آن را آماده کرده بود، به پیشانیاش ببندند تا نشانی از محبت و سالها پیروی از امام حسین علیهالسلام را به همراه داشته باشد.
*سعید رضایی
منبع: کیهان
نظری بگذارید



کاش پسر منم ما ما می کرد!
اکبر محمدی
حوادثی گذرا، خاطراتی ماندنی!
صفدر قلعه
حرفی که مانند پتکی بر سرمان فرود آمد!
فریدون نوروزی
روزهات را بازکن
زهرا آموزگار
شیر، شیر است اگرچه پیر بود!
جامانده شیمیایی
