تاریخ : 1402,یکشنبه 21 خرداد14:25
کد خبر : 100833 - سرویس خبری : زنگ خاطره

لاله‌هایی رویِ آب



فاش نیوز - یک شب خواب دیدم برادرم و همرزمانش در حال پیشروی به‌طرف دشمن هستند!
دوان‌دوان جلو رفتم و فریاد زدم: «رضا جان صبر کن! صبر کن منم بیام، مگه قرار نبود با هم باشیم؟ مگه قرار نبود از هم جدانشیم؟»
مانعم شد و گفت: «بین مردها عیب است بیایی؛ تو باید برگردی!»
او رفت و من دوباره پشت سرش دویدم! دویدم و به دریا رسیدیم. آنها قدم روی آب گذاشتند و من که نتوانستم جلوتر بروم، کنار ساحل ایستادم! در میانة دریا، دیگر ندیدمشان! تا این‌که یک دسته‌گل لاله روی آب آمد! دلم ریخت! با خود گفتم: «لاله به معنای شهیده! رضا حتماً شهید شده!»
از خواب که بیدار شدم حال بدی داشتم. آن‌قدر که در بیمارستان بستری شدم و مرتب گریه می‌کردم! چند روز بعد، خبر شهادتش را آوردند...
خاطره‌ای از شهید رضا برزویی
راوی: صدیقه برزویی، خواهر شهید
 
*مریم  عرفانیان

منبع : کیهان