تاریخ : 1402,دوشنبه 22 خرداد15:07
کد خبر : 100886 - سرویس خبری : زنگ خاطره

نماز در صف عرشیان



فاش نیوز - در تمام عمرم دیگر هیچ‌گاه زیباتر از آن لبخند را ندیدم. در شلمچه، جلوی سنگر تبلیغات برای نماز آماده می‌شدم. برای گرفتن وضو آستین پیراهنم را بالا زدم. خواستم با آب‌تانکری که روبه روی خاکریز بود وضو بگیرم که نگاهم به او افتاد. نوجوانی که پیراهن آبی برتن داشت. کنار شیر آب‌تانکر، مشغول گرفتن وضو بود. خمپاره درست روی‌تانکر فرود آمد. از شدت انفجار به سویی پرت شدم. چشم که باز کردم غبار فضا را پر کرده و ترکشی که به پایم فرورفته بود؛ سوشزشی درجانم افکند...
دو نفر مرا روی برانکارد گذاشتند تا به بیمارستان صحرایی نزدیک خرمشهر منتقل کنند. سر برگرداندم، برانکاردی دیگر کنارم داخل آمبولانس گذاشتند. آبی پیراهنش گلگون به خون شده و تای آستین‌هایش هنوز بالابود! نگاهش انگار به آسمان میان پنجره دوخته‌شده بود! نمی‌دانم چه می‌دید که چهره‌اش آن‌طور شاد بود. نگاه معصومش دلم را لرزاند. در تمام عمرم، دیگر هیچ‌گاه زیباتر از لبخندش را در چهرة کسی ندیدم.
حالا بعد از گذشت سال‌ها، هر وقت برای وضو گرفتن آماده می‌شوم، از ماندنم حسرت می‌خورم. او را به یاد می‌آورم که با وضو، لبخندی به زیبایی شهادت زد و از خاک رها شد. شاید که نمازش را در صف عرشیان به‌جای آورد.۱
راوی: سید محمد معینی
ــــــــــــــــــ
۱. خاطره مربوط به سال 61 و قبل از عملیات رمضان است.

منبع : کیهان