تاریخ : 1402,یکشنبه 08 مرداد15:43
کد خبر : 102284 - سرویس خبری : مقاله و یادداشت

بــی‌قراری قــلم



فاش نیوز - لحظه‌ها سپری می‌شوند و من با تمام بی‌قراری‌ها دل به قلم می‌دهم. کلمات سوار مرکب قلم می‌شوند و قلم می‌نویسد. به محرم رسیده‌ام و بیرق‌های سیاهت، آقا جان!
در همه عمرم با محرم زندگی کرده‌ام و حزن را میهمان سینه‌ام. اما به پای حزن و ‌اندوهی که بر طفلانت گذشت نمی‌رسد. غوغای عطش و تشنگی را در رمضان تجربه کردم اما هیهات، تشنگی بود اما، دشمنی در کار نبود که با خطر همراه شود و داغ را به ارمغان بیاورد. کربلا تشنگی با شهادت همراه بود و شهادت با درد فراق. 
کربلا فراق و داغ و اسارت را توام داشت و من کی می‌توانم آنها را در کنار هم ببینم. قلم آرام می‌گیرد و شرمنده می‌شود که نمی‌تواند زبان باز کند و بگرید‌، زار بزند:
کربلا جاده‌ای از خون و خطر داری تو
تشنگی شعله به‌جان زد، خبر داری تو
کشتی دین به دریای بلا آمده است 
آخ از فاجعه‌، سودای دگر داری تو.
 
* ابوالقاسم محمدزاده

منبع : کیهان