تاریخ : 1402,یکشنبه 05 شهريور14:53
کد خبر : 103163 - سرویس خبری : زنگ خاطره

روزگار من با فاش نیوز


روزگار من با فاش نیوز

مدیران سایت از من خواستند به نزد جانبازی اهل بابل بروم. چون گویا مشکلات زیادی دارد و از سایت فاش نیوز تقاضای کمک کرده...

مرتضی قنبری وفا

فاش نیوز - به تازگی در رشته روابط عمومی فارغ التحصیل شده بودم و در اداره کل مسکن و شهرسازی سابق، راه و شهرسازی فعلی توانستم متصدی پست کارشناس روابط عمومی شده و با توجه به اینکه در منزل هم دارای کامپیوتر PC و اینترنت بودم، یه جای حضور در محل کار، دورکاری کرده و سایت پورتال اداره کل استان را به‌روز رسانی می‌کردم و آخرین اخبار حوزه کاری مسکن را در سایت قرار می‌دادم.

هر روز زمانی که به دنبال اخبار تخصصی، سایت‌های مختلف را مرور می‌کردم، به صورت خیلی اتفاقی به سایت فاش نیوز برخوردم، که فقط در حوزه جانبازان و ایثارگران فعالیت می‌کرد. پس از آن هر روز ساعاتی را در این سایت به دنبال آخرین اخبار حوزه ایثارگران بودم و نوشته های کاربران ایثارگر را دنبال می کردم. وقتی مطالب خوبی می‌دیدم، کامنت می‌گذاشتم و اظهار نظر هم می‌کردم. آرام آرام یکی از مشتریان ثابت سایت شدم و مسئولان سایت نیز با همین رویه با من آشنا شدند.

در اوایل کار به جای نوشتن نام کامل، اسم مختصر (وفا) را قید می‌کردم و بابت آن از روز اول مشکلی نداشتم. چون نیازی به پنهان کاری نداشتم، اما از درج درصد جانبازی یا نسبت های دیگر ایثارگری رضایت نداشته و ندارم و عده زیادی از مخاطبان نیز هنوز شاید مطلع نباشند. دیگر مطالب اختصاصی می‌دادم و به همراه عکس ام نوشته‌هایم دیگر به عنوان تیتر منتشر می‌شد تا اینکه در یکی از همین نوشته‌هایم، فردی کامنتی گذاشت و اظهار داشت این وفا خانم هستند یا آقا! راستش بهم برخورد، که پس از این همه قصه یا داستان با وجود درج عکس هم، ما کجای کاریم! در ادامه پس از آن، از نام کاملم استفاده می‌کردم و علاقه ای برای استفاده از نام مخفف نداشتم و از تک تک کلمات و جملاتم هنوز هم دفاع می کنم، چون در بیان اعتقاداتم هیچگاه دچار تردید نشدم و ابدا" اهل تظاهر نبودم. هر چند اشتباهاتی داشته ام و انکار نمی کنم، ولی درس گرفتم تا تکرارش نکنم و معصوم هم که نبودم.

به همین صورت پیش رفتیم و با سردبیر سایت آقای بهروز ساقی شناخت پیدا کرده و به همین صورت آقای ساقی نیز با بنده کاملاً آشنا شدند. جزئیات آن را به یاد ندارم و به حوالی سال 89 برمی گردد، که جا افتاده بودم و بواسطه رشته تحصیلی و تجربیاتی که از قبل با نشریاتی مانند روزنامه جمهوری اسلامی داشتم، توانستم به عنوان خبرنگار افتخاری با فاش نیوز همکاری کرده و چند مطلب مانند مصاحبه‌های اختصاصی یا گزارش‌ اختصاصی برای فاش نیوز ارسال کنم. به خصوص پس از آنکه توانستم لبتاپ و دوربین دیجیتال خریداری کنم و این دو دستگاه همیشه همراه من بودند و استقلال عمل بیشتری پیدا کردم، البته این سایت در حال حاضر نسبت به آن زمان از لحاظ تعداد پرسنل و خبرنگار قابل مقایسه نبوده و تعداد مطالب ارسالی بنده خیلی هم زیاد نبوده است و اگر نیازی برای ارسال گزارشی بود، عکس ها را از دوربین بلافاصله درون لپتاپ وارد کرده و عکس های با کیفیت را انتخاب و متن را تایپ کرده، در همان شب ایمیل و فردایش در سایت منتشر می شد تا این نوشته ها تازگی خود را از دست ندهد و از اینکه با بچه های قدیمی جبهه و جنگ در ارتباط بودم، حال خوبی پس از چند دهه بی خبری، تجربه می کردم.

در اسفند ماه سال 89 یک مطلب مصاحبه گونه غیرحضوری از بنده تحت عنوان "جانبازی که دغدغه اصلی اش فرزندان شهدا هستند" منتشر شد و در آن مطلب به شرایط حاکم در آن زمان و کوتاهی مسئولان وقت به امور فرزندان شهدا گلایه کردم و در اسفند ماه سال ۹۰ هنگامی که برای کاری به تهران رفته بودم، برای اولین بار به دفتر فاش نیوز رفتم و با آقای ساقی حضوری آشنا شدم که در همان زمان با یکی از پرسنل سایت مصاحبه کردم، که تحت عنوان "یادگاری از روزهای سخت" منتشر شد.

 همچنان تحت همکاری با این سایت بودم  و اگر کاری داشتم، مستقیم با خود آقای ساقی در تماس بودم و هماهنگی می‌کردم. در بهار سال 92 که به تهران رفته بودم، فرصت کوتاهی پیدا کردم که ساعتی نزد آقای ساقی بروم و صرفا" دیداری تازه کنیم، چون دیگر رابطه ما از صرف یک همکاری رسانه ای فراتر رفته و حداقل میتوان آن را دوستی تلقی کرد، آن هم هر دو جانباز محسوب می شدیم.

 در اردیبهشت سال ۹۵ یکی از پرسنل این سایت، هنگام عصر با بنده تماس گرفتند، که برای کاری در شهرمان هستند و می‌خواهند به خانه ما بیایند. اتفاقا" در نزدیکی منزل ما بودند و با حدوداً ۱۰ دقیقه فاصله پس از گرفتن آدرس، به منزل ما آمدند و مصاحبه‌ای با من و همسرم انجام دادند که نامش را گذاشتند  "حضور در منزل کاربر قدیمی سایت" و نام خودشان را در این مصاحبه (شهید گمنام) ذکر کردند.

 در پائیز سال ۹۷ بود که در بیمارستان خاتم الانبیاء بستری بودم و چون در آن زمان محوطه بیمارستان خاتم الانبیاء، دارای (وای فای) بود، از بیمارستان هم آنلاین با فاش در تماس بودم که در یک روز عصر آقای ساقی با من تماس گرفتند که در کدام بخش هستم تا مرا ملاقات کنند و آمدند طبقه بالا و پس از مدت زیادی که ایشان را ندیده بودم، دیدارها تازه شد. اکنون چند سالی است که آقای ساقی را صرفا" در قاپ عکس‌های خبری می‌بینم و موقعیتی پیش نیامد که مجددا"حضوراً ملاقاتشان کنم، اما تماس‌ها همچنان باقیست.

سابقا اگر مخاطبی در سایت با من درگیری پیدا می‌کرد و اگر کل کل رسانه ای بود، خودم را کنار می کشیدم و قاطی این تیکه اندازی ها نمی کردم. البته نه اینکه بلد نبودم، بلکه می گفتم این سایت ایثارگران تقدس دارد و به جای این حرف ها، اجازه بدهیم جانبازان و ایثارگران بیایند دردها و مشکلاتشان را بیان کنند. اگر مخاطبی با درج نام کامل و عکسش می آمد حرف بی ربطی میزد، عصبی می شدم و با همان حال جوابش را می دادم، که مسئولان سایت با شناختی که از من داشتند، منتشر نمی کردند.

 یک بار یکی از مخاطبان قدیمی و فعلی آمد گیر نابجا داد، رفتم در آرشیو سایت چند مطلب قدیمی از او را پیدا کردم، که حتی به فاش نیوز هم بد و بیراه گفته بود، جوابیه گذاشتم که از رو برود و فردایش  آقای ساقی تماس گرفتند و گفتند: درست نیست منتشر کنیم و حالا چرا به ما بد و بیراه می گوئید؟! گفتم آقای ساقی این سخنان بد و بیراه ایشان به فاش نیوز است، با این شناسه خبر. گفتند: مهم نیست و خوبیت ندارد. او هم جانباز است مانند شما. من با حال بشدت عصبی گفتم: لطفا" منتشرش کنید، اما آقای ساقی زیر بار نمی رفت. دیگه زدم سیم آخر و گفتم: از شما هم شاکی ام! ولی خیلی آرام و خونسرد گفتند: اشکالی ندارد، اگر ازمن فقط شاکی باشی، مهم نیست! انگار، یک سطل آب یخ روی سرم ریختند و زبانم بسته شد.

ولی در کل پس از اینکه فن مدیریت خشم را نزد روانشناسانم توانستم فرا بگیرم و آن را کنترل کنم، از آقای ساقی خواستم هرچه در مورد من می‌نویسند، حتی ناسزا، برخلاف سابق منتشر کنند، چرا که پس از خواندن آن عجله‌ای نمی‌کنم و پس از اینکه  به آرامش رسیدم، کلا" فراموش کرده یا اصلاً جوابش را هم نمی‌دهم و آستانه تحمل خودم را بالا بردم.

در بهمن ماه 99  قبل از دولت سیزدهم، مدیران سایت از من خواستند به نزد جانبازی اهل بابل بروم. چون گویا مشکلات زیادی دارد و از سایت فاش نیوز تقاضای کمک کرده و بسیار مستاصل است. از بنده درخواست نمودند به منزلشان رفته و یک ارزیابی از مشکلات این بنده خدا انجام بدهم و من یک روز جمعه عصر با وجود شرایط اپیدمی و محدودیت ها به همراه پسرم نزد خانواده این جانباز، در یک محله مجاور شهر بابل با حدود یک ساعت از ساری رفته و وقتی از او جویای مشکلاتش را شدیم، متوجه شدیم دچار معضلات و مشکلات بسیار زیادی است و از سوی دیگر توقعات بسیار زیادی داشت، که رقم بسیار زیادی بلاعوض دریافت کند. امیدواریم این مطلب را نخواند، البته تمام مشکلاتش  از بدشانسی و یک تصادف موتوری پیش آمده، حال بر روی هم آوار شده بود و حل تمام آن نیز غیر ممکن به نظر می رسید. زیرا اگر بنیاد موافقت می کرد فقط مشکلات او را مرتفع سازد، با همان مقدار کمک میتوانست مشکل ۷ تا ۸ خانواده دیگر را مرتفع سازد. ما هم از همان ابتدا تا به آخر گفتیم ما فقط برای ارزیابی آمدیم و هیچ قولی از طرف فاش نیوز نمیتوانیم بدهیم و امید نابجا هم نداده، صرفا" اطلاع رسانی می کنیم، اما پس از انتشار مشکلات این بنده خدا در چند نوبت، مطلع شدیم نزد  یکی از مدیران ارشد بنیاد شهید در بنیاد مرکزی درخواستش مکتوب گردیده و پس از آن دیگر نه صحبتی و نه تماسی با این جانباز گرفته نشده و با توضیحات به مدیران سایت تصمیم گرفتیم موضوع، مسکوت مانده تا خود بنیاد جوابگو باشد، چون سایت نه منبعی یا صندوقی برای چنین مواقعی در اختیار نداشته، در کل قضیه، فاش نیوز رسالت خود را فراتر از وسع خود به نحو احسن انجام داده و حضور بنده نیز برای ارزیابی و گزارش از وضعیت این جانباز از اقدامات فاش نیوز، محسوب می گردد.

این قضایا مواردی بود، که از تجربیات ام در این سالها در این سایت خبری اتفاق افتاده که پس از پایان دفاع مقدس توانستم با جانبازان  و ایثارگران در تماس باشم و از این موضوع خرسندم، کاری با این اختلافاتی که اخیرا" پیش آمده نیز نداریم و امیدواریم کلهم اجمعین این موارد به سود منافع ایثارگران، ختم به خیر شود.

در پایان پوزش بنده بابت اطاله کلامم را پذیرا باشید، روزهای خوب و خوشی را برای همگان آرزومندیم. در آستانه اربعین عزاداری های شما مورد قبول خداوند متعال

 

به یاد دوستان قدیمی در فاش نیوز که دیگر از آنان سال هاست بی خبریم

م ر ک جانباز: یکی از کاربران بسیار فعال و جانباز درصد بالا. فکر کنم 70 درصدی که سال هاست خاموش شده اند. اگر به شهادت رسیدند، روحش شاد و اگر در قید حیات هستند خبری بدهند. خوشحال می شویم.

اسماعیل مرتضائی: رزمنده دفاع مقدس، ساکن و شاغل در مخابرات رشت که متاسفانه یک دهه خبری از او نداریم 

قنبر مبارز: که پس از چند سالی شدند دکتر قنبر مبارز که گویا کلاسش رفته بالا و دیگر به امثال ما بی سوادها، اعتنائی ندارد

مدد: یکی از بستگان دور، که در زمان جنگ تحمیلی کادر سپاه بوده و اکنون سال هاست از او بی خیریم و نام مدد کاملا" مستعار بوده، از بچه های ارزشی و از فرمانده هان سپاه قدس

مرتضی خاکپور: جانباز شاعر 5 درصدی که اشعارش نه شعر نو بود، نه وزن و قافیه داشت. آخرین خبرها حاکی از آن است با این همه اشعار در مظلومیت جانبازان 5 درصد، همچنان 5 درصد باقی مانده، محروم از خدمات رسانی

آقای داریوش بهمنیار: از معدود افراد کاربر قدیمی که همچنان در سایت فعال هستند، شاید تنها کاربر قدیمی بجا مانده

دیگر به یاد نداریم و ذهن یاری نمی کند...!

مرتضی قنبری وفا. شهریور 1402