تاریخ : 1402,دوشنبه 10 مهر14:29
کد خبر : 104104 - سرویس خبری : زنگ خاطره

باران اشک



فاش نیوز - در دره شهید حیدری بودیم. شب از نیمه گذشته بود که از خواب بیدار شدم. شور و حال عجیبی بین بچه‌ها بود. در تاریکی و ظلمت شب هر کس گوشه‌ای را برای راز و نیاز با یگانه محبوبش پیداکرده بود. آن‌طرف‌تر چشمم به رضا افتاد؛ پروانه‌وار دور محبوبش طواف می‌کرد و در گرمی وجودش ذوب می‌شد. اشک از محاسنش فرومی‌ریخت. چشمانش به سرخی گراییده بود. آن‌چنان غرق در عشق‌بازی بود که از دنیا بریده بود و حتی اگر سیلی به صورتش می‌نواختی متوجه نمی‌شد! خودش را محو در وجود یگانه معشوق خویش ساخته بود. حالت عجیبی داشت، چقدر از تماشای او لذت می‌بردم. شب‌ها زیر نور مهتاب، وسط بیابان‌ و یا زیر نخل‌های نیم‌سوخته آن‌قدر «الهی العفو» می‌گفت که باران اشکش مرهمی می‌شد بر دل‌سوختة نخل‌ها.
بر اساس خاطره‌ای از شهید غلامرضا پروانه
راوی: علی‌اصغر روحانی، همرزم شهید
 
* مریم عرفانیان

منبع : کیهان