تاریخ : 1402,چهارشنبه 08 آذر14:40
کد خبر : 106119 - سرویس خبری : زنگ خاطره

خودسازی



مریم عرفانیان

فاش نیوز - اقوام مى‏دانستند که ولى‌الله مى‏خواهد جبهه برود، برای همین به دیدن او آمده بودند. تابستان بود و داغی هوا زیاد. همه در اتاق زیر کولر نشسته بودند؛ اما ایشان روى تختى وسط حیاط بود! آن‌قدر آفتاب به تخت تابیده بود که دست را مى‏سوزاند. آقا ولى روى همان تخت به نماز ایستاد. گفتم: «مادر جان! بیا تو اتاق نماز بخوان.»
در جوابم گفت: «شما بروید به میهمان‌ها برسید. انسان باید خود را بسازد و آماده کند.»
آن‌قدر نمازهایش را طول مى‏داد و با خلوص نیت مى‏خواند که گاهی حسرت مى‏خوردم خداوند به یک نفر چنین لیاقتى داده است. شب‌ها با صداى مناجاتش از خواب بلند مى‏شدم و مى‏دیدم با صداى بلند گریه می‌کند و آمرزش می‌خواهد.
خاطره‌ای از شهید ولی‌الله چراغچی
راوی: فخری معین‌درباری، مادر شهید

 

* مریم عرفانیان


منبع : کیهان