تاریخ : 1402,یکشنبه 10 دي14:04
کد خبر : 107073 - سرویس خبری :

لبخندی در میان ویرانه‌ها



مهدیه سعادت نیا
فاش نیوز - صدای سوت خمپاره‌ها، صدای مهیب بمب‌ها و جیغ و فریاد‌ها لحظه‌ای قطع نمی‌شد.
به جز جسم‌های بی‌جان افتاده بر زمین، همه می‌دویدند.
مردی با نوزادی در بغل می‌دوید؛ فریادکنان می‌دوید و کمک می‌خواست. زنی هراسان و ترسیده به هرکسی که می‌رسید سراغ دختری 4 ساله با پیراهنی سرخ را می‌گرفت. پسر بچه‌ای با سر و صورتی زخمی و چشمان‌گریان به دنبال پناهگاهی برای جان خود می‌گشت.
ناگهان صدای مهیب بمب و غباری که همه‌‌ آنها را دربر می‌گیرد...
کم‌کم غبار، می‌نشیند و جسم بی‌جان پسر بچه پیدا می‌شود با اینکه صورتش زخمی و خاک‌آلود است؛ اما... لبخندی بر لبانش دیده می‌شود. انگار راضی است؛ راضی از اینکه بالاخره از این بی‌عدالتی پر کشیده است. 
کمی جلوتر زن هم بر روی زمین افتاده است. تکه پارچه‌ای سرخ در دستانش، نشانگر این بود که در آسمان به دخترش پیوسته و... کمی آن طرف‌تر مرد به حالت سجده افتاده است! صدای‌گریه ‌نوزادی از زیر آن شنیده می‌شود...
بمبی دیگر و صدای‌گریه‌‌ نوزاد قطع می‌شود.
* مهدیه سعادت نیا

منبع : کیهان