جوان آنلاین: شهید محمد (رستم) دیدگانی زندگی پر فراز و نشیبی داشت. او سال ۱۳۳۵ در روستای گاخس بخش توتکابن شهرستان رودبار گیلان به دنیا آمد، در هفت سالگی از نعمت پدر و مادر محروم شد؛ بنابراین به اتفاق برادرش چند سالی در پرورشگاه زندگی کردند. بعدها به رغم همه سختیها برای ادامه تحصیل به تهران رفت. سال ۱۳۵۵ در رشته مکانیک دیپلم گرفت و در رشته انرژی اتمی دانشگاه ملی قبول شد، اما به دلیل جوحاکم بر جامعه و خفقان دوران پهلوی از تحصیل بازماند. اواخر سال ۱۳۵۶ وارد مبارزات انقلابی شد. بعد از پیروزی انقلاب به عضویت سپاه درآمد و سه ماه به عنوان نیروی مستشاری به افغانستان رفت. پس از بازگشت به ایران وارد سپاه منطقه ۱۰ تهران شد و به عنوان رابط تبلیغاتی حزب جمهوری اسلامی به فعالیت پرداخت. با آغاز جنگ تحمیلی به جبهه رفت و نهایتاً ۱۲ فروردین ۱۳۶۱ در منطقه عملیاتی کورک سرپلذهاب به شهادت رسید. در همکلامی با سردار موسی هژبری همرزم، علیرضا دیدگانی برادر و هاجر دیدگانی برادرزاده شهید فرازی از زندگی او را تقدیم حضورتان میکنیم.
فرمانده جبهه تنگه کورک
سردار موسی هژبری از همرزمان شهید دیدگانی درخصوص اولین دیدارش با شهید دیدگانی میگوید: سال ۱۳۶۰ در جبهه تنگه کورک اولین بار محمد را دیدم. من از سپاه پادگان توحید و او از سپاه تهران به جبهه اعزام شده بود. با تجربه زیادی که در جنگ با شوروی سابق در افغانستان به دست آورده بود، فرماندهی جبهه تنگه کورک را برعهده گرفت. ما و عراقیها روی جبهه تنگه کورک حساس بودیم. کسی که روی آن تنگه مسلط بود، دشت وسیعی تا قصرشیرین در اختیارش بود. یک طرف تنگه دست عراقیها و طرف دیگر دست ما بود. عراقیها قبل از ما آنجا مستقر شده بودند. وقتی نیروهای ما به منطقه رسیدند، سعی کردند خطوط دشمن را پس بگیرند. در عملیاتی که برای این منظور ترتیب دادیم، برای اینکه به سنگر عراقیها برسیم حدود چهار کیلومتر از کوهها و تپهها بالا رفتیم و به پشت سنگرشان رسیدیم. در آنجا فاصله ما با عراقیها حدود ۵۰ متر بود.
سردار هژبری ادامه میدهد: در سنگر ما شهید ناظریان، شهید شیری و شهید کرمانیان حضور داشتند. بعد از ورود شهید دیدگانی به جبهه کورک، شهید رستگار و شهید شیری به جبهههای جنوب رفتند. شهید سیدرسول کرمانیان مسئول پشتیبانی و ادوات بود و شهید حسن جمشیدی معاون اطلاعات عملیات، شهید محمد دیدگانی هم فرمانده جبهه و من فرمانده عملیات بودم.
ورود به عمق خط دشمن
همرزم شهید در ادامه بیان میدارد: در تنگه کورک، شدیدترین درگیریهای جبهههای غرب در جریان بود. من و شهید دیدگانی هر روز برای جمعآوری اطلاعات دشمن به عمق خط آنها میرفتیم. به راحتی از شیارها و درهها عبور میکردیم تا مواضع دشمن را شناسایی کنیم. تقریباً هر روز یا دو روز در میان به عراقیها شبیخون میزدیم. یک روز منطقه عبور عراقیها را شناسایی کردیم. قرار بر این شد کمین بزنیم تا تردد عراقیها را مختل کنیم. لازم بود ۱۰ نفر نیرو ببریم. بسیجیهای تبریز شنیده بودند، میخواهیم ۱۰ نفر را انتخاب کنیم همه التماس میکردند که حاجی ما را ببر! به افراد انتخابشده گفتم احتمال برگشت ضعیف است؛ شهید، زخمی یا اسیر میشوید، اما اصرار داشتند که بیایند.
سردار هژبری میافزاید: منطقه خیلی خطرناک بود. نارنجک و آرپیجی گرفتیم و از ارتفاعاتی که شناسایی کرده بودیم، پایین رفتیم. پرتگاه و درههای زیادی بود. بعد از شناسایی دو بسیجی را به عنوان تأمین عقبه گذاشتیم. منطقهای که دشمن حضور داشت پل بزرگی بود که عراقیها از آن رد میشدند و به سنگرهای خودشان میرسیدند. امکانات، تدارکات، نیروها و تجهیزاتشان را از آنجا میبردند. وقتی به آنجا رسیدیم، کمین گذاشتیم. پل حدوداً ۷۵ متر بود. دو نفر از بسیجیها را اول پل و دو نفر را آخر پل گذاشتیم.
حماسه شهید دیدگانی در عملیات
همرزم شهید در ادامه بیان میدارد: حوالی سه صبح چهار ماشین عراقی به محل کمین ما رسیدند. نیروهای عراقی داخل کامیون بودند. جیب جلو بود و دو کامیون هم عقب. وسط کمین که رسیدیم، آرپیجیزن گروه ما کامیون عراقیها را زد. من و شهید دیدگانی به طرف جیب که چهار نیروی بعثی داخل آن بودند، دویدیم. بعثیها اول پل خودشان را به کامیونی که تدارکات میآوردند، رساندند. دوباره آنها را به رگبار بستیم. شهید دیدگانی خودش را به کامیونی که داخلش نیرو بود، رساند. من هم به سمت راننده رفتم. هر دویمان کامیون دشمن را به رگبار بستیم و از منطقه دور شدیم.
تلفاتی که مدنظرمان بود به دشمن وارد کردیم. شهید دیدگانی گفت محمد برگردیم؟ قبول کردم و به بچهها گفتیم دو نفر دو نفر از یک محور به طرف سنگرهای خودی بدوید. من و شهید دیدگانی هم از وسط دشتی که دست عراقیها بود، به سمت خط خودی دویدیم. بعثیها کل منطقه را زیرآتش توپخانه و خمپاره گرفتند. ما را با تیر مستقیم تانک میزدند. گلولهها به جایی که پناه گرفته بودیم، اصابت میکردند. ترکشهایی که از سنگریزهها میآمدند از خمپارهها بدتر بودند! سرپناه چاله مانندی پیدا کردم. شهید دیدگانی جلوی من قرار گرفت. فهمیدم نیتش این است که گلوله و ترکش به او اصابت کند! نزدیک یک ساعت در آنجا پناه گرفتیم تا آتش عراقیها سبک شد. خوشبختانه در این عملیات تلفاتی ندادیم.
ایثار عجیب شهید دیدگانی
سردار هژبری در بیان خاطرهای از شجاعت و ایثار شهید دیدگانی میگوید: یکبار نیروهایمان به قلهای رسیده بودند که آنجا تک تیرانداز دشمن حضور داشت. این تکتیرانداز یکی از نیروی ما را شهید و دیگری را مجروح کرد. هر چه گشتیم، نتوانستیم تکتیرانداز را پیدا کنیم. شهید دیدگانی گفت جلوتر برویم. من جایی میایستم تا این تک تیرانداز به طرفم شلیک کند. وقتی من را زد، جای تکتیرانداز را شناسایی کنید و او را بزنید. تک تیرانداز عراقی با دیدن محمد شلیک کرد. نگران بودم تیر به سر محمد اصابت کرده باشد، اما خوشبختانه اینطور نبود. جای نیروی عراقی را پیدا کردیم و با آرپیجی او را زدیم. تکتیرانداز یا کشته شد یا وقتی دید جایش را پیدا کردیم، رفت و دیگر به آن منطقه برنگشت.
دکتر گفت عمرت به دنیا بود
همرزم شهید محمد دیدگانی در بیان خاطرهای از مجروحیتش بیان میدارد: در یک منطقهای من و شهید دیدگانی تنها مانده بودیم. گلوله توپ ۲۳۰ به فاصله دومتری من به زمین اصابت کرد. وزن گلوله توپ ۲۳۰ به ۹۰ کیلوگرم میرسد. سنگینترین گلولهای است که توپها دارند. بر اثر موج انفجار به هوا پرت شدم. شکم، پا و دستم مجروح شد. رودههایم بیرون ریخته بود! شهید افشار بعدها برایم تعریف کرد که در این انفجار، بخشی از بدن من حتی آتش گرفته بود. خود افشار، شهید کاظم ناظریان و شهید دیدگانی آمدند، من را برداشتند و از آن منطقه کوهستانی، من و یک بسیجی مجروح را چهار کیلومتر جابهجا کردند و به منطقه امن رساندند. آنطور که شهید ناظریان برایم تعریف کرد، ابتدا شهید دیدگانی فکر میکند من به شهادت رسیدهام و پشت بیسیم شهادتم را اعلام میکند. چون وضعیتم خیلی خراب بود و حتی من را به سردخانه فرستاده بودند. روزی که من را با کامیون یخچالدار جابهجا میکردند، دکتری که آمده بود نام و علت شهادتم را بنویسد، متوجه میشود زنده هستم. ۲۲ روز بیهوش بودم. وقتی به هوش آمدم دکتر گفت امیدی برای زنده ماندنت نداشتیم. ولی عمرت به دنیا باقی بود.
بعد از شهادت نامهاش رسید
سردار هژبری در مورد آخرین نامه شهید محمد دیدگانی میگوید: ۲۲ اسفند ۱۳۶۰ وقتی مجروح شدم، مرا به بیمارستانی در تهران منتقل کردند. نهم فروردین محمد نامهای از جبهه برایم نوشته بود. ایشان سه روز بعد، یعنی ۱۲ فروردین ۶۱ شهید شد. نامهاش بعد از شهادتش به دستم رسید.
محمد نوشته بود: «خدایا! تو شاهد باش که ما هرآنچه در توان داریم، تلاش کردیم تا برایت بنده خوبی باشیم. هدایتمان کن تا از خشنودی تو خشنود شویم و از خشمت هراسان! پروردگارا یاریمان کن فقط برای تو زندگی کنیم و تنها برای تو بمیریم.ای خدای عزیز «هژبری» را به تو میسپارم تا از وسوسههای شیطان نهان و آشکار محفوظش بداری. به امید دیدار.» شهید دیدگانی قلم خوبی داشت. وصیتنامه عجیبی هم نوشته است. وقتی وصیتنامهاش را به آیتالله مرعشی نشان دادم، گفتند این وصیتنامه در حد وصیت یک آیتالله است.
بوکسوری که فعال انقلابی شد
علیرضا دیدگانی، برادر شهید نیز در ادامه با یادآوری دوران سخت کودکی خود و برادرش میگوید: «سال ۱۳۴۲ من و محمد کودک خردسال بودیم که پدر و مادرمان به رحمت خدا رفتند. به دلیل فقری که آن زمان وجود داشت، هیچ کدام از اقوام توان نگهداری ما را نداشتند. من سه سال و محمد شش سال در پرورشگاه بودیم. برادرم تا کلاس ششم در رشت ماند. کارگری میکرد تا درسش را بخواند. عضو تیم منتخب رشته بوکس بود. من سال ۱۳۴۹ به تهران رفتم و استخدام اداره مخابرات شدم. شهید وقتی به تهران آمد در کارگاه داییام کار میکرد. در رشته انرژی اتمی دانشگاه ملی آن زمان پذیرفته شده بود، ولی به دلیل خفقان رژیم منحوس پهلوی از تحصیل بازماند.»
وی میافزاید: «برادرم در همه تظاهرات علیه رژیم منحوس پهلوی شرکت میکرد. خیلی فعال بود. مطالعات زیادی در مورد مسائل دینی و مذهبی داشت. فضای انقلابی که امامخمینی (ره) در جامعه به وجود آورده بود تأثیر به سزایی در ما داشت. مردم به سمت دین و انقلاب اسلامی هدایت شده بودند. آن زمان وقتی محمد از تهران به روستایمان میآمد، باعث امیدواری بچههای مذهبی میشد. رهبری گروههای مذهبی را به عهده داشت و با گروههای چپ بحث میکرد.»
نتوانستم او را ببینم
وی درخصوص آخرین دیدارش با شهید بیان میدارد: «آخرین بار نتوانستم برادرم را ببینم. قبل از رفتنش به جبهه برایم پیغام فرستاد تا بروم و او را ببینم. وقتی رسیدم محمد به جبهه رفته بود. روز ۱۴ فروردین من سرکار بودم و از دوستش پرسیدم از محمد چه خبر؟ گفت محمد دیدگانی شهید شد.»
برادر شهید با بیان مجاهدتهای شهید محمد دیدگانی برای حفظ انقلاب اسلامی از مبارزه او با گروههای چپ و منافقین کوردل بیان میدارد: «محمد از طرف منافقین بارها تهدید به ترورشد. داییمان به محمد گفته بود منافقین قصد دارند با تو درگیر شوند. آنهایی که قصد ترور محمد را داشتند، آخر و عاقبت خوبی نداشتند.»
بگویید شیرگیلان کجاست
هاجردیدگانی برادرزاده شهید هم در ادامه گفتگو در مورد خصوصیات اخلاقی عموی شهیدش میگوید: «من از دیگران در مورد عمویم شنیدهام. ایشان بسیار تیزهوش بود، اما به رغم قبولی در دانشگاه، برای پشتیبانی از دین، امام و انقلاب به دانشگاه نرفت و در جبهه خدمت کرد. تا صبح میان صخرههای صعبالعبور مناطق جبهه میچرخید تا جلوی تجاوز دشمن را بگیرد. با تشکیل سپاه به عضویت سپاه پاسداران درآمد. علاقه شدیدی به نهاد مقدس سپاه داشت. عمو به همه همرزمانش گفته بود من شهید میشوم.»
عاشق امام خمینی بود
وی در ادامه میافزاید: «پدر میگوید که عمو خیلی به امام خمینی (ره) علاقه داشت. یک روز به خانه ما میآید و تصویر امام را به دیوار میچسباند. سالهای طولانی عکس امام روی دیوارخانهمان بود. شهدا حیاتشان را برای حفظ کشور و اسلام گذاشتند. همرزمان عمو میگفتند نور در چهره محمد دیدگانی میدیدیم. وقتی به نماز میایستاد مالک اشتر برایمان تداعی میشد. در بیسیمها در مورد شهید دیدگانی میگفتند، بگویید شیر گیلان کجاست! عمو اهل شعار نبود. میگفت آمدهام عمل کنم. نیامدهام شعار بدهم. از ۷ هزار شهید استان گیلان ۱۰۱ شهید سردار هستند. افتخار ما این است که عموی من یکی از سرداران شهید شجاع و نامی خطه شمال به شمار میرود که به شیر گیلان معروف است.»
فرازی از وصیتنامه شهید محمد دیدگانی
آگاه باشید که قافله مرگ به مقصد نیستی در حرکت است و شما نیز به زودی بدان ملحق خواهید شد. گویا میبینم روزی را که گردباد هول قیامت برجانها فرو نشسته و طوفان مکافات غریدن گرفته است و نیز انسانها را که بر چهرههایشان گرد شماتت و پشیمانی نشسته! آن چنانکه گروه گروه گرد هم انجمن کردهاند و با حسرت و ذلت از روزگاری سخن میرانند که نامش دنیا بود و همه هیاهویش مشتی خاطره.
بیدار باشید تا بتوانید جسورانه مرگ را انتخاب کنید قبل از آنکه در چنگال مخوفش گرفتار شوید و بمیرید قبل از آنکه بمیرید.
الاای اهل زمین! مسیر زندگیتان پر است از راه نشانها و سرچشمههای زلال و جوشان، پس آنچنان جامها را سرکشید که فردا در صحرای سوزان و عطش زای محشر بتوانید جان به در برید امروز توشهها معین است و مجال فراوان؛ بدون درنگ هجوم برید و بربایید هر آنچه را که بر شما تکلیف کردهاند این وصیت برهمگان است بر هر آن کس که پیام مرا میشنود. مبادا برکشتهای از پویندگان راه خدا آه حسرت بکشید و درافسوسش دل بسوزانید و برمشیت حضرت حق خشم گیرید چه به درستی که همه چیز به غیر از خدای سبحان باطل است.ای کاش صحنه مرگم چنان پرداخته شده باشد که تکه تکه گوشت تنم همچون ذرهذره جانم در این معراج الهی حضور یابد تا ذرات خاک شدهام سوار بر بادهای هجوم قیام در پهنه گسترده زمین منتشر شود و در لحظه لحظه زمان بر مظلومین و ستمدیدگان عالم هی زند قد قامت الصلاه (۱۶ آذرماه ۱۳۶۰)