فاش نیوز - توی سنگر خوابیده بودم. نیمههای شب از نالهاش بیدار شدم. صدای یوسف بود که خوابم را پریشان کرد. در بین گریههایش میگفت: «خدایا، دوست دارم چشمهایم را در راهت هدیه کنم.»
***
همانطور که دوست داشت شهید شد؛ گلوله درست به چشمهایش اصابت کرده بود.
خاطرهای از شهید یوسف پرانداخ
راوی: مجید محمدی، دوست شهید
* مریم عرفانیان