تاریخ : 1402,چهارشنبه 09 اسفند14:48
کد خبر : 108815 - سرویس خبری : زنگ خاطره

آخرین حرف‌ها...



مریم عرفانیان

فاش نیوز - وقتی محسن می‌خواست برود، خوب نگاهش کردم. پرسیدم: «مادر جان تو جبهه چه مسئولیتی داری؟»

 ـ آرپی‌جی زن...
یکهو دلم ریخت! تصور اینکه آرپی‌جی روی شانه بگذارد و جلوی‌ تانک بایستد، نگرانم کرد. گفتم: «شما بار اولتونه که می‌خوای بری، نمی‌تونی... ممکنه خطری پیش بیاد یا اتفاقی برات بیفته.»
بی‌تأمل در جوابم گفت: «کسی که قدم تو این راه بذاره کشته شدن هم براش مهم نیست.»
چه قدر دوست داشتم درسش را ادامه دهد، برای همین گفتم: «حداقل می‌ذاشتی درس‌هات تموم بشه.»
با لبخندی گفت: «برای درس خوندن همیشه وقت هست.»
با همان آخرین حرف‌ها آرامم کرد...
خاطره‌ای از دانشجوی شهید محسن مشایخان
راوی: مادر شهید
 
|| مریم عرفانیان

منبع : کیهان