تاریخ : 1403,دوشنبه 03 ارديبهشت20:30
کد خبر : 109962 - سرویس خبری : بدون ویرایش از شما

چه انتظاری از مسئول پذیرش و بهداشت و درمان بنیاد دارید؟!



فاش نیوز - جناب آقای مجتهد عزیز سلام و عرض ادب؛ ممنون از پی‌گیری‌های مجدانه و دلسوزانه‌های شما که نحوه‌ی بیان و چهره‌تان نشانگر دردهای خفته‌ی خانواده‌های شاهد در وجودتان است. خدا پشت و پناه‌تان باشد که پشت و پناه و سنگ صبور بنده‌های مظلوم و بی‌زبان جامعه هستید. بزرگوار؛ چهل واندی سال است که به قول سیاسیون قدیم، دلاورمردان خدا در زیر پای قوانین آقایان به اصطلاح نماینده‌ی مجلس و دولت‌هایی که آمدند و رفتند در حال لگدمال‌شدن هستند.

هر وقت برای حداقل درخواست‌ها به بنیاد شهید وامور ایثارگران که سفارش امام درخصوص عدم فراموشی این خانواده بر در پیکر و مطبوعات آن ارگان انقلابی به چشم می‌خورد، مسئولان بنیاد با کمال وقاحت از مسئولیتشان شانه خالی کرده و آن را به مصوبات مجالس قبلی و انقلابی فعلی و دولت قبلی و مردمی فعلی سید مظلومان تعمیم می‌دهند و وقتی با پا فشاری مراجعه کننده مواجه می‌شوند، مصوبه مجلس و دستور هیئت دولت را سر راهمان قرار می دهند که اگر حرف بزنی...انگ تشویش اذهان عمومی را می‌خوری. مگر آن آقا که راهی مجلس می‌شود، با هزار وعده و وعید رآی نمی‌گیرد؟ یا دولت فقرا فرقی نمی کند.

هر دو در بدو ورود از مردم رأی گرفتند و وقتی به اهداف خود رسیدند ضربه ای به این خانواده‌ی بی‌صاحب زده‌اند که دیگر نتواند کمر راست کند؛ مثالش همین آقای قاضی‌زاده از وقتی وارد شده، درد ما چند برابر شده؛ از تآمین دارو بگیرید الی آخر. نا‌گفته نماند قبلی‌ها هم کم اذیتمان نکردند... چه مجلسش، چه دولتش و چه مسئولان بنیادش... جایی که درصد خون به زمین ریخته شدن جانبازش به فروش برسد، چه انتظاری باید داشت آقای مسئول پذیرش و مسئول بهداشت آقای دکتر  و... که مسئول پذیرشش مستقیم درخواست رشوه نمود که هم‌دست آقایان ذکر شده بودند.

وقتی دیدم پرونده‌ای که به کمسیون فرستاده شده بود چند برگ بیشتر در داخل آن نبود، به پرونده‌ی چه کسی افزوده شده بود خدا می‌داند. باز خدا پدر و مادر رئیس کمیسیون را بیامرزد که وقتی گفت چیزی در پرونده وجود ندارد، وقتی بدنم را نگاه کرد و یک کپی را از دو مرحله‌ جلسه‌شان همراهم بود نشانشان دادم. پرونده‌ای را نوشت و بعد چند هفته از تهران جواب آمد.

۳۰درصد دائمی شده بود. ۲۵ درصد با کار افتادگی کلی؛ که از پذیرش شکایت کردم بعد پای دومی وسط آمد و بعد رئیس هایشان هر سه اخراج شدند. من مجدداً مدارک را جمع‌آوری کردم، ولی زندگی ام با سرعت زیادی به سراشیبی افتاد که فعلاً نه خانه دارم، نه ماشین و با حقوق بازنشستگی از اداره متبوعم، آخرین روزهای عمرم را شمارش می‌کنم. سر دوراهی مانده‌ام آیا حضورم قبل از جنگ در کردستان که باعث تحریک و حضور دو پسر دایی و یک پسر عمو که هر سه شهید شدند. تا جنگ رژیم بعثی که سرکوفت خانواده‌شان بدتر از مجروحیت اذیت می‌کرد که هر سه، پدر و مادرشان به رحمت خدا رفتند؛ لازم بود بروم کردستان یاجنوب یایک تصمیمم اشتباه بود...

حاج یوسف عزیز عین... روی یخ هر چهار پام بازه هرکدام را بردارم جدا خواهم شد. فقط برای نجات یافتن در آخر عمر به همه بچه‌ها دعا کنید؛ شاید هستند کسانی که وضعشان بهتر از من نیست. خدا آخرتمان را بخیر کند که در حال، از ما بهتران واجب‌تراند. خدا شاهد است دیروز از پرستار بی‌مزدم! پرسیدم درختان خیابان شکوفه زدند. خودم هم نفهمیدم به چه دلیلی نشست کلی گریه کرد، وقتی علتش را پرسیدم گفت، دلم گرفته... ان‌شاءالله دل مسئولان بی عرضه که قبول مسئولیت کرده اند گرفته شود.