تاریخ : 1393,یکشنبه 26 مرداد12:27
کد خبر : 28381 - سرویس خبری : ادبیات ایثار و شهادت

بوسه بر قدوم جام بلا نوشیدگان!



شهید گمنام- تقدیم به تمامی قهرمانان و آزادگانی که عاشقانه و با ایمان و اخلاص و پایداری و مردانگی، رنج های اسارت را بر خود هموار کردند و پس از بازگشت نیز عوارض بیشمار آن را در روح و جسم و زندگی خود متحمل شدند و ...

گاهی بصیرتمان کم می شود. گاهی دیدن و حس کردن دردهای دیگران را فراموش می کنیم. گاهی بی توجهی و غفلتمان به اوج خودش می رسد! مثلا" زمانی که باد به غبغب می اندازیم و با سینه ای ستبر و اعتماد به نفس می گوییم " خب آزاده است که باشه! مگه چه خبره اینقدر بهش میرسن و درصد میدن و ..." !
تصور کنیم که ما وقتی در خانه خودمان بیمار می شویم، چه اتفاقی می افتد؟! مثلا" سرماخورده ای. همه ناراحت هستند. اول تو را برای دارو ودرمان به دکتر می برند. با سلام و صلوات می برند و با سلام و صلوات و قربان و صدقه برمی گردانند. مادر یا همسرت برایت اسفند دود می کند و وقت داروهایت را تنظیم می کند و خودش سر وقت همه را به تو می دهد.
برایت جایی آماده می کنند نرم و گرم و راحت که استراحت کنی. سکوت را برقرار می کنند و اجازه نمی دهند چیزی آرامشت را به هم بزند. آبمیوه برایت می گیرند و میوه ها را پوست کنده جلویت می چینند. غذای مقوی با عصاره گوشت و مرغ و ماهیچه و بلدرچین و ... و می گویند باید بخوری تا جان بگیری...
فقط به همین پروسه کوتاه سرماخوردگی توجه کنید. ببینید چقدر تفاوت دارد! روی سخن با کسانی ست که خیلی بی تفاوت از حال و روز آزاده ها صحبت می کنند در حالی که اصلا" یک سرماخوردگی با دردها و رنج ها و شرایط اسارت در غربت قابل مقایسه نیست!
گرسنگی و نبود غذای درست و حسابی، نبودن آب کافی و تشنگی، انفرادی، کتک و حمله به اسرا، فشارهای روحی و روانی، فشارهای معنوی، محرومیت، توهین، نبودن امکانات و به طور کلی یک زجر و عذاب دائمی برای اسرا، قسمت کوچکی از جهنمی ست که بعثی ها برای رزمندگان اکثرا" نوجوان و جوان ما ایجاد کرده بودند!
به جوانان امروزی که می گویی بالای چشمت ابروست، احساس می کند دیگر نمی تواند به زندگی ادامه دهد! آن وقت ما چگونه اینقدر راحت می گوییم" مگه آزاده ها چه کار کردن؟! چرا اینقدر بهشون امکانات می دن و ... " !
مادر شهیدی را می شناسم که مزار پسر کوچکش در کنار قطعه شهدای گمنام است. توجه کردم دیدم هر بار که می آید بهشت زهرا سر مزار پسرش، بعد حتما" می آید چندتا قبر این طرف تر و آن را هم می شوید.
علت را پرسیدم. می گفت: این جوون حاجت میده. نذرش کن، حاجت میگیری. من خودم هر وقت میام سر مزار هادی، بعدش حتما" باید بیام این سیدو بشورم. خیلی مقام داره! اسیر بوده. جوون جوون! زنش میگه یه هفته بعد از آزاد شدن از اسرات، یه روز به خانمش میگه تو این مدت که من نبودم خیلی خسته شدی. یه چند روزی برو مشهد استراحت کن. خانمش که میره شهید میشه!
خانمش میگه همون یه هفته که اومده بود خیلی حالش بد بود! خیلی عذاب کشید! بهش گفته بود که تو اسارت بعثی ها مجبورش میکردن مدفوع خودشو بخوره! اونم وقتی برگشته تمام بدنشو عفونت گرفته بوده و خیلی زود از دست رفته!...
پناه برخدا... آیا ما می توانیم چینی رنج هایی را که برای حفظ این آب و خاک کشیده شده، جبران کنیم؟! آیا وقوع چنین دردهایی را علاوه بر رنج اسارت و غربت تصور کنیم!؟ شاعر گفته هرکه در این بزم مقرب تر است/ جام بلا بیشترش می دهند!
این جام بلایی که در بزم عاشقان بیشتر به کام اسرا و آزادگان عزیز ما نوشانده شده، مگر کم مقامی نزد خداوند برایشان ایجاد کرده است!؟

روی این صحبت با تمامی قهرمانان و آزادگانی ست که عاشقانه و با ایمان و اخلاص و پایداری و مردانگی، رنج های اسارت را بر خود هموار کردند و پس از بازگشت نیز عوارض بی شمار آن را در روح و جسم و زندگی خود متحمل شدند و حتی گاهی از غفلت های ما نیز دلتنگ شدند!
سلام بر همه آزادگان قهرمان! سالروز بازگشتتان را گرامی می داریم و خاک قدمگاهتان را سرمه چشمانمان می کنیم.
سلام بر زینب(س) !
سلام بر حضرت زینب(س) بزرگ قهرمان و آزاده میدان کربلا که اسیران مظلوم و غریب و بعضا" خردسال امام حسین(ع) را تیمار و حمایت می کرد.
سلام بر سیدالشهداء و امام زمان (عج)