تاریخ : 1393,یکشنبه 09 شهريور18:53
کد خبر : 28652 - سرویس خبری : ادبیات ایثار و شهادت

مردی که یک پا ندارد



عبدالجبار کاکایی- " شلوار تاخورده دارد " پیر است و پروا ندارد

آن نوجوانی که گفتی :" از بیست بالا ندارد "

رفته ست عمری ز دستش ،دیده ست بالا و پستش

تنهاست با چوب دستش ،"مردی که یک پا ندارد"

تن خسته ی دشمنش بود، دل بسته ی میهنش بود

زخمی که روی تنش بود، با او مدارا ندارد

رنجش به غایت گرانبار، پارش فزون تر ز پیرار

پاداش آن روح سرشار ، روحی که همتا ندارد

رنجیده از هر هیاهو، دلخسته از هر تکاپو

برگشته ،در سینه ی او ، عشقی که حالا ندارد

برگشته با پای خسته، این جان از خویش رسته

از زندگی چشم بسته، یعنی تماشا ندارد

برگشته با مهر و کینش، دنیاست ست میدان مینش

سهمی ازین سرزمینش، با خویش اما ندارد