تاریخ : 1393,یکشنبه 02 آذر12:22
کد خبر : 29917 - سرویس خبری : بدون ویرایش از شما

من موندم و تنهایی!



وفا- چقدر شب آرام و زیباست همه جا ساکت است و طبق سیستم بیولوژیکی بدن بخصوص مغز باید استراحت کنه تا قوای خود را بازسازی کند اما دریغ از یک خواب آرام! هر چند مدت خواب از سرم میپره سابقه اش هم از 25 سال گذشته من هم عادت کردم و خودم را سرگرم می کنم مانند الان که ساعت 2 و15 دقیقه نیمه شب است. چند بار تا 3 شبانه روز نخوابیدم. نمیدانم فیلم بیخوابی آل پاجینو را دیده اید؟ توهم می زنم و خودو خودم را نمی شناسم! تازه مغز من ترکش خورده و یکی از ترکش ها هنوز هست. دکتر مغز و اعصاب می گوید جایش کاملا" امن است و من فکر می کنم برای دل خوشی ام می گوید. شاید یک روز مثل عباس حیدری بشم و این ترکش بازی در بیاره و این اتفاق بیافتند (حاج کاظم را کجا پیدا کنم؟)

باید میان مسافرکش هایی که ماشیم مدل پائین دارند بگردم تا حاجی پشت فرمان یکی از آنها منتظر مسافر است. حاجی را پیدا کنم یک ماشین بود که راننده اش سرش رو فرمان بود و چرت می زد. رفتم جلو گفتم حاجی سلام
سرش را بلند هم نکرد و گفت: فرمابش؟
گفتم حاجی منم عباس حیدری . گفت اشتپ زدی داداش. گفتم: اشتب چیه متوجه نشدم ناگهان از ماشین پیاده شد و یقه را گرفت و گفت : آدم اینقدر سریش؟ برو بابا همین الان 40 تمان جریمه شدم و قاطی ام.
یکی از اون جمع آمد کنارم و گفت اخوی مشکلی داری؟ وقتی برگشتم جوان خوش سیما یی که مثل تو فیلمها می بینیم . گفتم آره دنبال حاج کاظم می گردم گفت کدوم حاج کاظم اونی که خیبری بود؟
گفتم سنت به جنگ نمی خوره .جوان گقت قدم میخوره. گفتم میخواستم حاج کاظم را پیدا کنم تا از من دفاع کنه . جوان گفت اخوی اون تو فیلم بود و همین. اصلا" حاج کاظمی نداریم. همون لحظه دلم گرفت. من به عشق حاجی آمده بودم تا مثل منطقه وقتی عصبانی می شد چشمانش قرمز می شد و فرمانده قرارگاه جا میزد و می گفت حرف حرف حاجیه .
آدمی نبود که حاجی حریفش نشه ، ولی حالا که به او نیاز دارم پیداش نمی کنم. اصلا" ترکش که هنوز جفتک نخورده من حساس شده ام . آخه بعض وقتها از گوشم خون میاد و صدای بوق ممتد قطار تو گوشهام می پیچه . آن موقع به قول خودمون موجی میشم و ...
حالا نمیدونم روزی چند مشت قرص بخورم یا نخورم. فرقی تو حال من نداره. قرص ها هم گرون شدن. با 15 درصد جانبازی آجر به دست آدم نمیدن. حالا می گویند که قراره به ما حقوق بدن. همون وعده هایی که 20 سال تو بیخوابی خوابشون را می دیدیم آیا محقق می شود؟
من یک فرزند دارم که فقط به شما می گویم خانواده مادریش طلاق زنم را گرفتند و من موندم و تنهایی! حتی حق ندارم دخترم را ببینم. اسمش شبنم است و مانند شبنم صبحگاهی پاک و زلال است و من در حسرت دیدن تنها دخترم می سوزم اون هم به جرم اینکه رفتم جنگیدم و پس از جنگ تمام سرمایه ام را از دست دادم .
حالا از شما خوانندگان خواهش می کنم آدرس حاج کاظم را برایم پیدا کنند تا حداقل شاید با هیبت و اون چشم های به خون نشسته اش شبنم را بتونم ببینم و دخترم را در آغوش بگیرم. نکنه همه اینها یک قصه بود و منم سوژه اون بودم؟ ...