تاریخ : 1393,شنبه 04 بهمن14:43
کد خبر : 30845 - سرویس خبری : مقاله و یادداشت

حواسمان به داغ هایی که نقره داغمان می کند نیست!


حواسمان به داغ هایی که نقره داغمان می کند نیست!

هنوز اشک چشممان خشک نشده، داغی دیگر بر دلمان می نشیند و دیده هایمان را دوباره بارانی می کند. انگار محکوم شده ایم به داغ دیدن! چشم هایمان محکوم شده اند به گریستن و دل هایمان محکوم به زخم خوردن!

فاش نیوز -  هنوز اشک چشممان خشک نشده، داغی دیگر بر دلمان می نشیند و دیده هایمان را دوباره بارانی می کند. انگار محکوم شده ایم به داغ دیدن! چشم هایمان محکوم شده اند به گریستن و دل هایمان محکوم به زخم خوردن! شده ایم ماهی کوچکی که در ماه چند بار از آب بیرون می افتد و در حسرت آب پرپر می زند ... ولی شاید حواسمان نیست!

 شاید اینقدر روزمرگی ها، ما را به خود مشغول ساخته که حتی حالی را که دل و دیده مان به آن گرفتار شده است را نمی فهمیم! آنسان وقتی نعمتی دارد مثل ماهی در آب است. راحت زندگیش را می کند و نفس می کشد. اما امان از وقتی که این ماهی از آب بیرون بیفتد که باید با پرپرزدن و بالا و پائین پریدن، نفس کشیدن را التماس کند!

ما که انسانیم! می فهمیم و قدرت تجزیه و تحلیل و عقل داریم. چرا نعمت هایمان را خودمان از خودمان می گیریم؟! نعمت ها و برکت های زندگی مان دارند، از دستمان می روند و ما... غافلِ غافل! همه جا از قدردانی پدر و مادر می نویسند ولی ما غیر از ایشان در زندگی ولی نعمت های دیگری نیز داریم که چون والدین "حق حیات" به گردن ما دارند. آیا ما وقتی پدر یا مادرخود را که همه زندگی مان از لطف و گذشت و زحمات آنهاست از دست می دهیم، بی تفاوت می نشینیم؟! آیا می توان بر از دست دادن کسی که به ما حیات بخشیده بی تفاوت بود و اشک نریخت؟! حقیقتا" خیر... چرا که می دانیم چه نعمتی را از دست داده ایم و می دانیم نبودن این نعمت ها چه درد بزرگی ست و نیز خوب می دانیم که پدر و مادر ما، چه کارهایی برای به ثمر رسیدن درخت زندگی ما کرده اند، پس این درد را یک مصیبت بزرگ می دانیم.

 

 ... حال آنکه انگار فراموش کرده ایم که ولی نعمت های دیگری نیز در صحنه زندگی ما هستند که نقش بسیار مهم و اساسی را ایفا نموده اند... که " حق حیات" به گردن تک به تک ما دارند. یعنی اگر نبودند، ما نیز می شد که نباشیم یا حداقل اینگونه نباشیم. ایثارگران همان ولی نعمت ها هستند. آنهایی که اگر کارها و دلاوری هایشان، گذشت و ایثارشان و جسارت وقدرت ایمانشان نبود، ما الان اینچنین زندگی امن و آرامی نداشتیم. شاید اگر این قهرمانان و مردان پهلوان این سرزمین، در سال های دفاع مقدس، لحظه به لحظه پای حفظ این خاک نمی ایستادند، ما امروز شرایط زندگی مان از عراق و سوریه و ... بدتر بود!

 آنهایی که زیر دفتر جوانمردی و دلدادگی خدا را با خون و عشق خود امضا کردند و دنیا را به اهلش بخشیدند و رنج و سختی و مشکلات مسیر روزهای جنگ را عاشقانه بر خود هموار کردند و جنگ را بر نشستن در گوشه خانه یا فرار از دفاع یا بی تفاوتی ترجیح دادند. آنهایی که نخواستند یک وجب از خاک این سرزمین مادری که همه ما فرزندان آن هستیم دست بیگانه ای بیفتد و خواستند که جلوه جنون و عشق را در پهنه هستی به فرزندان این آب و خاک و نسل های بعدی، نشان دهند.

حرف از بزرگ مردان و شیرزنانی ست که راحتی و آسایش خود را به خاطر آرامش و آسایش ما از دست دادند و خود زندگی پر رنجی را از همان روزهای جنگ تا کنون با انواع عوارض سنگین روحی و جسمی و مادی و... تحمل کردند بدون اینکه گاهی هیچ انتظاری داشته باشند. هزاران هزار فرزند شهید که حسرت داشتن پدر در دلشان ماند و هزاران مادرشهید که چشمشان به در خشک شد. هزاران همسر شهید که بودن در کنارعشق و همسرخود را هرشب قطره قطره گریستند و از چشم دیگران پنهان کردند.

صدها فرزند و همسر جانباز که روزهای زندگی خود را با زجرِ زجرکشیدن پدر و همسر خود می گذرانند و آب شدن عزیز خود را روز به روز تجربه می کنند! و هزاران آزاده که سال هاست اسیر خاطراتی شکننده و طاقت فرسا هستند که زندگی را برایشان سخت و دشوار کرده است.

حال اینجا سؤالی پیش می آید. بر سر ما و دل ها و وجدان های ما چه آمده است که تک تک این قهرمانان و ولی نعمتان و برکت های زندگی مان را از دست می دهیم و خم به ابرو نمی آوریم؟! که اگر هم بعضی مان یادمان باشد و خون گریه کنیم، بی فایده است چون محکوم شده ایم. یقینا" به خاطر بی توجهی ها و کم کاری های ماست که خداوند اینگونه دارد نشانه های لطف خود را از ما می گیرد و گل وجودشان را از باغ زندگی ما می چیند!

 

 تا به حال از خود پرسیده ایم که ما برای این عزیزان که هر لحظه نفس کشیدنشان تسبیح است و هرلحظه رنجشان عرش را می لرزاند، چه کرده ایم ؟! ... منِ مسئول، منِ مهندس، منِ معلم، منِ دکتر، منِ مادر، منِ پدر، منِ جوان و ....؟!

آیا ما که کارمند یا مسئول سازمان یا نهادی شده ایم، به رفع مشکلات ایثارگران فکر می کنیم؟ آیا اگر دستمان به جایی برسد، قدمی برمی داریم؟ آیا حواسمان به حتی یک نفر مثلا" همکار ایثارگرمان هست؟  حواسمان در برخورد با فرزند شهید به داغ دلی که در سینه دارد، هست؟ به مشکلات والدین سالمند شهدا و جانبازان و ... اندیشیده ایم و تسهیلات لازم را فراهم کرده ایم؟

آیا به مشکلات جانباز برای درمانش فکر می کنیم؟ آیا دغدغه هایش را برای تهیه دارو و بستری و جراحی و بیمارستان و ... می دانیم؟ آیا به مشکلاتش برای تردد در جامعه و زندگی اجتماعی اندیشیده ایم؟ آیا وقتی برای بالا رفتن خود در زندگی پله می سازیم به این هم فکر کرده ایم که این پله برای کسانی دیگر مانع است ؟ آیا به اجتماعی شدن ایثارگران، فکر می کنیم؟ آیا منزوی و گوشه گیر شدن، ساکت شدن و بی اثر شدن حضور ایثارگران در جامعه برایمان مهم است؟ آیا برای جلوگیری از آن کاری کرده ایم؟ آیا به عوارض حذف ایثارگران در جامعه، نگاه عمیقی کرده ایم؟

 آیا منِ مادر خود را مسئول می دانم که ایثارگران را به فرزندم که نه جنگ را دیده و نه قهرمانانش را، بشناسانم؟ آیا منِ پدر، احترام ایثارگران، جانبازان و فرزندان ایشان را به فرزندم یاد داده ام؟ آیا منِ معلم وقتی تاریخ ایران را به نسل سوم و چهارم جنگ می گویم، از تفاوت 8 سال دفاع مقدس و آنچه اتفاق افتاد با بقیه ماوقع تاریخی ایران تعریف می کنم؟ آیا بچه ها را با زیبایی ها و درعین حال سختی های روزهای دفاع مقدس و فداکاری های آن انسان ها آشنا می کنم ؟ آیا فرزند من، فرق معلول ویلچری و جانباز قطع نخاع را می داند؟ آیا فرق مقاومت اسرای نوجوان و جوان ما را در برابر شکنجه های دشمن با آنچه دشمن امروزه از شیرینی و لذت بازی های جنگی به آنها چشانده، می داند؟ آیا فرق دفاع و جنگ را می داند؟ آیا فهمیده ما برای چه جنگیدیم، با که جنگیدیم؟ یا از جنگ همانی را می داند که غربی ها و دشمنان دیرینه ما در قالب بازی و کامپیوتر و موبایل و ... در مغزش فرو کرده اند؟!

 آیا می دانیم که حتی حضور فیزیکی ایثارگران در جامعه به عنوان یک نشانه خداوندی و مایه برکت به خودی خود در افزایش معنویت و معرفت در محیط جامعه و زندگی ما می تواند تأثیر گذار باشد؟ آیا به این رسیده ایم  که خداوند ما را به حق نفس های حقی که روی زمین است، می بخشد و به ما نعمت می دهد، با حضور و نفس های حق ایشان، خیلی نعمت ها را که ما فکر می کنیم با تلاش خودمان( با حساب های مادی! ) به دست آورده ایم، به ما داده است؟ و می دانیم که اگر نباشد این نفس های حق، ما به خاطر بی توجی ها و قدرنشناسی و بی معرفتیمان مجازات می شویم؟ هم در دنیا و هم در آخرت؟

آیا می دانیم وقتی دل فرزند جانبازی را با آگاهی می شکنیم، وقتی به کار جانبازی رسیدگی نمی کنیم؟ وقتی درد همسر شهیدی را نمی فهمیم؟ وقتی آزاده ای را با انواع مجروحیت ها در پیچ و خم ادارات گرفتار می کنیم و ... خیلی رفتارهای دیگر، چه بر سر ما می آید؟ چه انتظاری داریم؟!  انتظار داریم که خداوند این نعمت ها را از ما نگیرد؟!

 شاید فکر کنیم که این پرستوها وقت پروازشان است و دارند پر می گیرند اما این موضوع به همین سادگی نیست! این بعضا" سهل انگاری ها و کم توجهی ها و غفلت های ماست که دارد این نعمت ها را از دست ما می گیرد. آیا جانبازانی که پشت سر هم رخت سفر می بندند تا زودتر از رنج ها و مشقات دنیایی رها شوند، توجه و رسیدگی لازم را دیده اند؟

 فکر کنیم که در این چند وقت اخیر، بی دلیل اینگونه کوچ پرستوهای مهاجرمان سرعت گرفته است؟ اگر بی تفاوتیم که هیچ ...باید بایستیم و عواقب از دست دان نفس حق ایشان را تحمل کنیم. اما اگر بی تفاوت نیستیم باید کمی به خود بیاییم و ببینیم داریم چه می کنیم که خداوند اینگونه محروم و مجازاتمان می کند!!!

 آیا ما به وظایفمان در هر جایگاهی در قبال ایثارگران عمل می کنیم؟ آیا سهل انگاری های ما باعث اینگونه از دست رفتن سریع قهرمانانمان نشده است؟ آیا درمان، دارو، رفاه، حقوق، آتیه فرزندان و خانواده و ... تمام آنچه برای یک زندگی آرام نیاز است را برایشان تأمین کرده ایم؟ یعنی به زبان دیگر، آیا کار ایشان را در قبال تأمین آرامش در زندگی خودمان، جبران نموده ایم؟ آیا همه تلاشمان را کرده ایم که این گل ها برایمان بمانند و در فضای زندگی مان عطرافشانی کنند؟

 در همه این سوال ها و تلنگرها، بیش از همه سازمان ها و همه مردم، این سازمان بنیاد شهید و امور ایثارگران است که باید حداقل به قلب و وجدان خود پاسخگو باشد. سازمانی که بار مسئولیتی چنین مقدس و درعین حال سنگین را به دوش می کشد و وظیفه تأمین آرامش و آسایش ایثارگران را به عهده دارد. آیا مایی که خداوند نعمت وجود ایثارگران و آبروداران را به ما عطا کرده، قدردان این نعمت بوده ایم و وظیفه خود را به درستی انجام می دهیم؟

... هنوز اشک چشممان خشک نشده، داغی دیگر بر دلمان می نشیند و رفیقی، هم رزمی و هم سنگری دیگر بار سفر می بندد و دیده ما را دوباره بارانی می کند! بارانی تر از روزهای اردیبهشت...  هم رزم و یار رنج کشیده ما می رود و سبکبال همچون یک قاصدک از قفس تن و دنیای پرهیاهو وبی معرفت رها می شود و در کنار دوستان خود و در جوار جایگاه امن الهی آرام می گیرد ... و ما محکوم و مجازات می شویم. به کشیدن درد و رنج فراق عزیزان و به محروم شدن از نفس های حقی که می توانند زندگی ما را دگرگون کنند! محکوم شده ایم که همچون یک ماهی از آب محروم شویم و در حسرت آن پرپر بزنیم و بالا و پائین بپریم! ...

نوشته از شهید گمنام


کد خبرنگار : 15