تاریخ : 1393,یکشنبه 26 بهمن14:51
کد خبر : 31892 - سرویس خبری : زنگ خاطره

تو حوری هستی؟


تو حوری هستی؟

تو حوری هستی؟

فکر کردم که شهید شدم و الان توی بهشتم. اما هنوز حالم جا نیامده که بروم میوه بخورم و زیر درخت ها گشتی بزنم. پرستار یک دفعه وارد شد. من هم که فکر می کردم در بهشت هستم. گفتم: تو حوری هستی؟

پرستار که فکر کرده بود خیلی زیباست . گفت: بله من حوری هستم. من هم گفتم: اگر تو حوری هستی پس چرا این قدر زشتی؟

پرستار عصبانی شد و آمپول را محکم در دستم فرو کرد.

از وبلاگ عطر قرآن