تاریخ : 1394,دوشنبه 31 فروردين15:42
کد خبر : 33713 - سرویس خبری : زنگ خاطره

یه سیگار اشنو از من یادگاری داشته باش!


یه سیگار اشنو از من یادگاری داشته باش!

از جیبش یه سیگار اشنو در آووردم روشن کردم و با هزار سرفه کشیدم تا بوی سیگارش رو برای آخرین بار استشمام کنم

م . ر . ک -  خدا همه شما فرزندان امام و ملازمان رکاب ولایت را حفظ کند . انشاالله . ممکن است ...ممکن است ....البته اطبای جراحی جمجه گفتند ممکن است . یادگاران جنگ بزودی حرکت کنند و بقول آبادانی ها خلاص انشاالله . مأیوسم نکردند واحتمال ۵۰ // ۵۰ را داده اند . لطفآ" شلوغش نکن اصلآ خوشم نمییاد وشاکی میشم . اگه .. اگه .. دوا درمان کفایت کرد خوب در خدمت شمایم ولی کار به کارد و چنگال رسید ... مرا همینگونه که شناختی ممنونم . گویا کفه ترازو به سمت الی آخر سنگینی می کنه .

یاد بادا شور شب های وداع 

کز در میخانه با خون شد دفاع

یادم میاد شب آزاد سازی خرمشهر پشت خاکریز، تقریبآ صد متری دشمن روی خاکریز خوابیده بودم وهراز چندگاهی با "سیمینوف" یکی از دشمنان را راهی دوزخ می کردم. در فاصله ده متری من پیرمردی مسن از اهلی دماوند یواشکی به سیگار اشنواش پک می زد و دعای محلی زبانان را زمزمه می کرد. غلتی خوردم و خودم را به او رساندم گفتم: حاجی! حدود صد متری دشمن هستیم نیروهای گارد ریاست جمهوری وبعثی های صدامی بوی سیگارت را می فهمند وتو را زیر آتش می گیرند. لطفآ خاموشش کن.

 

گفت: بیا یه پکی توهم بزن.

گفتم: حاجی! اینجا خطه، صدمتری دشمن، میدون! فردوسی نیست که واسه قدم زدن سیگارم دود میکنی. احتیاط کن. کارت بسیار خطرناکه ....

یهویی یه منور رفت بالا، پشت بندش خوشه ایش... دوربینو زوم کردم تا یه شکاری تو این روشنایی داشته باشم. شصت زمانی بالای سرم منفجر شد. پشتم پر ترکش شد، چند تا هم رفت توی سرم وبیهوش شدم. سه ساعت بعد بیدار شدم دیدم تو بیمارستان صحرایی ام ...

از پرستار پرسیدم: عملیات شروع شده؟

گفت: آره .

سریع تکونی به خودم دادم ولی سر ودستم و پاهام وکمرم مشکل داشت ... پرستار تشری بهم رفت وگفت: برادر من پر ترکشی دیگه جاواسه موجی بودنت نیست. برو خدارو شکر کن یه پیرمرد واقعا" جوانمرد تورو سه کیلومتر روی دوشش گذاشت و تا اینجا آوورد، وگرنه معلوم نبود حالا اینور بودی یا اونور...

 

خلاصه بعد یه ماه از بیمارستان نمازی شیراز زوری خودم رو مرخص کردم و اومدم خرمشهر. ده بیست روزی دنبال اون پیرمرد در همه گردان ها و تیپ ها و لشگر ها گشتم؛ از تعاون و فرمانده گردانا گرفته تا جنوب، جنوب تا جنوب غرب رفتم ولی هیچ ...

یه ماه گذشت. قبری برا خودمون درست می کردیمو شب ها توش می خوابیدم ....یه شب خوابم برد. تو خواب چندتا ازبچه های خطو دیدم و چاق سلامتی کردیم ...یکی از بچه ها گفت: یه نفر توخط دنبالت می گشت پیدات نکرد؟

گفتم: نه .. حالا کی بود ؟ نشانی همون حاجی وناجی خودم بود. ازشون سوال کردم: حالا کجاست؟

گفتن: همین اطرافه بگردی پیداش میکنی.

ولی افسوس هرگز پیداش نکردم تا عملیات کربلای پنج بعنوان تأمین خط از دست تک تیرانداز دشمن ، تاخودم شکارچی آنها باشم. بازم روی خاکریز زوم کرده بودم که یهو بوی اون سیگار اشنو بمشامم رسید. سریع دوطرفو بو کشیدم تا بدونم از چپه یا راست ...چپ بود. سریع دولا دولا خودم رو به نزدیکیای دود رسوندم. بچه ها همه آماده بودن. سربهای منور خوشه ایی دائمآ می ریخت روی بادگیرها و بچه ها. نیم خیز نیم خیز رسیدم به دوست قدیمی خودم. روبوسی و احوال پرسی هم در شب عملیات حال داره ... یه سیگار در آوورد وگفت: آبنباتم تموم شده، یه سیگار از من یادگاری داشته باش.

گفتم: حاجی! این عملیات احتمالآ زیاد طول میکشه. شمامواظب خودت باش.

گفت: باشه پسرم.  پیشونی منو بوسید و گفت: وقت تنگه. صبح بعد تثبیت خط همدیگرو پیدا می کنیم.

 

عملیات شروع شد. بسیار درگیری سختی بود. اصلآ من نفهمیدم کی شد ساعت ده صبح ....جایگزین ها اومدن ومنم داشتم برمیگشتم. تعاون هم اومده بود شهدا رو میبرد ... نمی دونم چطور شد پام رفت تو چاله خمپاره، با صورت افتادم رویه چیز نرم. بلند شدم و دیدم شهیده. همونجا نشستم. آره خود خودش بود! تیر مستقیم خودره بود به پیشونی مبارکش. سرشو تو بغلم گرفتم و یه دل سیر براش گریه کردم ... از جیبش یه سیگار اشنو در آووردم روشن کردم و با هزار سرفه کشیدم تا بوی سیگارش رو برای آخرین بار استشمام کنم ...وایسادم بچه ها اومدن وتا معراج شهدای اهواز بدرقه ش کردم.

سال ها بعد سر خاکش رفتم. همون چهره ساده و بی غل وغش بغضمو ترکوند...اون شهید عزیز بیشتر شب ها تو خوابم میاد. منم صبح روزبعد برای خانوادش  خوابم رو تعریف میکنم . خدایش بیامرزد!

من و امثال من چطور میتونیم یه همچین کسایی رو فراموش کنیم؟! خداعمرت رو زیاد کنه جناب ایرانپور . ( پور در معنی به معنای پسر ویا فرزند است ) پس شما پسر ویا فرزند ایرانید! والسلام.


کد خبرنگار : 19