تاریخ : 1394,سه شنبه 01 ارديبهشت14:40
کد خبر : 33923 - سرویس خبری : فضای مجازی

خاطره ای از یک اسیر عراقی



یکی از اسرای عراقی که اهل نجف بود تعریف میکرد: در همسایگی ما خانمی شیعه با تنها فرزندش زندگی میکردند.

زندگی خوبی داشتند تا اینکه پسرش رو به سربازی بردند ودر یکی از حملات ایرانی ها خبر کشته شدنش رو به مادرش دادند.

تمام اهل محل برای تشییع جنازه ودفنش جمع شده بودند.

وقتی که برای تحویل جسد رفتیم دیدیم تمام صورت سوخته و قابل شناسایی نیست.

مادر این جوان خیلی تلاش کرد تا جسد فرزندش در حرم امیرالمومنین به خاک سپرده شود و بعد از کلی پیگیری موفق شد.

مراسم دفن بسیار مفصل و همراه با روضه خوانی در حرم انجام شد.

مدت سه روز مراسم مفصلی برای این جوان برگزار شد تا اینکه روزی صبح مادرش به منزل ما آمد و با رنگ پریده خوابش رو برای ما تعریف کرد.

او میگفت: دیشب در عالم خواب یک جوان خوش سیما با محاسنی بلند که شبیه ایرانی ها بود به خوابم آمد! مرتب از من تشکر میکرد که او را در حرم مولا به خاک سپرده ام و برایش مراسم گرفته ام.

او میگفت:من یک رزمنده ایرانی هستم و آرزوی زیارت نجف را داشتم و حالا به شما مژده بدهم که پسرت زنده است و اسیر شده و چند سال بعد آزاد میشود!
زن همسایه از من خواست پیگیری کنم.

من قبول کردم و به بغداد رفتم واز طریق هلال احمر پیگیر شدم و دیدم نام این جوان در لیست اعلام شده ایران است.
و برای ما جای تعجب بود.

این جوان ایرانی کی بود؟! چه کرد که اینطور لیاقت پیدا کرد تا در جوار مولایش آرام گیرد؟!


کتاب فدائیان ولایت صفحه ی ۱۶۱